وقتی سینما برایت چیزی بیشتر از سرگرمی باشد. وقتی جهان فیلم را به مثابه پناهگاهی ببینی که می شود سختی زمانه را با کمک گرفتن از آن تاب آورد و گذراند، تماشای فیلم هایی مثل آخرین ساخته وودی آلن- که به یک تله تئاتر تلویزیونی بیشتر شبیه بود- یا دستپخت اخر جیم جارموش- که به گمانم بیش از حد شخصی و حتی مغرور بود چنان که مدام به من بیننده یاداوری می کرد برای درک این فیلم کم دانشی؛ ناامید کننده اند و سرخوردگی در ذات خود دارند.
تصور کن عضو قبیله ای هستی که تنها تفریح اعضایش عصرها دور آتش جمع شدن و به قصهی چند داستانپرداز برگزیده قبیله گوش دادن است بعد از یک جایی ناگهان یک قصهگو شروع به تکرار خود می کند و دیگری چنان قلمبه قصه می گوید که داستان را نمیفهمی و...خب فکر کنم آدمهای دور آتش محق باشند برای غمگین شدن. در این میانه حضور داستانگو هایی تازه نفس مانند جیسون ریتمن می شود غنیمت،آدمی که جونو اش را دوست داشتی و بالا در آسمان را هم ایضن، آدمی که بلد است قصه بگوید، شوخ طبع باشد، حرف جدیش را طوری بزند که خمیازه نکشی، خسته نشوی و حس حقارت بهت دست ندهد. فکر کنم اعضای قبیله بتوانند به این قصهگوی تازه نفس امید ببندند
و یک جرج کلونی که بهتر از همیشه است...
ReplyDeleteقصه گوی تازه نفس هم موافق و مخالف دارد...
ReplyDeleteاما قصه ایست تازه با صدایی متفاوت با قبلی ها و نیز با بعدی ها
ReplyDelete