تلخم،نه تصحیح میکنم خیلی تلخم و متاسفانه عسلی هم در کار نیست.
پی نوشت:با همه انتقاد هایی که میشد به شرق داشت باید بگم حرفه ای ترین روزنامه روزگار ما بود و توقیف شدنش تو زندگی من یکی که لااقل یه خلا ایجاد کرده.
پی نوشت سانچویی:ارباب!هیچ دقت کردی یه زمانی زندگی داشتی که بعضی وقتها توش خلا بود و حالا پراز خلایی هستی که بعضی وقتها زندگی توش سوسو میزنه...
ممنون از تذکرت... ولی اين کلمه فاشيست این روزه افارغ از معنی و مفهومش برای من يک تکيه کلامه که بعضا به جای فحش هم ازش استفاده ميکنم...
ReplyDeleteولی يه جورائی خوب شد يعنی خيالمون راحت شد .... الان يکدست شدن جامعه مطبوعاتی معزز ! .............
ReplyDeleteهيچی نميشه گفت... انگار حرفی هم نمونده ميون اين همه خلا هايی که بايد سو سو های زندگی رو توش جستجو کنی و بعد...
ReplyDeleteسلام امير نازنين.
ReplyDeleteآاااااااااااااای نفس کش . . .
نبود؟
يه ريزه هوا واسه زنده موندن نه زندگی. سراغ داري؟
پی نوشت سانچویی محشری بود ...
ReplyDeleteتمام تعطيلات حرف عقايد يک دلقک بود عجيب کتبی ست و بی نظير ...
ReplyDeleteشايدم از اولش خلا بوده کسی چه می دونه
همه اش خلاء ...شايد هم گرفتار يه سياهچاله شديم...مفری نيست.
ReplyDeleteسلام دوست گلم...خوبی؟...وب قشنگی داری به منم سر بزن .. بابای
ReplyDeleteهر چی هم تلخ باشی مثل من که يه روز بادوم تلخ شدم که نميشی داش امير ...
ReplyDeleteچقدر تيره و تار نوشتی رفيق. کاملا تلخی احوالت رو نشون دادی، مثل وقتايی که عاشقيت رو نشون ميدی، خوب و گويا. به تو ميگن نويسنده
ReplyDeleteتلخ مثل همون چايی که هر چی شکر می ريختم تلخ تر می شد ؟
ReplyDeleteببينم الان کلا چنتا روزنامه مونده؟ البته جز کيهان و اطلاعات و رسالت و جمهوری اسلامی و همشهری! امممم يکی يادم مياد که البته روزنامه نيس! سروش جوان! تو چيزی به ذهنت ميرسه؟!
ReplyDeleteوبلاگم رو ازم گرفتن..
ReplyDeleteدیگه خودم رمز عبورش رو ندارم!
پس دیگه نمی تونم به روزش کنم..
فقط یه پست ازش مونده بود
پست آخر
میخواستم تو این پست دو سالگی" شب های گلو بندک" رو جشن بگیرم و از بودن همتون تشکر کنم و دلیل به آخر رسیدن وبلاگ رو بگم!!
خب..نشد..
یعنی یه آدم خودخواه نذاشت..
منم یه تیکه از اون پست رو براتون کامنت می ذارم!
هیم.
...
پیش نوشت اجباری:
(لطفا صد در صد رنگی خوانده شود)
.:آخر:.
سیبم رو گاز زدم
یه کرم نصفه بهم سلام کرد و ازنصفه دیگه اش پرسید!
گفتم متاسفم...قورتش دادم!!!
رفت و بقیه ی خودش رو هم کشت..
خیلی غمگین شدم
کمی هم غصه خوردم
واسه همین دیگه شب های گلوبندک رو به روز نمی کنم..
بذار تاریک بمونه تا همه بفهمن
من یه کرم نصفه خوردم!!
با تعطيل شدن شرق منم ديگه روزنامه نميخونم... هدف اونها هم همينه...
ReplyDeleteقربون شکلت برم تلخ که چاره داره! شور بودن بده عزيزم...در مورد شرق هم عرض کنم که بهتر که بسته شد...بسته نميشد بلايی به سرش ميوردن که خودمون آروزی بسته شدنش رو بکنيم...بهتر که با عزت مرد!
ReplyDeleteقبلنا يه دفعه عرصه را تنگ می کردند حالا ذره ذره تا طعمش رو بيشتر مزمزه کنيم و بچشيم! تو اين فکرم که ۷ سال ديگه مملکتمون چه جورياست!!!
ReplyDeleteنمیدونم چرا ؟
ReplyDeleteولی رابطه سانچو با تو يا رابطه تو با ارباب چقدر شبيه رابطه رستم با آقای شوکته.
و اما در مورد شرق:
ReplyDeleteامير جان تو دیگه چرا ؟ خام شاه داماد ميشی( جناب قوچانی و دارو دسته شرق زده اش) اينها به بهانه سالگرد انتشار شرق مجلس ختمش را هم گرفتند با آخرين کاريکاتورشان (خری کانوا با هاله ای از نور) هم جفتک به وسط پای دکتر محمود زدند. هم تير خلاص به مخ خودشان . حالا تو بيا اين وسط صاحب عزا شو. به هر حال
من چند ساليه که روزنامه نمی خرم يا اگه مثل مشاور خودرو برام بخرن همان جا چالش می گيرم و به خونه نمی برم. شما هم به جای احساس خلا و نفخ به اين توصيه حکيمانه اين پدر پير عمل کن که به سعادت اين دنيا و اون یکی که میگن برسی. ولی چه با مزه میبود اگر این مناظره بین بین این نره خر گرمساری با اون اسب تگزاسی انجام می شد. این وسط خلق الله هم بهره سمعی و بصری میبردند .
راستی امير پسر بابا
ReplyDeleteبا اين برنامه ميبدی تو (ان-آی-تي -وی) چند سال پيش خيلی حال ميکردم. تا اين آتابای کچل اونجا را در پی دست يابی به رويای آمريکائيش کارتی و پولی کرد و گند زد به هيکل ميبدی بيچاره. چون ميشناسمت و ميدونم استعداد بيزنس شديد داری يه موقع اگه تعدادبازديدات زياد شد . خوابی برای اينجا نبينی.
اينم اينجوريه ديگه.سخت نگير...
ReplyDelete- تلخ مثل زیتون های سبز شمال
ReplyDelete- خوب خيال مدير محترم ما راحت شد ديگه کسی پيشنهاد نمی ده به جای همشهری شرق بخريم
- خلای که بعضی وقتا زندگی توش سوسو ميزنه ؟
می فهمم ... ولی نمی دونم چرا خلای که زندگی توش باشه ارو به زندگی که خلا توشه ترجيح می دم ، بهش فكر كردي ؟
سلام امير جان .... دلم برای نوشته هات تنگ شده بود ..ولی چرا تلخ ؟؟..... به نبودن شرق هم عادت ميکنيم همونطور که به خيلی از نبوده ها و نداشته ها عادت کرديم......
ReplyDeleteبه به سلام سانچوی عزيز.....
سلام امير
ReplyDeleteاز وبلاگ يه دوست به اينجا آمدم
پشيمان هم نشدم
ولی عجب کاريکاتوری بود!!!
ديدی امير هی گير دادی به این شرق مادر مرده تا اينطوری شد .
ReplyDeleteبه نظرم شرق بايد خيلی زودتر از اينها تعطيل میشد... واقعا ديگه داشتم به نظام مملکت شک میکردم که شرق رفته توی سه سال... البته به زودی يه روزنامه ديگه با همون حال و هوا در مياد تا اون موقع جهت خنده می شه از کيهان بهره ها برد..
ReplyDeleteاقا گوش به حرف سانچو نده که هی چس ناله حواله می ده...
ReplyDeleteخداييش کاريکاتور خيطی کشيده بود.ولی چاره ای نيست ديگه .تو مملکت ما تا بوده همين بوده .
ReplyDeleteموفق باشی
خلا يعنی خالی بودن از چی؟
ReplyDeleteسلام میبخشی مزاحم وبلاگ تو شدم! میخواستم به فائق بگم جزوه هامو به دستم برسونه فکر کردم حتما هر روز به تو سر میزنه
ReplyDeleteمیبخشی و شاد باشی
يونيک عزيز!دوست نامبرده خودش وبلاگ داره،ای ميل داره،تلفن داره....يه کارايی برای يه سن هايی ديگه خيلی ناپسنديده است خانم دکتر!
ReplyDeleteادامه پی نوشت سانچويی : چرا ؟
ReplyDelete