1- اولش، بودن سخت است. ابتدای از دست رفتن یک رابطه که تو برگ در آغوش بادی؛ لاکپشتی هستی بیلاک که هر نم باران ملایمی، پوستت را مثل روغن داغ سوراخ میکند. اولش همه چیز سخت است: حضور، غیاب، داشتن، نداشتن...بعد ناگزیری به زندگی. آن اشتیاق حیرتانگیزت برای بقا، برای زیستن، وا میداردت که به تدریج برگردی سراغ زندگی. و مواجه شوی با آدمها، فضاها و زمانها
2- دلدادگی لاجرم برایت مکان و زمان مقدس مشخص میکند. هر رابطهای کعبهء خودش را دارد، بیتالمقدس خود را، نوروز و رمضان خود را. جاهایی هستند که به واسطهء یادگار خاطرات تو با آن دیگری؛ محراب میشوند. زمانهایی هستند که در مرور بودن با هم، به« آن» تبدیل میشوند. مختصات رابطهات وامیدارد تو را سال نویت را گاهی از آذر ماه شروع کنی، نمازت را سمت خیابان خیسی در یوسفآباد بخوانی، سووشونات را در تیرماه به پا داری و... آن وقت، آن جا؛ برای تو و فقط تو حامل بار معنایی هستند که به زندگیت سازمان و جهت میبخشند. رابطه که بر باد میرود بازپس گرفتن زمان و زمین مقدس؛ تبدیلشان به تجربیاتی معمول؛ سختترین کار جهان است به گمانم
3- و تو در این کار تنهایی. مانند مرگ و تولد؛ مانند خود دلبستن حتا، تو در دلگسستن تنهایی. هیچکس نمیداند معنای آن فضا و زمان برای تو چیست. نمیتواند که بداند و هیچکس قادر نیست در گذار از این آتش همراهیت کند. مانند تجربهء تولد و مرگ، تو محکومی به تنهایی
4- ذره ذره ضجه میزنی، رنج میکشی، به نبرد خاطرات گداختهات میروی و اندکاندک شهر و تقویمت را بازپس میگیری... به بهای درد، به بهای رنج، به بهای جان... زمان و زمین باز برایت آغوش میگشایند و همان میشوند که هستند اما هنوز انگار ناتمامی
5- هر رابطهای بهشت خودش را دارد. بهشتی که در آن تمامیتی از لذت و امنیت را چشیدهای بیتکرار. بهشتی که ورای زمان و مکان مقدس رابطه است حتا. پردیسی که هنگام کام گرفتن از آن، بیخبری قرار است روزی نهچندان دور، دوزخ تو باشد. که شنیدن نامش، روحت را به بند بکشد و دیدن تصاویرش شکنجهات کند
6- سفر به بهشت دوزخی... به گمانم این خوان آخر است، نهایت رستاخیزت. که ثابت کنی به خودت، خواستهای و برخاستهای. که سرپایی اکنون و حرمت ققنوس کهنه بهجا، باز نو به جهان آمدهای... آنجاست که فردانیت تو در انتظارت است، آخرین نبرد گریزناپذیر روحت برای احیای خود، برای رهایی از رنج و آشتی با خویش
7- آخرش، بودن سخت است. زمان خط ممتد کسالتآوری است و مکان حضوری بیهوده با خشتهای خاکستری. خودت را که پس بگیری تازه رسیدهای به آن هیچ بزرگ که همه چیز از دل آن بیرون میآید. بعد باز تو فرصت خواهی داشت قبلهء جدید خودت را بسازی، نوروز تازهات را تجربه کنی، وقت و فضای مقدست را بازیابی و بهشت جانت را کشف کنی... این پاداش سفر به دوزخ دیروز است
No comments:
Post a Comment