Friday, May 14, 2010

حالا حکایت ماست

من با کسی سر جنگ ندارم


اما با باد


که به لنگه دری گشوده لگد می‌کوبد


نمی‌دانم که چه می‌شود کرد


شمس لنگرودی- لب‌خوانی‌های قزل‌آلای من

7 comments:

  1. اینجا رو بخون:
    http://pipijomi.mihanblog.com/post/78
    این روزا همه اقوام ساز خودشونو می زنن ! همه خودشونو جدا از "بقیه" می دونن و می ندازن تقصیر دید توهین آمیز "بقیه" نسبت به خودشون !

    ReplyDelete
  2. هرکاری کردم که جواب اون سه نقطه رو ندم نشد! شاید برای اینکه اسم خودش رو شبیه من انتخاب کرده!! و انگار من مسئولیت دارم که از این سه تا نقطه دفاع کنم!
    گذشته از شوخی یکی نیست به ایشان بفرماید که عزیزم شما که به تریج قبای مبارک برخورده که چرا حرفهای امیر کسی رو به چالش (میدون جنگ؟) نمی کشه چطور خودش یه تحلیل ساده نکردی یه حرف منطقی نزدی؟ من نمی دونم از این حسادتها به کدوم ایزد باید پناه برد؟!

    ReplyDelete
  3. سلام. نامه ای از فرزاد کمانگر در وبلاگم قرار دادم

    ReplyDelete
  4. سه پست آخر شما را به یکباره خواندیم و لذت مکفی بردیم . امیدوارم خداوند به همه ی بابکها سعه ی صدری عطا فرماید تا دیگران از گزند قضاوتهای زودهنگام آنان در امان باشند.
    با مهر

    ReplyDelete
  5. اینقدر از این کتاب شعرهای پراکنده خوندم که دیروز رفتم خردیمش و کیفور شدم

    ReplyDelete
  6. می دونم کامنت دونی پست بالا رو بستی اما نشد که نیام بگم که ای کاش یک NGO تشکیل می دادیم برای حرف زدن با هم. که با هم صحبت کنیم در این مورد که این یک سال چه بر سر ما و زندگی ما و فکر ما آورده!

    ReplyDelete
  7. ...چه جالب که منم مث اقلیما آمدم اینجا چون بالائی قفل بود!!!!!

    کاش راهی بود مث گودر که بتونم  این پستها رو برای دوستام بفرستم

    قلمت مستدام....

    ReplyDelete