Monday, May 15, 2006

بارديگر شهری که دوست ميداشتم

شهر زمانی برای خودش آباد بود.راه آهن تهران-مشهد از آنجا ميگذشت و باعث شده بود تا قصبه علی آباد به شهر شاهی تبديل شود.شايدنزديک ترين مرکز جمعيتی به زادگاه رضا شاه بودن مزيد علت شدتا کارخانه های کنسرو سازی و گونی بافی و يک کارخانه نساجی درآنجا تاسيس شود.مهاجرين برای کار کردن به شهر جديدی آمدند که به سرعت آباد ميشد.در زمان پهلوی دوم کارخانه نساجی ديگری و دو بيمارستان در شهرساخته شدند.شهر داشت شهر ميشد.به دليل  کارگرپذير بودن قوميت های مختلف در شهر گرد هم آمده بودند و همين جو تساهل ومدارا را رفته رفته بر شهر حاکم ميکرد-يک جامعه کوچک چند فرهنگی-رونق همچنان برقرار بودتا عصر انقلاب که شهر چند پاره شد،بخشی از مردم اطراف شهر به شاه دوستی معروف و اکثريت مردم در داخل شهر هم به علت همان بافت موجود کارگری پذيرای ايده های چپ بودند.انقلاب که پيروز شدزمان تسويه حساب فاتحين با مغلوبين آغاز گشت.مثل آن حکايت برشت ابتدا حاميان سلطنت از دم تيغ گذشتند و بعد جنگ مغلوبه شد بين چپگرايان و مذهبی ها!اکثريت مردم به نوعی به چپگرايان تعلق داشتند ازين رو از شهر های اطراف برای حمايت از به اصطلاح حزب اللهی ها بزن بهادر به شاهی که روز به روز بيشتر قائم شهر ميشد صادر ميگشت-روايت ميکنند که همين دکتر توکلی دايم الکانديدای رياست جمهوری ان روزها در بهشهر گروه های حمله را برای ضربه زدن به چپيها ساماندهی ميکرد و به شاهی ميفرستاد-ازين درگيری های  خيابانی خاطرات گنگی دارم که پررنگ ترينش حضور سه مجاهد کتک خورده در انباری قديمی خانه پدر بزرگ بود که از ترس گريه ميکردندو پرسال ترينشان به زحمت بيست سال داشت.شهر سرانجام به قائم شهر بودن تن نهاد.اما بذر کينه همه جا پاشيده بود.اين يکی برادر آن يکی را کشته بود،آن يکی پسر ديگری را به زندان فرستاده بود و...در شهر کوچک همه به هم با ترديد نگاه ميکردند.از دو سينمای شهر يکی در آتش انقلاب سوخت و ديگری چند سال پيش تعطيل شد.کارخانه ها هم يکی يکی به همين سرنوشت دچار شدند.راه آهن اهميت ترانزيتيش را از دست داد و شهر روز به روز کمرنگ تر شد.بی هويت و تنها!


تنها دلخوشی شهر در آن روزها تيم فوتبالش بود که همه مردم را به حمايت گرد هم جمع ميکرد.چپ و مذهبی و سلطنت طلب را ميديدی که برای تيم نساجی هورا ميکشند.اما تيمی که مساوی گرفتن از ان در قائم شهر آرزوی هر حريفی بود با تحليل رفتن شهر تحليل رفت.از ليگ برتر به ليگ يک و از ليگ يک به دسته دوم.امروز که خواندم نساجی ۲ باره به ليگ يک برگشته هم دلم گرفت و هم شاد شدم.شايد شهر من حالا باز هم بتواند فلسفه وجودی ديگری بيايد و باز هم رشد کند.هر چه باشد سرزمين مادريست و خانه پدری،دل بستم به آباد شدنش.چنين باد!

9 comments:

  1. ما هم اينجا اميد بستيم به آباد شدن سرزمين مادری. زهی خيال باطل...خيلی نگرانم.

    ReplyDelete
  2. می دوني امير خيلی دوستم جايی رو سرزمين مادري و خانه پدری می دونستم.اما حيف نه اينحا ونه ارمنستان هيج گاه مرا نپذيرفتند. از شوخی های زندگی هم اينجا خارجی هستم هم آنجا...

    ReplyDelete
  3. خيلی دوستم=خيلی دوست داشتم

    ReplyDelete
  4. وای قائم شهر کلی از خاطره های به ياد موندنی بچگيم مربوط به اين شهر می شه... دوسش دارم چون خونه عمه جونم رو يادم می ندازه راهروهاش ايوونش اتاقهاش... اخ صبح‌های زود

    ReplyDelete
  5. منم اميدوارم چنان باد...

    راستی..ميداشتم.. فعل ماضی نيست احيانن؟؟!!

    ReplyDelete
  6. براي امير : چنين باد

    براي پسر رعد: غلام طلعت آنم كه زير چرخ كبود / زهرچهنگ تعلق بگيرد آزاد است

    ReplyDelete
  7. رهرچهنگ = ز هر چه رنگ !

    ReplyDelete
  8. بگيرد = پذيرد !

    ReplyDelete
  9. حرفي ندارم تمام :)

    ReplyDelete