گاهی وقتها فکر می کنم ابراهیمم. همیشه آینده در هیات بتی به خوابم آمده و مرا واداشته سر لحظهی حال یعنی اسماعیل کوچکم را ببرم. بعد انگار هیچ وقت معجزهی حضور گوسفند در کار نیست، من هماره ابراهیمم، در پیشگاه آینده سر لحظهی حال را بریده ام. شادیهای کوچکم را ندیدهام، لذتهای لذیذ زندگی را و بخاطر آیندهای نامعلوم با خون اسماعیل وضو گرفتهام تا سمت قبلهاش نماز بخوانم. این طور شده که من آدم «خوشی حرامکنی» از آب درآمدهام.تمام این بگیر و ببندهای دو سه سال اخیرم هم نجاتم نداده، هرچند کمکم کرده آدمهای زندگیم را مقصر ناخوشی ندانم، اما هنوز به دادم نرسیده یاد بگیرم لذت حتمی حال را فدای نامعلوم ترین بادهای سرگردان آینده نکنم.
از همان کودکی من آدم شب امتحان بودهام. آدمی که تا بایدی گردن کلفت در زندگیش سر بر نمیآورده تکان نمیخورده، به گمانم امروزم همان شب امتحان است. چارهای نداری جز درس خواندن که اگر نخوانی هزار و یک هزینهی هراسانگیز پیش رویت است. قصهی من و حرام کردن لحظهی حال هم رسیده به شب امتحان. یا باید یاد بگیرم نگذارم آینده مدام سایه بیاندازد در بودن اکنون یا انتخابی جز زیستن در رنج مدام ندارم. خدا را چه دیدید، آمدیم و شد...مجبورم میفهمید که؟
سخت نگیر رفیق! عوضش من کلی مشعوف شدم.
ReplyDeleteمی فهمیم! کاملا! این زور رو یکی باید بالای سر هممون بزاره تا درست بشیم.
ReplyDeleteچه جالب!
ReplyDeleteدارم کتاب نیروی حال را می خوانم . همینا را گفته. قربانی کردن حال به پای آینده ای نامعلوم و بدتر از همه قربانی کردن حال به پای غول دیروز.
خدا به دادمان برسد که چه سلاخهای خوبی هستیم ما.
با مهر
راستی این مسعود خدا خیر بده فیلم نوستراداموس 2012 رو انداخت به ما امروز دیدم هر چی ذوق داشتم برا خونه جدید و خرید وسائل دود شد رفت هوا اگه قراره تا 2 سال دیگه نباشیم اصلا چه فایده؟!
ReplyDeleteبله بله می فهمیم
ReplyDeleteگاهی وقتا قربانی خود ماییم ، سر بریده میشیم تا اسماعیل لحظه های حال باقی بماند ، شاید برای ساختن فرداهای دیگرا ن . . .
ReplyDeleteاگه کمکی میکنه میفهمم/ جسارتا به نظر من آدم شب امتحانی، بیشتر " لحظه رو دریاب " باید باشه تا آدم "آینده نگری".
ReplyDeleteآخ که چقدر منم همین طوریم!!
ReplyDelete