و یعقوب تنها ماند و مردی با وی تا طلوع فجر کشتی میگرفت. و چون او دید که بر وی غلبه نمییابد، کف ران یعقوب را لمس کرد، وکف ران یعقوب در کشتی گرفتن با او فشرده شد. پس گفت: مرا رها کن زیرا که فجر میشکافد. گفت: تا مرا برکت ندهی تو را رها نکنم. به وی گفت: نام تو چیست؟ گفت: یعقوب. گفت: از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل، زیرا که با خدا و با انسان مجاهده کردی و نصرت یافتی. و یعقوب از او سؤال کرده، گفت: مرا از نام خود آگاه ساز. گفت: چرا اسم مرا میپرسی؟ و او را در آنجا برکت داد. و یعقوب آن مکان را "فنیئیل" نامیده، گفت: زیرا خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد
عهد عتیق- باب 32- آیات 24 تا 30
روز لعنتی سختی بود، روزگار سختتری هم در پیش است. جهان هیچوقت نمیپرسد از تو که آیا برای سختی آمادهای؟ که هی فلانی خبرت هست قرار است سختت بشود؟ نمیپرسد، نمیدانی و روزگار هرگز مراعات خستگی تو را نخواهد کرد. یعقوبی گاهی تو، در حال فرار از خودت، دنیا، همه چیز.. اما ناگزیری به مواجهه، که رستگاری تو در ماندن، پافشاری و طاقت است. گریبانت را نه با گریختن که با مبارزه آزاد خواهی کرد. گریزگاهی نیست جز دستبهگریبان شدن با خودت که دنیا تویی، سختی و آسانیش، دشواری و همواریش تویی... الوهیم از درون تو سربرمیآورد، پنجه در پنجهات میافکند و وای بر بیصبران...
سختترین روزهای جهان، ایام مواجهه با الوهیتی است درونت که انگار هر بار با رنج وامیداردت به خلق خویشتن. سنجیده میشوی با درد، شک، تنهایی. چنان رنج میکشی که گویی رانات در منگنهای، فشرده شده و تطهیر تو در طاقت برابر همین رنج است. در نترسیدن، میدان را خالی نکردن و ماندن... آنگاه برکت از راه میرسد، زیرا تو خداوند خدا را رودررو دیدهای و نسوخته، نترسیده، نگریختهای... تو مانده و به برکت صبر خود،بر آتش رنج خویش رستگار شدهای
آخ..
ReplyDeleteهنوز کلمههات رو یک نفس سر میکشم و مست میشم
ReplyDelete