Thursday, February 4, 2010

باران بی امان، می‌خواهد که بشوید، سیاهی را از شب و دلتنگی را از دلم

دوستت دارم


و عشق تو از نامم می‌تراود


مثل شیره‌ی تک درختی مجروح


در حیاط زیارتگاهی


 


 


شمس لنگرودی-ملاح خیابان‌ها

4 comments:

  1. نی نی ساکتهFebruary 5, 2010 at 2:45 AM

    like...like...like

    ReplyDelete
  2. دوستت دارم... و تاوان آن هرچه باشد، باشد.

    ReplyDelete
  3. و من این شعر لنگرودی را دوست تر دارم

    امروز صبحانه‌ی من تو بودی

    نان گرم و شیر و عسل

    روزنامه‌ها و خبر

    صبحانه‌ی امروزم

    برشی از تو بود.

    سیرم از این جهان

    اشتهای تو دارم.

    ReplyDelete
  4. مي خواستم ترانه يي باشم
    كه بچه هاي دبستاني از بر كنند

    دريا كه مي شنود

    توفان اش را پشت اش پنهان كن

    و برگ هاي علف

    نت هاي به هم خوردن شان را

    از روي صداي من بنويسند .



    مي خواستم ترانه يي باشم

    كه چشمه زمزمه ام كند

    آبشار

    با سنج و دهل بخواند .



    اما ترانه ي غمگينم

    و دريا ، غروب

    بچه هايش را جمع مي كند كه صدايم را نشنوند .



    نت هايم را تمام نكرده

    چرا

    رهايم كردي ؟!!

    ReplyDelete