خوش اقبال اگر که باشی، شاید یکبار در زندگی عشقی نصیبت شود که ناامیدیِ ناشی از نرسیدن هم نتواند آن را از تو بگیرد. زیر بار آن همه خواستن فرسوده خواهی شد. شانهها سنگین، چشمها تاریک، دستها سرد، زخم از پی زخم، بی امید به هیچ مرهمی؛ درد به دنبال درد، بی انتظار هیچ دوایی. تنها نوری در قلبت هست، شعلهای از آتش که سوختبارش، جان توست.
بختیار اگر که باشی یکبار در زندگی عشقی تاراجت خواهد کرد که برابر یقینِ مایوسِ نشدن، سر خم نمیکند. شعلهاش میسوزاندت. «من»ات را میکاهد و جانت را جلا میدهد. حضورش طاقتت را برباد میدهد، خستهای، از خودت، از جهان، بیهیچ امیدی در دستانت که سپر برابر هجرانی شود. برای فراموش کردن میجنگی، برای از یاد بردن، برای تمام کردن، نمیشود، تو تمام میشوی و آن دوست داشتن باقی میماند.
خوانده بودم قبلا که نومید دوستداشتن کسی، تنها راه شناخت اوست. آن آخر، اگر که هنوز روی پاهایت ایستاده باشی میفهمی که نومید دوست داشتن کسی، بهترین راه شناخت خویش است: تاریکی و روشنایی، قوت و ضعف، شجاعت و ترس. خودت را میبینی، خودت را مییابی و در آن سرزمین سوخته که جز عشق هیچش نمانده، وادار میشوی به دوست داشتن خویش... شانس مساعد اگر که همراهت باشد خواهی دید نومید دوستداشتن کسی بهترین راه دوستداشتن خویش است.
عشق همچونرعد و صاعقه می آید هر دو سوزان هستند، ولی رعد می زند و می سوزاند و تمام می گردد، ولی عشق می ماند و می ماند و می سوزاند و خاموش نمی گردد تا وجودت تمام گردد. نمی دانم بعد از عاشق ، عشق چه می گردد، ولی می دانم که عشق نه فراموش می شود و نه ناپدید می گردد و فقط گاهی مواقع عاشق خود را فریب داد و عشق را تمام شده می پندارد، عشق باور می آورد و امید می دهد هر چند که خود زخمی است بی درمان.
ReplyDeleteعشق همچونرعد و صاعقه می آید هر دو سوزان هستند، ولی رعد می زند و می سوزاند و تمام می گردد، ولی عشق می ماند و می ماند و می سوزاند و خاموش نمی گردد تا وجودت تمام گردد. نمی دانم بعد از عاشق ، عشق چه می گردد، ولی می دانم که عشق نه فراموش می شود و نه ناپدید می گردد و فقط گاهی مواقع عاشق خود را فریب داد و عشق را تمام شده می پندارد، عشق باور می آورد و امید می دهد هر چند که خود زخمی است بی درمان.
ReplyDeleteبنويس دوست هزيز بنويس...
ReplyDelete