زندگی بعضی وقتها در موقعیتی قرارت میدهد که ندانی چه باید بکنی، درست و غلط انگار در مه محو میشوند، چه پیش بروی و چه بمانی غلط است. آدم میماند با سرگردانی، حیرت و از همه بدتر با صدایی که جایی میان روانت نهیب میزند کاری بکن...به تجربه فهمیدهام بدترین بلایی که آدمی میتواند بر سر خود بیاورد تسلیم همین صدا شدن و کاری کردن است. گاهی وقتها میان زندگی دقیقن هیچ کاری نباید کرد. کافیست صبر و امید را از دست نداد و با احوال دشوار جهان صبوری کرد. در از جایی که نمیدانی کجاست باز میشود، نور میتابد و راه از بیراه تشخیص داده میشود، اگر و فقط اگر قدرت هیچکاری نکردن را داشته باشی و این هیچنکردن فرق میکند با انفعال، تفاوت دارد با قهر. جنسش بیشتر شاید شبیه پایداری بر جستجوست، ادامه دادن و تاب آوردن تعلیق کشنده و خدا نکند که زودتر از موعد وا بدهی یا سعی کنی تصمیم بگیری...عمیقترین اشتباهات زندگیم را وقتی مرتکب شدم که به همهء نشانههای اطرافم بیاعتنایی کردم و به تصمیم خوداگاه خودم اعتماد...گفته بودم برایت گاهی وقتها آدمی برای بقا بیش از هوا به ایمان محتاج است؟
سلام فقط خواستم بگم خوشحالم که می نویسین :)
ReplyDelete