١- از نمیدانم کجای جاده، آهنگها رسید به آفتابکاران و مابقی ماجرا. از نمیدانم کجای جاده فهمیدم دارم گریه میکنم، به پهنای صورتم اشک میریزم و آن که میگریست انگار من نبودم. من که چهاردنگ حواسش به رانندگی بود. اصلن من با شگفتی ایستاده بود و آن که می گریست را نظاره میکرد...
٢- چراغ سبز بود. از عرض خیابان رد میشدم، اتوبوسی با سرعت آمد و بیاعتنا به چراغ گذشت، پا پس نکشیده بودم مردک از روی من رد شده بود. بعد خشم بود که می جوشید. خشم دیوانهی سرکش. خشمی که میتوانست برود آن راننده میانسال با سبیل جوگندمی را بکشد. اغراق نمیکنم دقیقن برود بکشد. خشم عاجزم کرده بود...
٣- این روزهایم احاطه شده میان خشم و اندوه. هر اتفاق سادهای یا خیلی خشمگینم میکند یا به شدت اندوهگین. بعد کمی که فاصله میگیری میبینی هیچ تناسبی میان کنش بیرونی و واکنش درونی نیست. بیقرارم، به سرعت میلم به زندگی در حال فروکش کردن است، چیزی خوشحالم نمیکند و...
۴- حال این دفعهام نوبر است. آن بیرون زندگی اگر نه کاملن بر وفق مراد که بی مشکل خاصی جریان دارد. تعادل روحم جایی این درون بهم ریخته و من نمیفهمم چرا. نمیدانم کجا باید بروم پی حل مشکل. چرا این همه اندوهگینم، چرا این همه خشمگینم؟ چرا این همه فرق میکند افسردگی با افسردگی؟
اگه دلیل این همه رو واقعا فهمیدی به منم بگو...
ReplyDeleteحال این سوخته را سوخته دل داند و بس !
ReplyDelete.....
به روزگارانی / مردمانی
مردمانی که بیست سال پیش بیست ساله بودند
بیست دو ، بیست سه ، بیست چهار ، بیست و ... ساله بودند
مثل همه ی بیست و چند ساله های امروزی
حال و روزشان چنین بود که امروز
آنها نیز افسرده شدند و افسرده ماندند و فسردند و پژمردند
حال شان را هیچ کس نفهمید مگر خودشان
که گناهشان جوانی بود
چاره شان آرزوشان شاید اندکی شادمانی بود ...
جوان نبوده و جوانی نکرده اند اما
ینک اما خوب میدانند
حالتان ، راز این افسردگی ها تان
زنهار
زنهار کاین فسردگی نپاید ، نماند
زنهار
این احوال این روزهای اکثر مردم ایران است ، و اگر فهمیدی چطور میشه بر جریان این غم ناگهانی و این خشم آتشفشانی غلبه کرد ، لطفا برای ما هم بنویس
ReplyDeleteعین خودم
ReplyDeleteشما که آفتاب دارید.. ما اینجا دچار افسردگی فصلی شده ایم وخیم
ReplyDeleteامیرحسین عزیز ... پی حل مشکل نرو چون این حال رو فقط "گذشت زمان" خوب می کنه. باید قبول کنی که چنین حالی رو خودت نمی تونی بهتر کنی و تلاشت فقط نا امید ترت می کنه ... بسپار به زمان تا همه چیز برات به حالت عادی برگرده ... در ضمن این بیرون هم بی مشکل در جریان نیست...
ReplyDeleteاز حا ل خرابت که بگذریم خواهشن من بعد اگه قرار شد چند روز پیدات نشه از قبل اعلام کن که ملت فکر و خیال نکنن اخه خرداده ودولت مهرورز و کهریزک 2 و... .
ReplyDeleteشریعتی میگه اندوه تجلی روحی است که چون برتر و اگاه تر است تنگی وتنگدستی جهان را بیشتر احساس کرده است .
با خودت نجنگ . بعد از گذشتن این حال میفهمی قویتر شدی
این بار دیگه جدی نگرانمون کردی. واست نظر خصوصی گذاشتم.
ReplyDeleteجان برار یک مقدار چیزی را عوض کن! عوض شو! تغییر! تغییر در روند زندگی، یک چالش، یک چیزی که عادات زندگی رو عوض کند می تواند کمک کند. می دانم که سخت است مثلاً هر آخر هفته فیلم نبینی یا به آن لیست موزیک همیشگی هر چند شافلش گوش ندهی یا ظرف ها را آن موقع بشوری و یا خیلی چیزهای دیگر. کلاً یکنواخت شدن (بیرونی) ناخوشی (درونی) می آورد.
ReplyDeleteمی بوسمت جان برار
من هم...
ReplyDeleteآه از بند چهار
ReplyDelete...
امیر عزیز، ما که نه در برون حال درستی داریم این روزها و نه در درون.
ReplyDeleteکابوس همه جا حضور دارد. در خواب و بیداری. سرشاریم از انتظار پر التهابی که همراه با دل شوره ای غریب است.
تو تنها نیستی عزیز برادر. اندوهت را با ما تقسیم کن و در این روزهای ملتهب بی خبرمان مگذار که دل نگرانت می شویم و به هزار فکر پریشان مبتلا .
تو و آن عزیز سفر کرده که این روزها حالی آشفته تر از تو دارد شاید تنها دریچه هایی هستید که هنوز به سوی آسمان باز می شوید. هوای تازه را از ما دریغ مکنید.
باید به ناخوداگاه سرک کشید که البته تو خرداد ناخودآگاه خیلی روشن و واضح قابل دیدن.
ReplyDeleteمرد مختصر.
وقتی مشکل این همه درونی است خیلی بیمورد است که یک آدم بیرون از ماجرا بخواهد حرفی بزند. اما من با این وجود یک جملهای که جایی درباره افسردگی خواندم برایت مینویسم شاد راهگشا بود: "آدم افسرده جایی است که نمیخواهد باشد و شایسته خودش نمیداند." و حتما خودت بهتر میدانی این "جا" لزوما مکان نیست. میتواند یک شرایط باشد و این شرایط البته میتواند درونی و ذهنی و روانی باشد.
ReplyDeleteمطمئنی این خشم از افسردگیه؟؟؟ تا اونجاییکه می دونم خشم از مواجه اولیه با شدو پیش می آد و اگه اون شدو رو نشناسی ادامه پیدا می کنه و یا سرکشی "منیا ایگو" اگه نخواد اونو ببینه وقتی هی سرک می کشه...افسردگی اگه هم خشم بیاره اونقده هویدا نیست و آدمو اونقدر ضعیف می کنه که حوصله خشم نداری دیگه و اونقدر بی خیال خودت و دنیا می شی که حال خشمگینی نداری
ReplyDeletehale in ruzhaye tanha yek nafar nist ke hale hame ingunast in ruzha ke nazdiko nazdktar mishim be ruze sakhte iran.sale pish in ruzha tehrano iran por az shur bud..emruz ke khiabune valiasr ro ru be payin miumadam be yade parsal in ruzhash oftadam ke tush shuro eshtiagh mowi mizad
ReplyDeleteامير جان
ReplyDeleteدل نگرانت شدم هر چند اين روزها حودمو دروبريام چندان جال خوشي نداريم ولي با اين حست نجنگ اين يه سيلاب تند مياد ولي بايد صبر كني تا اروم بشينه كمتر سعي كن با ادما دمخور بشي و بيشتر تنها باشي مطمئنم بعد از چند وقت انرزيهاي تازه برمي گرده و اتفاقاي خوب ميفته
با این حس غریبه نیستم اما...
ReplyDeleteاین نیز بگذرد...
زندگی در جریانه به تندی ...
ReplyDeleteحال و هوای خرداد این روزها همینطوره که نوشتی. اونهمه خاطرات، اونهمه شادی و خنده، بغض میشه و چنگ میندازه به گلوی آدم، دلت هوای دوستی رو کرده که پارسال این موقع دست در دستت و هم صدا باهم تو خیابونهای شهر فریاد شادی سرمیدادی، اما امروز پشت میله هی زندان هست و تو حتی نمی تونی به دیدنش بری و بگی رفیق حواسمون بهت هست، اینجا همه ثانیه شماری میکنند برای اینکه خبر آزادیت رو بشنوند ...نمیدونم شاید شنبه با دیدن دوباره مردم کنارهم و اینکه هنوز هم هستیم کمی آروم شیم
ReplyDeleteخوب شاید یه خاطر فضاییه که با خرداد ماه ایجاد شده.
ReplyDeleteامیدوارم زودی به شکل خوبی روبراه بشی خان داداش.
من هم همیشه با سورپریز و جشن موافقم حتی اگه اونجا نباشم رای مثبت میدم به این ایده.
ReplyDeleteاهریمن از غم ما تغذیه میکند، مباد که خوراکش دهیم. مایی که مردگانمان، عاشقترین زندگان بودهاند، شاید سزاوار نباشد جز سرود ستایش زندگی سر دهیم. این حرف خودته .
ReplyDeleteافسرده شدن هم حق هرکسیه فکر میکنم توی این ماه همه ما حس مشترک اندوه را داریم اماحق ناامید شدن کم اوردن سکوت کردن را نداریم ما با خشم با اشک با اندوه داد میزنیم ما هستیم . زودتر برگرد لطفن
سلام
ReplyDeleteدر دلستان شما گشتی زدم و با (غزلی سبز) به مناسبت روزهای خزان زده منتظر شما هستم .
این روز ها تو چیز عجیبی ندیه ای ؟
در شهر آشنا، تو غریبی ندیده ای؟
دست کم تنها نیستی . یه پست افسردگی گذاشتی 30 تا کامنت تا حالا داری. من حتی اگه بگم دارم خودمو می کشم یکی نیست بگه خرت به چند؟
ReplyDeleteملت دوستت دارن. این کم چیزی نیست. شاید الآن نفهمی ولی وقتی حالت خوب شد حتماَ می فهمی.
دل خوش سیری چند؟
ReplyDeleteمنم همين طوريم كه تو گفتي
ReplyDeleteاین نیز می گذرد...
ReplyDeleteراستی ... ما الان در خرداد 89 در جای بسی بهتری قرار داریم تا خرداد 76... نظام جمهوری اسلامی در انتخابات 88 بد شکستی خورد...
شاید بعد یک مدت طولانی تلاش و دویدن این بی مشکلی ظاهری بهت وقت داده تا غمگین باشی.منم اینجوریم.فکر میکنم غم و خشم مدفون شده تازه دارن خودشونو نشون میدن
ReplyDeleteچون فرق می کند زندگی با زندگی ریما جان...
ReplyDeleteهیهات هیهات میدونیکه پیش کی باید بری ... فقط یکم تو راهه رفت و برگشت چوب تو آستینات میکنن مخصوصا وقتی آستین حلقه ای باشه و طرح حجاب و نوامیس هم مطرح شه! دانه انار واسه مام بیار ...
ReplyDeleteچرا این همه فرق می کند، تاریکی با تاریکی؟...
ReplyDelete