پیش نوشت:به بهانه هزار توی خدا نوشته ای که در هزار تو رای نیاورد را میگذارم همین جا
انسان رسمن یک راز است.رازی که بعد از گذشت قرنها از پیدایش نخستین گونه انسانی در نمی دانم کدامین ناکجا، همچنان نامکشوف و مرموز باقی مانده است.به رغم همه پیشرفت های علمی ما هنوز نمی دانیم از کجا آمده ایم و کجا می رویم.شاید ما ماهی های کوچک اقیانوس بزرگی هستیم که هر چه هم بکوشیم از درک و تعریف اقیانوس عاجزیم و باید برای یافتن پاسخ پرسشمان مستقیم برویم سراغ آفریننده اقیانوس ،خداوند خدا و سوال سخت تمام ادوارمان را با او مطرح کنیم اما اگر برایتان بگویم که شاید در دریافت پاسخ این پرسش کمی به مشکل بر بخوریم عمق فاجعه هزار تویی که گرفتار آنیم بیشتر و بیشتر هویدا شود.حدیث قدسی است که در آن آمده:«من گنجی کشف ناشده بودم انسان را آفریدم تا شناخته شوم».یا خود خدا!همان خدایی که ما را خلق کرده تا به واسطه ما شناخته شود و حالا ما مدام از او می خواهیم تا جواب واضحی به ما بدهد تا خودمان را بشناسیم.حدس می زنم با من موافق باشید که ماجرا کمی بوی دور باطل می دهد.در ادامه کارآگاه بازیمان برای کشف راز کبیر شاید این آیه قرآن دستمان را بگیرد:«و من از روح خویش در او دمیدم».مشابه این آیه را هم در تورات و هم در انجیل با این مضمون میابید که هم( یهوه) و هم( پدر) تاکید می کنند ما انسان را به صورت خویش آفریدیم.انگار راه شناخت انسان از شناخت خداوند می گذرد.دو تصویر واضح از خداوند در تورات و انجیل وجود دارد که بررسیشان به شناخت ما میافزاید:ماجرای ایوب نبی و ماجرای مسیح پسر خداوند.
در عهد عتیق ذکر شده که ایوب بنده نیک یهوه بود و خدا به پارسایی او مغرور.شیطان یهوه را تحریک کرد که طاعت ایوب از فزونی نعمت است و یهوه بر سر ایوب با شیطان شرط بست و انواع بلایا را بر سر او نازل کرد تا ببیند او عهدش را می شکند و به خدایش کافر می گردد یا نه؟خاکساری ایوب خدای را بر آن داشت تا هر آنچه از او سلب کرده باز ارزانیش بدارد و نزد شیطان به پایمردی بنده اش بر عهدی که روز ازل با او بسته مفتخر گردد.حالا لطفن از منظر اخلاقی با اتفاقی که افتاده روبرو شوید:اگر هر انسانی به دلیل یک شرط بندی با انسان دیگر چنین میکرد آیا ما او را ظالم نمی دانستیم؟از آن گذشته مگر یهوه با علم بی پایانش خود نمی دانست که ایوب بر عهدش استوار است یا نه ؟داستان ایوب ما را به گونه ای با خدایی پر قدرت، بی رحم و عهد شکن و انسانی بر سر پیمان مواجه می کند و شاید به همین دلیل دومین تصویر خداوند را در انجیل را اینگونه می توان یافت:خدایی انسانی. آنجا که مسیح می شود و به شکل انسان بر بندگانش متجلی.بدین سان یهوه مقتدر به قالب فرزند پدر و به صورت انسان، مسیح زمانه و سراسر نیکی می گردد تا بر سر صلیب تاوان گناه نخستین را بدهد و بشر را رستگار سازد.جل الخالق!دو تصویر داریم از خداوند که در یکی منتهای بی رحمی و در دیگری تمام مهربانی قابل تصور نهفته است.به رغم تفاوت بسیار این دو نگاره که گویی از فرط تفاوت دو سر مختلف یک طیفند وجه اشتراک پررنگی بین هر دو رفتار وجود دارد:در هر دوی این ماجرا ها با قدرت بی پایانی مواجهیم که انگار از خود بی خود است و به خود آگاه نیست،چه هنگامی که یهوه همه خشم جهان را بر سر ایوب نازل می کند و چه زمانی که مانند مسیح همه خیر مهربانیست و بار گناه بشر بر دوش بر فراز جلجتا می رود.یا به تمامی خشم است و یا به تمامی لطف.این توصیف انسان را به یادتان نمی آورد وقتی به واسطه خشم یا مهر از حال عادی خارج شده و بعد ها حتی خود به یاد نمی آورد که در حال بخصوصش چه کرده و چرا؟در هر دوی این روایات فقط یک لحظه خوداگاهی داریم: زمانی که ایوب در اوج شداید باز هم اظهار بندگی می کند و یهوه به ناگاه انگار بر ظلمی که بر بنده اش روا داشته آگاه می شود و زمانیکه مسیح بر فراز صلیب می نالد «الهی الهی مرا چرا ترک کردی».گویی در هر دوی این لحظات خداوند معنای انسان فانی بودن را درک کرده و ماهیت بشری به ماهیت الهی او ملحق می گردد.خدای برفراز صلیب شاید دارد تاوان گناه یهوه را در حق ایوب میدهد و راهی نشان انسان تا چگونه رستگار شود:برای سعادت،خدا باید کمی انسانی شود و انسان کمی الهی.
کلید ماجرای ما همین جاست:خداوند نیرویی است انگار ناشناخته برای خود، که مسیر شناختش از حیطه آگاهی انسان میگذرد.انسانی که خلق شده تا با شناخت خودش به خدا یاری رساند تا خودش را بشناسد.انسانی که به تصریح انجیل میتواند همان کند که مسیحا می کرد و حامل روح القدس است.تلفیقی از قدرت بی پایان مردانه یهوه و حکمت لطیف و مهربان زنانه صوفیا.به زبان روانشناسی تحلیلی شاید بتوان انسان را ناخوداگاهی عظیم دانست که خوداگاهی کوچکش گام به گام با کشف اسرار درون توسعه میابد.کارل گوستاو یونگ-بنیان گذار مکتب روانشناسی تحلیلی-آن بخش الهی ناخوداگاه انسانی را ناخوداگاه جمعی نام نهاده و راه رشد و تعادل هر انسانی را در شناخت هر چه بیشتر این قسمت از روان و عمل به مشیت او میداند.آگاهی انسانی ناخوداگاهی الهی را گام به گام و در طی قرون می شناسد و با هر قدم، انسانی-خودآگاهی- را می بینیم که بیشتر الهی شده و خداوندی-ناخوداگاه جمعی-که بیشتر انسانی و این شاید راهی باشد تا راز بزرگ انسان بالاخره روزی طی آن فاش گردد.
تا آن روز همیشه باید یادمان باشد با خدایی روبروییم که بی نهایت است در مهر و خشم و شاید بایسته آن، که هم عاشقانه او را دوست داشت و هم خاشعانه از او ترسید.خدایی که به گفته کلمان رومی،از آباء دین مسیح«با دو دست بر دنیا حکومت میکند با دست راست یعنی مسیح و با دست چپ یعنی شیطان»
برای مطالعه بیشتر:
یونگ،کارل گوستاو،پاسخ به ایوب،فواد روحانی،انتشارات جامی
یونگ،کارل گوستاو،روانشناسی و دین،فواد روحانی،شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
یونگ،کارل گوستاو،انسان و سمبل هایش،محمود سلطانیه،انتشارات جامی
پترسون،مایکل و ...،عقل و اعتقاد دینی،احمد نراقی،انتشارات طرح نو
برای سعادت،خدا باید کمی انسانی شود و انسان کمی الهی.
ReplyDeleteاین راه رستگاری بغضمان را ترکاند ارباب از فرط شادی مکاشفه ی واقع ....معرکه بود ... حالا به ریش این بدسلیقه های فرهیخته نما بیشتر می خندیم ...هرچند نماینده ای داشتید در هزارتو ارباب در کمالِ کمال
من منظور این پست رو نفهمیدم!!!
ReplyDeleteاز صدای موج سرشارند و با ساحل دچار
ReplyDeleteگوش ماهی ها چه می فهمند اقیانوس را
من این روزها که یه جورایی بدجور تو افکار غریب خودم غوطه ورم به شدت آمادگی پذیرش و گیر کردن در چنین افکاری رو دارم. رفتم که تا مدتی مدید بچرخم دور خودم و هستی !
ReplyDeleteاین عالیه به نظر من . اما یکمی پیچیده ش کردی امیر.شاید هم آسون گفتنش ممکن نباشه.
ReplyDeleteسلام امیر جان.. هلندم و حالم اصلاَ خوب نیست
ReplyDeleteپستت رو نخوندم چون فقط به این نیت اومدم که به مناسبت 18 تیر یه چیزی بگم اینجا ..
ReplyDeleteامشب که تو صدای آمریکا احمد باطبی رو دیدم یهو همه خاطرات تیر 78 جلو چشمم رژه رفت .. اشک جمع شد تو چشام ولی تو صورت باطبی این نشونه واسه همه دانشجوها و همه کسایی که تنها موندن باقی مونده :
ستاره اعدامیان ظلمت ...
به خاک اگرچه میریزند ...
سحر دوباره بر میخیزند ...
بخوان که دوباره بخواند این قبیله قربانی گل سرود شکستن را ...
سحر نزدیک است ...
این که این نوشته رای نیاورده این طور که حاکیست از نبودن تو در باندبازیهای آن جماعت است وگرنه این پست معرکه بود.
ReplyDeleteراستش حسابی پر از نوشتن بودم وقتی از کلاس امشب بر می گشتم و یک خطی هم برای این که فراموشش نکنم نوشتم اما این مطلب را که خواندم و حرفهای دیگری که زده شد آنقدر مهم و جالب و شاید دردناک بودند که رشته از دستم گسیخت!
... امشب از کلاس کهن الگوی گمشده که می امدم با حالی دیونسوسی پر تضاد درونی ، پر از حس نوشتن بودم وجمله ای هم نوشتم تا رسیدم به این نوشته و حرفهای مهم و شاید دردناکی که با دوست زده شد اما به خدایی که توصیفش کردی رسیدم با تضادهایش!
ReplyDeleteباز هم به یاد دیونسوس افتادم! فکر کن خدای ما هم دیونسوسی باشد با جباریت و رحمانیتش، مسیح پسندی و یا حسین آفرینی اش! خدایی که در پاسخ به ایوب همه را من باب سرگرمی و آزمایش خویش آفریده و از همه جالب تر اینجاست که یونگ جون جون ما خلق و خدا را با هم به بازی گرفته !
امیر جان
ReplyDeleteفقط یه مشکل اینه که این بحثهای خودشناسی و ناخودآگاه و ...با نظریات پست استراکچرالیستی فوکو و .. کمی دچار مشکل می شه چون فوکو میگه قرار نیست ما به شناخت هویت درونی مون برسیم چون این هویت یک چیز واحد ساکن منتظر شناخته شدن نیست. ما این هویت رو باید بسازیم. این هویت مدام در حال شکل گرفتن است....
می خواستم بهت بگم نوشته ات و اینجا بگذاری و هی یادم می رفت..
ReplyDelete139..
ReplyDeleteامیر جان سلام
خوندم مطلب خدات رو...
.
خدا ایهام دارد!!
.
واسه بچه ها هم بدک نبود...
خلاصه قسمت نشد این بار بری تو لیست تیم ملی...
.
باشد واسه اردوی بعد
موضوع ((ابله))...
ببینم چه میکنی ها!!!
ارادت..
برای مرتضی:فوکو درست میگه از یک منظر.ما هویتمون رو میسازیم و هوستمون به حرکت ما شکل میده.یه جورایی اثر و موثرند بر هم اما این هویت مگه چیزی جز بخش خوداگاه ماست؟چیزی که ما بهش آگاه نیستیم هم میتونه جز’ هویت باشه؟
ReplyDeleteمن هم فکر میکنم همون دور باطل درسته ...
ReplyDeleteمعرکه بود.فوق العاده.
ReplyDeleteدر رابطه با مسیح بر روی صلیب
ReplyDeleteایلی ایلی لما سبقتنی
خداوند خودش رو خالص و عاری از گناه میدونه
پس. جایی کهگناه باشه حضور نداره
مسیح روی صلیب تمام گناه آدم رو از ازل تا ابد به دوش میکشه
...
پس خدا آنجا نخواهد بود