Wednesday, May 12, 2010

تلخ

تلخی، گاهی وقت‌ها بنیان‌کن و سیل‌وار می‌آید. می‌آید و می‌غرد و سر راهش همه چیز را می‌روبد، می‌دانی چرا آمده و چگونه آمده... گاهی وقت‌ها هم تلخی، قطره قطره به جان آدم اضافه می‌شود. بعد آدمی هی این قطره‌های منفصل را می‌بیند و با پوزخندی مشایعت‌شان می‌کند بی‌آنکه حواسش باشد قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. دریا که نه، مرداب. تلخی مردابگون مکنده است، می‌کشدت پایین بی‌آنکه بدانی دقیقن چرا...چشم باز کرده و دیده‌ام تلخم بی‌آنکه بدانم چرا

4 comments:

  1. شعرهایی مینویسم /چاپ نمیشوند /اماخواهند شد /
    درانتظارنامه ای هستم/بانویدی دران/ شاید روزمرگم به دستم برسد/
    اماخواهد رسید/نه پول نه دولت /دنیاتحت سلطه انسان/
    شاید صد سال دیگر/اما قطعن چنین خواهد شد//ناظم حکمت//
    ازامید بگو بهش احتیاج دارم بهش احتیاج داریم

    ReplyDelete
  2. اخ...اخ...گفتی

    ReplyDelete
  3. کلا وقتی دیدم از این کمانگر تروریست قاتل حمایت کردی خیلی ازت ناامید شدم از کسی حمایت کردی که عضو پژاک بود و جدایی طلب و در عملیات تروریستی شرکت کرده بود
    نظامو قبول نداری اسلامو قبول نداری!دیگه مشکلت با تمامیت ارضی ایران چیه؟

    ReplyDelete
  4. دل نوشته ای از برای بابک جان خان عزیز

    ReplyDelete