Wednesday, April 11, 2012

خزنده

اسمش را گذاشته‌ام خزنده. سر و سراغش گاهی میان روزهایم پیدا می‌شود، ناغافل و بی‌ترتیب. روالش این‌گونه است صبح را سرحال و تردماغ آغاز می‌کنم بعد کم‌کم از نمی‌دانم کجای قصه خزنده سر می‌رسد: اندوهی مرموز و لزج که به بی‌دلیلی‌اش واقف است و به قدرت‌نماییش مفتخر.کم‌کم می‌پیچد، به دورم چنبره می‌زند: چنان آهسته و پیوسته که غافلگیرم می‌کند و فقط هنگامی باورش می‌کنم که ناگهان اندوه و اضطراب راه نفس را بسته و چنان حیران و سرگردانی که هر جنونی موجه می‌نماید تا خزنده چنبره‌اش را باز کند... خزنده امروز اینجاست   

No comments:

Post a Comment