Friday, September 2, 2005

درس سوم اينکه هيچ وقت اينطور قيافه نجيب به خودت نگير

اسدالله ميرزای عزيزم! سلام.اميدوارم حالت خوب باشه.دلم برات تنگ شده ،بعضی وقتا فکر ميکنم خوش به حال سعيد که در۱۴-۱۵ سالگيش تو رو کنار خودش داشت.دلم گرفته عمو اسدالله! ببين مرد من نميخوام يه عمر مثه تو از خودم فرار کنم...نميخوام مثه تو فکر کنم همش همينه،نميخوام مثل تو انتقام بگيرم...شايدم بايد جای همه اين نميخوام ها بنويسم نميتونم.در هر حال مهم نيست فقط دلم ميخواد بدونی چقدر دوست دارم و يه وقتايی چقدر ارزو ميکنم کسی مثل تو کنارم بود.انگار من برای اين خراب شده طراحی نشدم عمو اسدالله.ببين ميترسم...مثل سگ ميترسم...زياده عرضی نيست...شايد يه روزی دايی جان ناپلئون رو از چشم تو دوباره نوشتم...تا اون روز بذار برای خل و چل بازيام اسم بذارم و دلم خوش باشه.


پی نوشت۱:بس نيست به نظرت رفيق؟ بازم يعنی بس نيست؟ ببين از تحقير من چيزی گير تو مياد؟ من اسمشو هميشه گذاشتم حسن نيت تو گفتی خريت!باشه خريت.ولی به نظرم خرترين خرها هم يه حقوقی برای خودشون دارن ديگه نه؟


پی نوشت ۲:سانچو بيا!اربابت به کمکت محتاجه


سانچو: ارباب!الان ۳ ماهه من و تو حموم حبس کردی هی هر روز يه کوه شورت ميريزی جلوم ميگی بشور...اخه تو که سه تا شورت بيشتر نداری اين همه شورتو از کجا مياری؟ارباب!سری که درد نميکنه رو دستمال نميبندن،دندونيم که درد داره روميکشن. تا اينو نفهمی حقته بهت بگن« چون تو عرضه نداری...»

40 comments:

  1. بالاخره يه بار هم من اول شدم...از پی نوشت ۱ بوی دلتنگی مياد... اميدوارم دلت هميشه شاد باشه امير جان... تحمل ديدن دلتنگی يه دوست قديمی خيلی سخته برام

    ReplyDelete
  2. مطلب های شما آدم شوکه می کنه ونمی دونه چی بايد بنويسه......به هر حال بازم می گم جالب بود.....راستی....عيد مبعث مبارک....درپناه خداوشادباشيد.

    ReplyDelete
  3. سلام...پست قبليتو خوندم نا خود اگاه بغض کردم...دست خودم نبود...

    ReplyDelete
  4. اما در مورد اين پستت...امان از تو و اين سانچو ی تو!!!! جفتتون به درد هم ميخورين!:)) .... امير...نميدونم چی بگم...چجوری برای اين همه توجه و مهربونی ت ازت تشکر کنم؟؟؟...مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

    ReplyDelete
  5. مطلب های شما آدم شوکه می کنه ونمی دونه چی بايد بنويسه  => کاملا با اين حرف موافقم :)

    ReplyDelete
  6. امير خوب اين سانچو حرف حساب زده ديگه!

    ReplyDelete
  7. خالا ما که قيافه مون ذاتا نجيبه چيکار بايد بکنيم ها؟!

    ReplyDelete
  8. پس سانچو رو تا حالا تو حموم قايم کرده بودی پيداش نبود!

    ReplyDelete
  9. آره ديگه  نجابت برای آدمهایی که همچین چیزی در فرهنگ واژگانشان وجود ندارد بی عرضگی نا ميده می شود. از حسوديشان می گويند تو ناراحت نکن خودت را

    ReplyDelete
  10. کی تورو تحقير کرده...بگو خودم چشماشو در ميارم!

    ReplyDelete
  11. باورت ميشه امير . وبلاگت که باز شد يهو ياد سانچو افتادم و دلم براش تنگ شد . وقتی خوندم از حموم اوردی اش بيرون کلی حال کردم از اين همه تله پاتی ( با سانچو منظورمه !!! )

    ReplyDelete
  12. چون تو عرضه نداري D:

    ReplyDelete
  13. نه داداش٬تو خوبی٬گلی٬ماهی...خيلی هم با عرضه ای.

    ReplyDelete
  14. اوضاع خيط در حال تصوير سازيه برادر جان! اما همه چی رو به راهه:) شما و سانچو با هم خوب باشيد

    ReplyDelete
  15. پس بالاخره سانچو اومد؟ اذيتش نکن گناه داره .. .... امير به نظر من اون کسی که بقيه رو تحقير ميکنه خودش از همه تحقير شده تره .. بی خيال اونا باش ..

    ReplyDelete
  16. آخی طفلی سانچو ! پسر درسته يه سفر فرستاديش ديار فرنگستون ووووووو واسه المپيک و اينجور چيزا... ولی حالا چرا بدبخت ووووو فرستادی حموم .... خب می فرستاديش رستوران ظرف بشوره !

    ReplyDelete
  17. همين فهم و درکت بود که منو کشته مرده ات کرد.البته نجابت و صداقت و شجاعتت هم منو کشت...!! کرتيم داداش.

    ReplyDelete
  18. تبریک میگم خیلی قشنگ مینویسی

    ReplyDelete
  19. بيش از هز چيزی ..اينجا فقط واسه این ميام که  روحيه ام را ترميم کنم .و بهتر بتونم با اين همه مصائب روبرو بشم ... اما ..اما خيلی وقتها هست که غم ديگران .. دلتنگی های ديگران بيشتر حالمو ميگيره و بجای تبسم ... واسم بغض مياره ... کاشکی راهی بود .. کاشکی ميشد کاری کرد تا اين بغض ها به خنده های جانبخش تبديل بشند .. کاشکی .....

    ReplyDelete
  20. سلام. وبلاگ بسيار جالبي داريد. تمام مطالب صفحه تان را خواندم. بسيار لذت بردم. موفق باشيد.

    ReplyDelete
  21. سلامممممممممم.به روز شدم بالاخره.خوشحال ميشم سر بزنی

    ReplyDelete
  22. راستي فيلم سينما پاراديزو فيلم فوق العاده اي بود. هر چند كه مولنا چيز ديگري بود.

    ReplyDelete
  23. برای هر کسی يه نفر هست که آدم هميشه فکر می کنه بيشتر از همه اونو می فهمه و می تونه بهش کمک کنه. عمو  اسدالله توهم همينه. يادت گفته بودی اهل خود ناتوان بينی نيستی! من اسم اين رو که نوشتی نمی ذارم خود کم ناتوان بينی. واگويه ی ناچار بودنه. واقعيت های گاه بگاه و تک گويی های ناگزير.

    ReplyDelete
  24. من منم دقيقا يه پستی دارم که تواسفند سال قبل فکر کنم درباره شازده اسدالله بود.م که ديوانه وار دوس دارم. بارها جای خالی اش رو تو زندگیم احساس کردم. بارها خواستم با یکی که از من هم سنی بزرگتره هم عقلی بشینم و باهاش مشروب بخورم و اون راه و چاه نشون بده و ..... و بارها خواستن ادای شازده رو برای دوست های جوان ترم  در بیارم نتونستم. چون سخته.

    ReplyDelete
  25. دقت کردی تو کل داستان دايی جان ناپلئون فقط اسدالله که نشانه هايی از انسانيت داره . هرزه هست اما ذاتا هرزه نيست . پست هست اما ذاتا پاکه. انتقام می گيره ولی اونقدر نجيبه که به جای مقصر اصلی از خودش( که خودشم کم مقصر نمی دونه) انتقام می گیره. اونقدر از نام و نشان متنفره که زیر شازده بودنش خودش می زنه.... در کل تنها انسان داستان خودشه.

    ReplyDelete
  26. امیر بارها به بودن کسی مثل اسدالله تو زندگی خودم فکر کردم اگه بود هم ما انسانها تا تجربه نکنيم حرفاش برامون بی معنی بود . می دونی من و تو و امثال ما چرا اين قدر با اسدالله احساس نزديکی می کنيم .چون تجربه اون رو داشتيم .حالا بيا به کسی که شکست نداشته اين را حالی کن . به نظر اون اسدالله فقط و فقط يه خانوم باز و زبون بازه.

    ReplyDelete
  27. درباره پ ن ۱ ات سکوت اختيار می کنم . اما سانچو اگر فکر می کنی اين اربابت مصرف شورتش بالاست به من بگو جون طبق تخقيقات شما ايشان فقط ۳ تا شورت دارن پس بقيه مال افراد مهمان بايد باشد .اگر اين نظريه تاييد شد به من بگو تا سه سوت مامورين نهی از منکر را بفرستم  و ارباب رو بفرستيم جايی که تاديب شود. :))

    ReplyDelete
  28. دختر ارديبهشتیSeptember 4, 2005 at 1:27 AM

    سلام دوست قديمی......چطور مطوری؟ خوبه که من اومدم سانچوهم اومد. حالا من ميرم ولی سانچو رو نبری دوباره.

    ReplyDelete
  29. سلام . کی بهت گفته خر؟ انگار خشتکش به پاش زيادی کرده . درسته ميام کرج اما بدونه به ضرب زور هم شده تو اينجا هم گاهی نت ميام. از قول من بهش بگو خشتک پاره حواست به کلامت باشه (البته اگه از باب رفاقت نگفته)

    ReplyDelete
  30. خيلی بَده ٬امير٬ که شورت مهموناتم نوکر تو بايد بشوره! همون مهمون نوازی تو واسه شون کافی نيست؟

    ReplyDelete
  31. ميدونی؟!  الهی که من بميرم برای حقوق از دست رفته ی خر ترین خر های دنیا................

    ReplyDelete
  32. اينقدر در مورد خودت انرژی منفی نفرست تازه کی گفته تو بی عرضه ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ReplyDelete
  33. سلام ريما جان..  آره داداشمه! پس تو هم که داداشمی بابا.. مردم که از اين همه خوشی.. احيانا متولد ۵۷ نيستی که؟؟؟

    ReplyDelete
  34. ببخشيد استاد ميشه بگيد درس اول و دوم چی بوده ؟

    ReplyDelete
  35. ديگه بگم که مرسی که اومدی پيشم خوشمان آمد! و در مورد پستت اين تيکه ی ==> ارباب!الان ۳ ماهه من و تو حموم حبس کردی... خـــــــــــــــيلی توپ بود!!! اونقدر که من خنديدم اين خيلی مهمه .. خندوندنه من کار هر کسی نيست !

    ReplyDelete
  36. چاکر آق امير.چطوری؟دلمون برا سانچو ترکيده بود بابا.ولی اين دفعه بوی شرت ميداد.

    ReplyDelete
  37. به به...اين آقای سانچو هم که دوباره اومد به سلامتی...

    ReplyDelete
  38. من يه عمو اسدالله توپ داشتم.اما وقتی بامزی اومد تو زندگيم،سر يه دوئل ناکارش کرد :)))))))) جدی ميگم به خدا!

    ReplyDelete