امشب ميتوانم غمناک ترين ترانه ها را بنويسم/مثلا بگويم :شب هراسان است/و ستارگان آبی در دوردست ميلرزند(پابلو نرودا)
دلنگرانم.کاش خدا ياد ميگرفت حرفهايش را صريحتر بزند...نا پايداری زمان...چه باطل بود بهار،اگر يکسره به پاييز وصل ميشد و تابستانی نبود که حکومت بهار را تثبيت کند.
پی نوشت ۱: پير شدی حاج امير...پير شدی برادر!
پی نوشت ۲:عشقت اندوه را به من اموخت/و من قرن ها در انتظار زنی بودم که اندوهگينم سازد/زنی که ميان بازوانش چون گنجشکی بگريم/و او تکه تکه هايم را چون پاره های بلوری شکسته گرد اورد...(نزار قبانی)
سلام.چرا اينقده تو ديار ما عاشقی اندوه باره و پر فراق؟!! قطعه زيبايی بود.مخصوصا اين آخری. ایزد يارت
ReplyDeleteعشقت مرا به شهر اندوه برد ...
ReplyDeleteو من پيشتر هرگز به آن شهر نرفته بودم ... و نميدانستم اشکها کسی هستند .... و انسان بی اندوه -تنها سايه ای تز انسان است... (جوابتو گرفتی؟)
کاش من ياد می گرفتم حرف های خدا رو ساده همون جوری که هست بفهمم...........دنبال چی می گردم؟!
ReplyDeleteسلام امير جان ...
ReplyDeleteخوبي ؟
بابت كمكت خيلي خيلي ممنونم
سلام........ اگه حاج امير خودتی ...تو رو خدا نگو که پير شدی ....می دونی که چرا......دل گرفته ی من دوباره ميگيره.......آخه اميرحسين ب ۷۴تو اين شعر ها رو از کجا ميا ری
ReplyDeleteسلام...از مطالبی که می ذارید خوشم میاد. خیلی تعمق دارند.
ReplyDeleteسلام ...
ReplyDeleteسلام دفاع از حقوق بشر! دفاع از آزادی نوشتاری!! از دست نوشته های تو! من الان دو هفته هست می خوام کتاب بدانيم و برانيم بخونم برم گواهی نامه بگيرم چند بار اومدم اينجا وسوسم کردی برای خوندن بعضی کتاب ها. شب ميشينم اونا رو می خونم و فکر کنم تا
ReplyDeleteآخر عمرم گواهی نامم رو نگيرممممممم!!!!
حاجی! جوونی به دله که جوونه خدا رو شکر... و اينکه «مرد را دردی اگز باشد خوش است/درد بیدردی علاجش آتش است... پير نشدی حاجی! «بزرگ» شدی... يا حق!
ReplyDelete