Sunday, February 7, 2010

حیران ساقی

دوست‌داشتن. آدم آن اول که هنوز نچشیده و دست مردم دیده فقط، شاید با خودش فکر کند یک جور دوست‌داشتن بیشتر توی دلش ندارد و شرط می‌بندم خودش هم حیرت کند وقتی روزگار دست می‌گذارد زیر چانه‌اش و سرش را بلند می‌کند جوری که آسمان را ببیند-تو بگو شب کویر که پر از ستاره است و ته کهکشان راه شیری پیدا- بعد واقعن حیران نمی‌مانی وقتی در‌ک می‌کنی دوست‌داشتن هم مثل همین آسمان جورواجور است؟


دوست‌داشتن زمان‌هایی خشمگین است، شرمگین است یا غمگین. دوست داشتن وقت‌هایی آفتاب صلات ظهر است و گاهی مهتاب شب تار که گرم‌ می‌کند یا رویا می‌بافد. دوست‌داشتن می‌تواند شوخ‌و‌شنگ باشد و طربناک، ترسیده باشد یا ترسناک، می‌تواند خل باشد، خمود باشد یا خطرناک...دوست‌داشتن می‌تواند خیلی جورها باشد، مثل ستاره‌ها که گوناگون‌اند-خورشیدوار که منظومه ای را روشن می‌کنند یا رو به تاریکی که مانند سیاهچاله، کهکشانی را به درون کشیده و می‌بلعند- بدین‌سان دوست‌داشتن می‌تواند امیدوار باشد یا ناامید؛ می‌تواند دل بشکند یا کمر یا هر دو.


و دوست‌داشتن می‌تواند همه‌ی اینها همزمان باشد، مثل همین حالا، اینطور که من دوستت دارم. دوست داشتنت تندباد است و گرداب، آذرخش و سیلاب؛ رنگین‌کمان و رود، نسیم و آفتاب... حیران که منم این میانه، حیران دوست داشتن.

No comments:

Post a Comment