اسدالله ميرزای عزيزم! سلام.اميدوارم حالت خوب باشه.دلم برات تنگ شده ،بعضی وقتا فکر ميکنم خوش به حال سعيد که در۱۴-۱۵ سالگيش تو رو کنار خودش داشت.دلم گرفته عمو اسدالله! ببين مرد من نميخوام يه عمر مثه تو از خودم فرار کنم...نميخوام مثه تو فکر کنم همش همينه،نميخوام مثل تو انتقام بگيرم...شايدم بايد جای همه اين نميخوام ها بنويسم نميتونم.در هر حال مهم نيست فقط دلم ميخواد بدونی چقدر دوست دارم و يه وقتايی چقدر ارزو ميکنم کسی مثل تو کنارم بود.انگار من برای اين خراب شده طراحی نشدم عمو اسدالله.ببين ميترسم...مثل سگ ميترسم...زياده عرضی نيست...شايد يه روزی دايی جان ناپلئون رو از چشم تو دوباره نوشتم...تا اون روز بذار برای خل و چل بازيام اسم بذارم و دلم خوش باشه.
پی نوشت۱:بس نيست به نظرت رفيق؟ بازم يعنی بس نيست؟ ببين از تحقير من چيزی گير تو مياد؟ من اسمشو هميشه گذاشتم حسن نيت تو گفتی خريت!باشه خريت.ولی به نظرم خرترين خرها هم يه حقوقی برای خودشون دارن ديگه نه؟
پی نوشت ۲:سانچو بيا!اربابت به کمکت محتاجه
سانچو: ارباب!الان ۳ ماهه من و تو حموم حبس کردی هی هر روز يه کوه شورت ميريزی جلوم ميگی بشور...اخه تو که سه تا شورت بيشتر نداری اين همه شورتو از کجا مياری؟ارباب!سری که درد نميکنه رو دستمال نميبندن،دندونيم که درد داره روميکشن. تا اينو نفهمی حقته بهت بگن« چون تو عرضه نداری...»
اول
ReplyDeleteبالاخره يه بار هم من اول شدم...از پی نوشت ۱ بوی دلتنگی مياد... اميدوارم دلت هميشه شاد باشه امير جان... تحمل ديدن دلتنگی يه دوست قديمی خيلی سخته برام
ReplyDeleteمطلب های شما آدم شوکه می کنه ونمی دونه چی بايد بنويسه......به هر حال بازم می گم جالب بود.....راستی....عيد مبعث مبارک....درپناه خداوشادباشيد.
ReplyDeleteسلام...پست قبليتو خوندم نا خود اگاه بغض کردم...دست خودم نبود...
ReplyDeleteاما در مورد اين پستت...امان از تو و اين سانچو ی تو!!!! جفتتون به درد هم ميخورين!:)) .... امير...نميدونم چی بگم...چجوری برای اين همه توجه و مهربونی ت ازت تشکر کنم؟؟؟...مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
ReplyDeleteمطلب های شما آدم شوکه می کنه ونمی دونه چی بايد بنويسه => کاملا با اين حرف موافقم :)
ReplyDeleteامير خوب اين سانچو حرف حساب زده ديگه!
ReplyDeleteخالا ما که قيافه مون ذاتا نجيبه چيکار بايد بکنيم ها؟!
ReplyDeleteپس سانچو رو تا حالا تو حموم قايم کرده بودی پيداش نبود!
ReplyDeleteآره ديگه نجابت برای آدمهایی که همچین چیزی در فرهنگ واژگانشان وجود ندارد بی عرضگی نا ميده می شود. از حسوديشان می گويند تو ناراحت نکن خودت را
ReplyDeleteکی تورو تحقير کرده...بگو خودم چشماشو در ميارم!
ReplyDeleteباورت ميشه امير . وبلاگت که باز شد يهو ياد سانچو افتادم و دلم براش تنگ شد . وقتی خوندم از حموم اوردی اش بيرون کلی حال کردم از اين همه تله پاتی ( با سانچو منظورمه !!! )
ReplyDeleteچون تو عرضه نداري D:
ReplyDeleteنه داداش٬تو خوبی٬گلی٬ماهی...خيلی هم با عرضه ای.
ReplyDeleteاوضاع خيط در حال تصوير سازيه برادر جان! اما همه چی رو به راهه:) شما و سانچو با هم خوب باشيد
ReplyDelete.......
ReplyDeleteپس بالاخره سانچو اومد؟ اذيتش نکن گناه داره .. .... امير به نظر من اون کسی که بقيه رو تحقير ميکنه خودش از همه تحقير شده تره .. بی خيال اونا باش ..
ReplyDeleteآخی طفلی سانچو ! پسر درسته يه سفر فرستاديش ديار فرنگستون ووووووو واسه المپيک و اينجور چيزا... ولی حالا چرا بدبخت ووووو فرستادی حموم .... خب می فرستاديش رستوران ظرف بشوره !
ReplyDeleteهمين فهم و درکت بود که منو کشته مرده ات کرد.البته نجابت و صداقت و شجاعتت هم منو کشت...!! کرتيم داداش.
ReplyDeleteتبریک میگم خیلی قشنگ مینویسی
ReplyDeleteبيش از هز چيزی ..اينجا فقط واسه این ميام که روحيه ام را ترميم کنم .و بهتر بتونم با اين همه مصائب روبرو بشم ... اما ..اما خيلی وقتها هست که غم ديگران .. دلتنگی های ديگران بيشتر حالمو ميگيره و بجای تبسم ... واسم بغض مياره ... کاشکی راهی بود .. کاشکی ميشد کاری کرد تا اين بغض ها به خنده های جانبخش تبديل بشند .. کاشکی .....
ReplyDeleteسلام. وبلاگ بسيار جالبي داريد. تمام مطالب صفحه تان را خواندم. بسيار لذت بردم. موفق باشيد.
ReplyDeleteسلامممممممممم.به روز شدم بالاخره.خوشحال ميشم سر بزنی
ReplyDeleteراستي فيلم سينما پاراديزو فيلم فوق العاده اي بود. هر چند كه مولنا چيز ديگري بود.
ReplyDeleteبرای هر کسی يه نفر هست که آدم هميشه فکر می کنه بيشتر از همه اونو می فهمه و می تونه بهش کمک کنه. عمو اسدالله توهم همينه. يادت گفته بودی اهل خود ناتوان بينی نيستی! من اسم اين رو که نوشتی نمی ذارم خود کم ناتوان بينی. واگويه ی ناچار بودنه. واقعيت های گاه بگاه و تک گويی های ناگزير.
ReplyDeleteمن منم دقيقا يه پستی دارم که تواسفند سال قبل فکر کنم درباره شازده اسدالله بود.م که ديوانه وار دوس دارم. بارها جای خالی اش رو تو زندگیم احساس کردم. بارها خواستم با یکی که از من هم سنی بزرگتره هم عقلی بشینم و باهاش مشروب بخورم و اون راه و چاه نشون بده و ..... و بارها خواستن ادای شازده رو برای دوست های جوان ترم در بیارم نتونستم. چون سخته.
ReplyDeleteدقت کردی تو کل داستان دايی جان ناپلئون فقط اسدالله که نشانه هايی از انسانيت داره . هرزه هست اما ذاتا هرزه نيست . پست هست اما ذاتا پاکه. انتقام می گيره ولی اونقدر نجيبه که به جای مقصر اصلی از خودش( که خودشم کم مقصر نمی دونه) انتقام می گیره. اونقدر از نام و نشان متنفره که زیر شازده بودنش خودش می زنه.... در کل تنها انسان داستان خودشه.
ReplyDeleteامیر بارها به بودن کسی مثل اسدالله تو زندگی خودم فکر کردم اگه بود هم ما انسانها تا تجربه نکنيم حرفاش برامون بی معنی بود . می دونی من و تو و امثال ما چرا اين قدر با اسدالله احساس نزديکی می کنيم .چون تجربه اون رو داشتيم .حالا بيا به کسی که شکست نداشته اين را حالی کن . به نظر اون اسدالله فقط و فقط يه خانوم باز و زبون بازه.
ReplyDeleteدرباره پ ن ۱ ات سکوت اختيار می کنم . اما سانچو اگر فکر می کنی اين اربابت مصرف شورتش بالاست به من بگو جون طبق تخقيقات شما ايشان فقط ۳ تا شورت دارن پس بقيه مال افراد مهمان بايد باشد .اگر اين نظريه تاييد شد به من بگو تا سه سوت مامورين نهی از منکر را بفرستم و ارباب رو بفرستيم جايی که تاديب شود. :))
ReplyDeleteسلام دوست قديمی......چطور مطوری؟ خوبه که من اومدم سانچوهم اومد. حالا من ميرم ولی سانچو رو نبری دوباره.
ReplyDeleteسلام . کی بهت گفته خر؟ انگار خشتکش به پاش زيادی کرده . درسته ميام کرج اما بدونه به ضرب زور هم شده تو اينجا هم گاهی نت ميام. از قول من بهش بگو خشتک پاره حواست به کلامت باشه (البته اگه از باب رفاقت نگفته)
ReplyDeleteخيلی بَده ٬امير٬ که شورت مهموناتم نوکر تو بايد بشوره! همون مهمون نوازی تو واسه شون کافی نيست؟
ReplyDeleteميدونی؟! الهی که من بميرم برای حقوق از دست رفته ی خر ترین خر های دنیا................
ReplyDeleteاينقدر در مورد خودت انرژی منفی نفرست تازه کی گفته تو بی عرضه ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ReplyDeleteسلام ريما جان.. آره داداشمه! پس تو هم که داداشمی بابا.. مردم که از اين همه خوشی.. احيانا متولد ۵۷ نيستی که؟؟؟
ReplyDeleteببخشيد استاد ميشه بگيد درس اول و دوم چی بوده ؟
ReplyDeleteديگه بگم که مرسی که اومدی پيشم خوشمان آمد! و در مورد پستت اين تيکه ی ==> ارباب!الان ۳ ماهه من و تو حموم حبس کردی... خـــــــــــــــيلی توپ بود!!! اونقدر که من خنديدم اين خيلی مهمه .. خندوندنه من کار هر کسی نيست !
ReplyDeleteچاکر آق امير.چطوری؟دلمون برا سانچو ترکيده بود بابا.ولی اين دفعه بوی شرت ميداد.
ReplyDeleteبه به...اين آقای سانچو هم که دوباره اومد به سلامتی...
ReplyDeleteمن يه عمو اسدالله توپ داشتم.اما وقتی بامزی اومد تو زندگيم،سر يه دوئل ناکارش کرد :)))))))) جدی ميگم به خدا!
ReplyDelete