...خوش بحال آن مرد/که در زندگیش تو راه بروی/خوش بحال مردی/که براش/تو شیرین زبانی کنی/خوش به حال مردی/ که دستهای قشنگ تو/دگمه های پیرهنش را /باز کند/ببندد/تا لبهات به نجوایی بخندد/خوش به حال من...عباس معروفی
دلم میخواست دلم دست داشت،دلت را محکم بغل میکرد،حالا هرچه دلت بازیگوشی میکرد و بال بال میزد به ناز که از آغوشش بیرون برود، رهایت نمیکرد که نمیکرد...دلم خیلی چیزها میخواهد بانوی من:مثلا اینکه جوری بشود معجزه لبخندت را همیشه جاودان کنم تا غم برود و مهر سرشار چشمانت را تا ترس...دلم میخواهد این سپیدی حضورت ماندگار شود بانو!
چه توصيفی....به نازکي برگ گل است.
ReplyDeleteسلام عاشق.که چنين باد
ReplyDeleteبانو برايت هميشه حفظ شود
ReplyDeleteمن مرده ی پستهای بانوئيت هستم
ReplyDeleteجدن ميگم
:)
کاش سپيدی حضورش ماندگار شود . آن گونه که تو می خواهی ...
ReplyDeleteخوابم يا بيدارم
ReplyDeleteتو با مني با من
همراه و همسایه
نزديك تر از پيرهن
باور كنم يا نه ، هرم نفس هاتو
ايثار تن سوز نجيب دستاتو
خوابم يا بيدارم ؟
لمس تنت خواب نيست
اين روشني از توست
بگو از آفتاب نيست
ايول عباس معروفی
ReplyDeleteچه دلی... هرچي هست کاره دله و بس...
ReplyDeleteديروز با دوستی قديمی که وبلاگ نمينويسه و نميخونه راجع به تو و نوشته هات ميگفتم...که تحليل سياسي ات ادم رو جذب ميکنه و مشتاق...طنزت روده برای ادم نميذاره... تجليل اجتماعی ات ادم رو متحول ميکنه و ... و عاشقانه هات ادم رو به هوس عاشق شدن ميندازه... اين يکی که ديگه عالی بود با مقدمه ای از معروفی...
ReplyDeleteآقا خدايی تو داستان سيب سبز رو هنوز نخوندی!؟ نه وجدانا میخوام بدونم خوندی يا نخوندی؟
ReplyDeleteبايد واقعا دور اين فکرها خط بکشم. واسه ما که کار نکرد....
ReplyDeleteدلم مي خواد هرچي دلت مي خواست بشه
ReplyDeleteچه عاشقانه های قرص و محکمی ، خيلی دلبری لازمه تا کسی برای آدم اين طور بنويسه ...
ReplyDeleteشادی پايدار.
خوبم .چه قشنگ. از چه کتابی هست؟
ReplyDeleteهيم..
ReplyDeleteزيباست. خوش به حال بانو و خوش به حال تو .... اصلن خوش به حال همه ی محبتها مهربانيها دلبسته گيها و عشق ها.
ReplyDeleteچه دلنشین / دلم تنگ شد که دکمههای پیراهن مردی را یکی یکی بگشایم به شرطی که خوش به حال آن مرد باشد و خوش به حال من نیز.
ReplyDeleteeyyyyyyyval! kheyli mah neveshti.
ReplyDeletekhosh behale banooyi ke az in asheghaneha barayash begooyan o benevisand :)
کاش سياهی نبودنش را اندکی تاب میآوردم...
ReplyDeletekhodaro shokr ke khoshal hastin
ReplyDeleteسلام...خوبی....چقدر این نوشته ات رو دوست دارم امیر.....خیلی خوب بود....می دونی یک جورایی وصف حال من هم هست
ReplyDeleteبابا عاشقانه...
ReplyDeleteزيبا بود............... زيبا بود.
ReplyDeleteمانا باد حضور سپيدش
ReplyDeleteعاشقانه هم عاشقانه های امير.
ReplyDeleteخوش به حال آن بانو...
معجزهی لبخند٬ جاودانه امير جان! فقط بايد ياد بگيريم قدرش رو بدونيم. همين.
ReplyDeleteيا حق!
خوشا به حال بانويت امير من كلي حسادت كردم
ReplyDeleteبه تو فکر می کنم
ReplyDeleteمثل دردی در گلو
که به زبان نمی ايد...
سلام. خوبی داداش ؟ ببخشيد کم چت ميکنم کم سر ميزنم اما جويای احوال هستم. اين متنه قشنگ بود حتی اگه زشت هم نوشته ميشد چون حرف دلته قشنگ بود. قبليو خوندم کمی خنديدم اما ما تو بازار استکانو به ليوان تبديل کرديم و تعداد دفعاتشو بيشتر چون کارگرا ميخورند هی ميرن مسجد بجيشن پس يه فعاليت کاذب دارن برا همين به گشاد شدن عادت نميکنن و اگه يه روزی کار رونق بگيره حال کار داشته باشن.
ReplyDeleteدلم میخواهد!! فراموش کرده بودم...
ReplyDeleteسلام داداش. کجايی؟
ReplyDeleteبروز نکردی يا من نمی تونم پست های جديدت را ببينم.
خوبی؟
خيلی لطيف بود ...
ReplyDeleteجوابمو که ندادی؟
ReplyDeleteامير! به نظر مياد ناراحتی. يا شايد عصبانی. ها؟
ReplyDeleteخوبی؟
سلامبرامير.
ReplyDeleteخيلی عشقولانه بيد جيييييييييگر!
وقتي از عشق مي نويسي امير ، كم ميارم ، دهنم بسته ميشه ،چشام پر از اشك ميشه ، پر ميشم از تلخي و شيريني توامان با هم ...
ReplyDeleteپيش بينی ميکردم برای سالگرد ۱۱ سپتامبر لعنتی يه چيز بنويسی...
ReplyDeleteايششش چقده عشقولانه از اون هيکل ديلاقت خجالت نميکشی از اين جور چيزها مينويسی!
ReplyDeleteمرد بايد ابهت داشته باشه مردک!
مياد و می مونه برادر جان ...
ReplyDeleteمدتهاست که ديگه کسی برام نمونده که مثل تو براش بنويسم. قدر چيزی که داری رو بدون. از دستش بدی مثل من ميشی. ساکت و سوت و کور ...
ReplyDeleteآهااااااااااااان ، اينه داش امير ...... کيه که کم نياره تاواريش ، عاشقانه هايت مستدام !
ReplyDelete