Tuesday, July 1, 2008

مثلن وبلاگ

زندگی سنتی زندگی راحتیه.قبلن بسی بزرگان اظهار لطف فرمودن و برات فکر کردن و برات تصمیم گرفتن.در قالب های سنت تو میدونی چه جوری بهتره حرف بزنی،چه جوری نیاز جن.سیت رو بر طرف کنی،چه جوری بچه دار شی و تا اون حد حتی که چه جوری و با کدوم پا وارد مستراح شی...اما امان از وقتی که نخوای سنتی زندگی کنی:تمام محیط سنت زده اطرافت بهت فشار میاره تا تو رو مثل خودش کنه،والد درونت مدام شماتت میکنه و تازه دردسر آزمون و خطاهای زیادی رو هم باید تحمل کنی.یکجور هایی انگار باید لذت زیادی پشت این ماجراجویی باشه که بخوای قالب های سنت رو بریزی دور و مسیر منحصر به فرد خودت رو پیدا کنی.لذتی که به تحمل همه اون دردسر ها بیارزه.اصلن چرا دارم اینا رو مینویسم؟نمیدونم.داشتم یه درفشانی میکردم عطف به این پست که مشمول خود سانسوری شد ولی به سن کامپوستل قسم که یه روزی که خیلی دور نیست مفصل میام مینویسم

7 comments:

  1. رضا قاری زادهJuly 1, 2008 at 8:24 AM

    فکر می کنم زیرساخت های تفکرسنتی قوی بوده که تونسته به خصوص تو ایران دوام بیاره ... شاید این زیر ساخت اعتقاد بوده که صرف نظر از اینکه به چی باشه اونقدر قدرت داشته که خودش را دیکته کنه به تمام شئون زندگی ... اگه سعی کنیم یه تلفیق معقول از اینها در بیاریم شاید به اعتقادی مدرنیزه شده برسیم که راهبر هم باشد نه اینکه مثل الآن صرفاَ پابند باشد .

    ReplyDelete
  2. امان از وقتی که نخوای سنت رو سر مشق خودت قرار بدی و بدتر زمانی که شکست بخوری.با خودت میگی قدیمی ها یه چیزی می دونستن که......... اما بازم ته دلت  راضی نیست

    ReplyDelete
  3. امان از وقتی که نخوای سنت رو سر مشق خودت قرار بدی و بدتر زمانی که شکست بخوری.با خودت میگی قدیمی ها یه چیزی می دونستن که......... اما بازم ته دلت  راضی نیست

    ReplyDelete
  4. ما تو خماری اصلن چرا دارم این ها رو می نویسمش موندیم!

    ReplyDelete
  5. کاش این یه روز ها زودتر از راه برسه و نوشته بشه و این عقده خالی شه که انقده محکم گلوی آدم و چنگ نزنه که نشه نفس کشید...

    ReplyDelete
  6. شاید ما این وسط نسل سوخته باشیم در تقابل بین عصر اندیشیدن و عصر تن به اندیشه ی دیگران دادن....

    ReplyDelete
  7. کاش زودتر بنویسی. انتظاررهای این طوری خیلی سختن

    ReplyDelete