تصویری با من هست از چهلسالگی: سهام شرکتم را فروختهام و به اندازهء یک زندگی معمولی تامینم و حالا فرصت دارم برای کشف، کشف خودم. مثل مارکوپولوی شهرهای نامریی کالوینو قرار است جستجو کنم و از هر شهری در درونم، هدیهای برای قوبلای خان بیاورم. چنان تصویر این جستجو برایم هیجانانگیز است که هر مرارتی در امروز برابر آن باغ سبز آینده قابل چشمپوشی است. روزهایی وقتی زمانه سخت میشود و زندگی ناملایم؛ هیچ چیز جهان به اندازهء پناه بردن به این تصویر چهلسالگی آرامم نمیکند
No comments:
Post a Comment