۱-آژیر های مهرآباد که به صدا در می آیند و مردم از امام امت میشنوند که چیزی نشده دزدی آمده سنگی انداخته و رفته،کمتر کسی به مخیله اش خطور میکند که این صدای آژیر جزء لاینفک کابوس های شبانه مان میشود نه برای هشت سال که برای چند نسل...ارتش بعث عراق از ایلام تا خوزستان میتازد.دست خالی جلویشان می ایستند شیران ایرانی.غیور اصلی در اهواز،محمد جهان آرا در خرمشهر،دکتر چمران در سوسنگرد...شیر بیدار شد و رویای سردار مجنون قادسیه را نقش بر اب کرد
۲-وضوی خون در خوزستان تا خونین شهر مان باز هم خرمشهر باشد.تا بخوانیم ممد نبودی ببینی،تا بشنویم بهت زده که خرمشهر را خداآزاد کرد.فرصت طلایی برای اتمام جنگ.ارتش بعث یکجانبه تا مرز عقب نشینی میکند و خدا نگذرد از بانیان ادامه کابوس:جنگ را میکشانیم به خاک عراق و جهان را علیه خود متحد میکنیم
۳-جهان برابر ایران:آمریکا تمام اطلاعات نظامی ایران رادر اختیار عراق قرار میدهد،شوروی مدرن ترین جنگ افزار های زرادخانه اش را،فرانسه هواپیماهای نیروی هواییش را قرض میدهد به عراق و تا آستانه فروش سلاح هسته ای به صدام پیش میرود،مصر و اردن و سودان و فلسطین-بله فلسطین-مردان جنگیشان را،شیخک نشین های خلیج فارس ۳۵ میلیارد دلار پول نفتی و ...مردانمان زمین گیر میشوند.با دست خالی و تنها که نمیشود با جهان جنگید.غول دست ساز جهان متحد علیه ایران،در جبهه ها میتازد:جزایر مجنون و فاو به آنی از دست میروند و دشمن دوباره پشت دروازه های خرمشهر است.چاره ای نیست جز نوشیدن جام زهر...قبول قطعنامه و پایان ۸ سال خونریزی و کشت و کشتار
۴-خانواده های داغدار،فرزندان بی پدر،خواهران سوگوار برادر،همسران یک عمر در پی عشق شوهر که در بیابانهای عراق پیکرش هم هرگز پیدا نشد،ملت عزادار،ملت مضمحل ...و قلیلی که میگویند جنگ برایمان برکت بود!بله برکت بود:پورسانت خرید جنگ افزار های قاچاق بالاخره اسمش میشود برکت حتمن،از خیاطی به سرداری رسیدن،بدون دیپلم دکترا گرفتن همه و همه اسمش حتمن هست برکت!
حالا دوباره داریم جهان را علیه خودمان متحد میکنیم.در نماز جمعه مجددن از برکت جنگ میگویند.دون کیشوت های وطنی شهاب و صاعقه به رخ جهان میکشند و هل من مبارز میطلبند و جهان برای اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم از احتمال بمباران اتمی ایران صحبت میکند...خدای ایران مگر بهمان رحم کند
با سلام خدمت مدیر وب سایت
ReplyDeleteایول مطالب خوب و جالبی نوشتین
من مدیر سایت بازار روز هستم
سایت Www.BazareRoz.Com
مدتی هست که شروع به کار کرده برای همین منظور خواهشی که از شما داشتم اینه که اگه زحمتی نباشه
این کد لوگوی ما رو در قسمت آخر ویرایش قالبت کپی کنی
</p>
</p>
<p>
<a title="فروشگاه بزرگ بازار روز بیا تو" target="_blank" href="http://www.bazareroz.com">
<img border="0" src="http://www.bazareroz.com/iamges/bazar.gif" width="169" height="174">
و
لینک سایت ما رو در وبلاگتون بگذارید
یعنی تبادل لینک کنیم
اگه مایل بودین لینک ما را با آدرس
Www.BazareRoz.Com
را با عنوان
<< يه سر حتما اينجا بزن >>
را در قسمت پیوندها تون در وبلاگتون بزادید
و در قسمت تماس با ما در سایت آدرس وبلاگتونو حتما درج کنید و به من اطلاع بدین تا من هم لینکتون کنم و به شما بگم
بازم بهت س
شما بی جا ميکنی بازم به من سر بزنی.مرده شور خودتو سايتتو ببره...
ReplyDeleteزندگيشون داره با همين هل من مبارز طلبيدن می چرخه! حالا چه خياليه بچه های مردم چی سرشون مياد! ... لعنت به اين روزگار ...
ReplyDeleteجنگ براي نسل من كه در اولين روزاي شروعش هنوز بدنيا نيومده بوديم و در پايانش بچه اي خردسال بوديم بيشتر شبيه به يه بازي بچه گانه بود. آژير وضعيت قرمز، بمبارانواي هوايي، زندگي تو بدترين وضعيت ممكن، بي آب بي برق بي اولين امكانات زندگي همه و همه برامون بي معني بود يه عالمه بچه بوديم بي خيال درس و مدرسه اي كه تعطيل شده بود هر روز از سپيده تا شب بازي مي كرديم نمي فهميديم چرا داداشي وقتي مي رفت جبهه و مي پرسيديم كي بر مي گردي و اون مي گفت وقت گل ني مامان مي زد زير گريه. نمي فهميديم چرا بابا هر روز فغان مي كرد از ادامه جنگ نمي فهميديم بحث هر روز بابا و دايي در مورد چيه. نمي فهميديم چرا بايد يا نبايد راه قدس از كربلا بگذره.
ReplyDeleteاز جايي بيرون شهر كنار سوله هاي كارخونه هاي نيم ساخته مي ديديم سر شهرمون گل مي ريزن هلهله مي كرديم و با چتر منوري كه برادر و دايي و شوهر خواهر از جبهه اوورده بودن با تركش بمب هايي كه مي خورد درست وسط خونه و زندگيمون بازي مي كرديم تا يه روز كه بمب خورد وسط خونه همسايه اي كه مثل همه مردم شهر آواره كوه و دشت نشده بود و ما يه ربع بعد از بمبارون رسيديم موج اون انفجار رو هنوز به ياد دارم. بعد آتيش بود، خون بود، آوار بود و مرگ بود. از اون به بعد آژير وضعيت قرمز ديگه بازي تلخي بود كه هر بار يه گوشه شهر رو نابود مي كرد و حتي مدارس رو و حتي اهالي عزيز كشور دوست و همسايه عراق در ارتفاع خيلي پايين پرواز مي كردن و مردم رو توي خيابون به رگبار مي بستن و هنوز هم هستن توي خوابامون توي كابوسامون
ReplyDeleteراستي اگه دوباره جنگ بشه...
وطن پرستی هم بد درديه کاش زندگی يه نسل به قيمت ساختن ايران نابود می شد. کاش اون همه خون و ... ثمری داشت
ReplyDeleteببخشيد کامنت دونيتون رو پر کردم.فقط یکی دیگه...
ReplyDeleteالان می فهمم چرا ايران بزرگ انقدر راحت از امپراطوری نوپای اعراب شکست خورد و چه کرده بودن با مردم که برای دفاع از وطن بايد با زنجير به هم می بستنشون همين طور در برابر مغولها و ..
اگه ايران خدايی داشت ... يا اگه خداش رحم داشت ... اين حال و روزمون نبود ...
ReplyDeleteکی می جنگه ؟ !!!!!!!!!
ReplyDeleteآی امير نگو نگو که داغمو تازه کردی باز.
ReplyDeleteما که همه زندگی، بچگی و خاطره هامونو تو جنگ گذاشتيم و اومديم و دست آخر گربه نازنينم رو
کنار همه اين صحنه های دلخراش...هربار که حلبچه رو نشون ميده... قربانيهای شيميايی رو..حتی حالا...از رنجی که می برند... وحشتناکه امير... لعنت به جنگ...
ReplyDeleteخدایا!
هیچ در جنگها بوده ای؟؟
در همسایگی من، از جنگ مانده ای است
که پای اش را برده اند
من راه رفتن ایمانش را برایت آورده ام...
کتاب فقیر- هیوا مسیح
امیرجان / قرار نبود تو هم ساده باشی / در تمام هشت سال به هر دو طرف دادند / ایران تمام نیازهایش را دولا پهنا خرید / غیر مستقیم از آمریکا و اسرائیل / و مستقیم از شوروی و چین و پاکستان و کره ی شمالی و ... / دلالان اسلحه از همانجا "رفیق دوست" شدند! / ماجرای "مک فارلن" و قران اهدایی یادت نرود / جهان علیه ایران نبود / جهان در جهت تضعیف دو قدرت منطقه بود تا اسرائیل نفس امنیت بکشد / جام زهر را وقتی سر کشیدیم که دیگر پول برای خریدهای بزرگ نبود / کسی هم اعتبار نمی داد / این شد که "ایرباس" را زدند / و خلیج را به آتش کشیدند / حالا هم تا نفت هست و این میلیاردها / این حالت نه صلح و نه جنگ می ماند / تا بخشی از پول به روسیه برود برای ساختن "اذرخش" / بخوان بادبادک / و بخشی به چین برای فرآورده های بی کیفیتی که بازار را پر کرده / یعنی "مصرف" / و البته سیاستمداران باد به غبغب هم چنان بگویند / "جهان علیه ماست" / چون حق با ماست / و این "حق" دارد کم کم ترتیب ما را می دهد...
ReplyDeleteحدود صبح بود ... بابا خونه بود و وقتی صدای هواپيما اومد به بابا گفتم من ميرم روی تراس هواپيما تماشا کنم .. بلند داد زد بمون حق نداری بری ... بعدش يکدفعه صدای بمب اومد و مامان منو بغل کرد و رفتيم طبقه همکف ..... اون روز به بعد کابوس شروع شد ...
ReplyDeleteواقعا ...تلخ مثل زهرمار!
ReplyDeleteچيزی که از جنگ يادمه بيشتر شبيه خوابه!بمبارن هوايی..موشک بارون.٬و الان ميفهمم ۸ سال جنگ يعنی خاک و خون!يعنی سپر کردن تن جلوی گلوله!يعنی ۸ سال زندگی نکردن!اگه قرار به دفاع باشه دفاع ازکشوره نه نظام!
ReplyDeleteمن اين سوال رو از خودم پرسيدم عادله جان!من برای جمهوری اسلامی نمي جنگم.
ReplyDeleteچرا از باباهامون ننوشتی؟ چرا ننوشتی حالا دارن به خودشون فحش ميدن که چرا انقلاب کردن؟ چرا از اين ننوشتی اونايی که رفتن انقلاب کردن حالا زدن زيرش و ميگن ما نبوديم! چرا از اين ننوشتی که اون بدبختايی که رفتن و جنگيدن حالا بغض سنگينی گلوشون رو ميفشاره...وقتی فقر و فحشا بيداد ميکنه...وقتی سن فحشا اومده پائين...وقتی يه آلونک ۴۸ متری رو بايد سالی ۲۰ ميليون رهن بکنی...وقتی دهنمون رو سرويس کردن و علنا دارن بهمون تجاوز می کنن و ما فرياد سر ميديم که تعداد تجاوز کننده ها رو زياد کنيد! چرا از اينا نمی نويسی امير؟...دارم خفه ميشم!
ReplyDelete