Wednesday, May 10, 2006

ترانه دلتنگی

خنده های تو/کودکی ام را به من ميبخشد/و آغوش تو/آرامش بهشتی/و دست های تو/اعتمادی که به انسان دارم...چقدر از نداشتنت ميترسم بانوی من(عباس معروفی)


واضح و ساده بگويمت دلم برايت تنگ شده،اگر ميگويم دلتنگ توام صرفا به اين خاطر است که هيچ لغت دربدر ديگری درين کاخ بلند ادب پارسی نميابم که بتوان با آن شرح داد اين حس سنگين و تلخ در عين حال عزيز را والا دلتنگی کجا و اين حس غريب و قريب اين روزهايم کجا!حالا بيا سر واژه بلوا نکنيم.دلم برايت تنگ است و آرزوهايم همينطور جلوی چشمانم تقليل ميابند.رويای داشتنت قافيه را ميبازد به خيال ديدنت.آرزوی ديدنت جايش را ميدهد به تصور شنيدن صدايت و...آخرش فقط برايم همين خيالت ميماند که هر وقت که بخواهم با من است.خدا را شکر بانوی من که راه گذر بستن بر اين یکی را هنوز ياد نگرفته اند. من ميمانم و خيال شبروی تو که هميشه از راه دگر می آيد وغافلگيرم ميکند...


پی نوشت:عمر اگر عمر باشد بايد با تو بگذرد،چه لذتی دارد پا به پای تو زيستن بانوی من!

14 comments:

  1. خودم اووووووووووووووووووووووووول

    ReplyDelete
  2. تنها ترين نگاه ها نگاه عشق ما بود

    عشقی که حاصل اون دوريه ما دوتا بود

    دلم هواتو کرده برای آخرين بار

    نگاه کن از ته دل به اين دل بی قرار

    ReplyDelete
  3. صورتك خياليMay 10, 2006 at 2:31 PM

    وااااااای

    ReplyDelete
  4. ياد اين شعر افتادم تو وبلاگ يکی از دوستان بود:

    دروازه خانه را بسته بودم و

    چفت در را.

    ای عزیز از کدامین در درآمده ای

    تا به رویای من اندر شوی؟

    ReplyDelete
  5. :)   با پی نوشت موافقم!

    ReplyDelete
  6. وب لاگ خوبی دارین  از شما دعوت میکنم برای بحث و گفتگو در مورد انرژی هسته ای روح،به وب لاگ من سری بزنید.

    ReplyDelete
  7. آه که چه دلتنگم برای دلتنگی هایی از اين جنس.....!

    ReplyDelete
  8. آرزوی ديدنت... تصور شنيدنت... و در آخر تنها يک خيال.....

    چقدر دلم بيتاب ميشود اينروزها.

    قشنگ نوشته ايد.

    ReplyDelete
  9. با بانو تنهاتون ميگذارم... اينطوری راحت ترين... راستی منم شاخ غول رو شکستم.....

    ReplyDelete
  10. چه عاشق است که فرياد دردناکش نيست ؟/چه مجلس است کز آن های و هو نمی آيد؟/

    ReplyDelete
  11. چقدر خوب گفتی آرزو هايی را که جلوی چشم آدم تحليل می روند....

    ReplyDelete
  12. خوش به حال بانو...

    ReplyDelete
  13. اين الان يادم آمد:گفتم که بر خيالت راه نظر ببندم/گفتا که شبرو است او از راه ديگر آيد .

    ReplyDelete
  14. ياد اين شعر شاملو افتادم:

    روزی که چنين به زيبايی آغاز می شود/از برای آن نيست که بی تو بگذرد

    ReplyDelete