فرق میکند کار با کار. کار وقتی دل وسط باشد عشق است، زمان را گم میکنی وقتی مشغول کار دلی، خستگیاش هم خواستنی است، جای ترس شوق است که کار را پیش میبرد. اما وقتی کار مدیون غم نان شد، وقتی گذاشتی ترس برایت تصمیم بگیرد، وقتی یادت رفت هدف از کار نه کسب پول که خلق رضایت است آن وقت محکومی به متوسط بودن، به اندوه، به دلهره. آن وقت حسرت است که حکومت میکند: حسرت برای عمری که صرف کاری بی شادمانی شد، حسرت برابر هر کس که شجاعتر از تو بوده و جسارت طغیان و دل به دریا زدن داشته...این روزها راستش زیاد از خودم میپرسم کاری که مشغول انجامش هستی واقعن دلت را روشن می کند؟ حواست هست که عمر پرشتاب میگذرد؟ حواست هست که فرق میکند کار با کار؟
دغدغه این روزهای من! کاری که دوستش نداری!
ReplyDeleteآی گفتی..
ReplyDeleteبرای این نوشته ات تعظیم میکنم ارباب.....آخ اگر جسارتش بود ..اگرترس غم نان نبود!
ReplyDeleteهمون سعی کنید غم نان داشته باشید.کار دلی ریسک داره.بعد اگر با سر بخوری زمین همون دل هم به کارت نمیاد
ReplyDeleteاین نوشته رو باس آب طلا گرفت...
ReplyDeleteالآن دیگه به اینکه فقط گاهی کار دلی انجام بدم هم دلم خوشه..... این یعنی اینکه زنده ام و هنوز می تونم گاهی برای دلم کار کنم !
ReplyDeleteیه وقتایی هم کار دلیات رو میکنی و برای اینکه از گرسنگی نمیری تو یه کاری هم متوسط میشوی. /چند روز پیش حسین سناپور یه چیزی شیر کرده بود تو گودر نقل قول از پل استر به همین مضمون.
ReplyDeleteدلی هم هست هنوز؟؟؟؟
ReplyDeleteامان از این غم نان
ReplyDeleteوقتی صبحا از خواب پامیشم میشمرم ساعتامو
تا بگذره
اما غافلم از این که این عمر کوتاه منه که توی این بیغوله کسل کننده به تاخت داره تموم میشه
خیلی وقتها شاید در مقطع زمانی که هستی امکان تغییر نباشد برایت ، می شود پس ِ پشت هر کاری رضایتی را هر چند کمرنگ دید ،بهتر است بگویم دلخوشی را می شود ساخت ، وقتی انتهای کار لبخند کسی که برایش خدمتی کردم می بینم دیگر دردهایی که شاید چند روز با من باشد آنقدرها هم شدید نیست که آه و ناله سر دهم. دل ، جایگاه احساس ِ کوچکترین حسهاست و راضی کردنش به سادگی میسر...
ReplyDelete