Tuesday, September 9, 2014

Resident Evil

گاهی هم هست اهریمن درونت را می‌بینی که چه ترسناک است. گویی ناگهان سنگی، چراغی قدیم را بشکند و دیو محبوس ناگهان آزاد شود، یا دستی در صندوقی خاک گرفته را بگشاید و مارهای زهری از آن بیرون بیایند: خشمگین از حبسی طولانی و مشتاق زهر ریختن... سنگ و دست بهانه‌اند. اهریمن جایی درون توست. اهریمنی که می‌تواند خیانت کند، دروغ بگوید، فریبکار و خودخواه باشد و از همه مهمتر هتاک و بد‌دهن، خشگین و غیر منصف، بی‌رحم و بی‌مسوولیت
این روزها در صندوق گشوده است، مارها در جستجوی طعمه، دیو تنوره‌کش و انسان ماندن گاهی سخت دشوار است... شده بارها گاهی که سرافکنده باشم؛ که حس کنم به رغم همهء آن حرف‌ها، خواندن‌ها، کوشیدن‌ها چه ناتوانم برابر اهریمن درون... درکنار این‌همه اما، روزگاری که بر من می‌گذرد فرصت یگانه‌ای است که چشم در چشم شوم با دیو ، ببینم خوب و بشناسم و به جان بکوشم که دیگر در هیچ چراغ و کوزه‌ای حبس نشود، که به جای سرکوب و زندان؛ این‌بار مهارش کنم
روزگار نشانده مرا جایی که دیو و دد، از درون نیشم زنند و چنگ بکشند، کاش هنر همزیستی با اهریمن را نیز به من بیاموزاند

No comments:

Post a Comment