Monday, July 28, 2008

از بیهودگی ایام

مسخره شاید باشد:اینجا بنشینی روی یک صندلی اداری بزرگ و در حالی که نگرانی برای مادر و غصه امور خانه و اضطراب چه میشود میچرخند توی مخت و دلت هم مانده پیش اشک جمع شده توی چشم های دردانه ات،زنگ بزنی به فلان مشتری که آقا این سه میلیون پیش پرداخت فلان پروژه چه شد؟


زندگی باید به همین مسخرگی باشد این روزها

11 comments:

  1. آخ امیر عزیز چقدر خوب گفتی...این روزها دلم می خواهد بزنم زیر همه چیز و بی خیال این کار ت خ ... بشوم...زندگی خیلی مسخره شده است.

    ReplyDelete
  2. سالهاست به این مسخرگی و پوچی زندگی رسیدیم برادر... احساس تازه ای نیست...والا

    ReplyDelete
  3. یاد آن روز ها افتادم که شرکت بودم و دلم توی خانه مانده بود پیش مادر... یاد همه ی روز های بعد از آن تا امروز...

    ReplyDelete
  4. عمر نگرانی ات کوتاه امیر جان. امیدوارم زود گذر باشد

    ReplyDelete
  5. زندگی همینه... تلفیق همه چیز باهم. بهترین روز تو بدترین روز کس دیگر و بالعکس

    ReplyDelete
  6. شاید هم تمامی روزها .....
    مسخرگی به نوعی دیگر.........

    ReplyDelete
  7. این نیز بگذرد....

    ReplyDelete
  8. چه مردادی...

    ReplyDelete
  9. ولی چرا من فکرمی کنم اینقدر همه چیز جدیست؟
    یادمه چند سال پیش که یونگی نشده بودم نوشتم:
    زندگی جدی ترین شوخیست که در بدترین لحظات می خنداند و ...

    ReplyDelete
  10. دل قوی دار ، میگذرد اینروزها هم...برای تو و دردانه و مادر ،صبوری و امید و سلامت آرزو میکنم.

    ReplyDelete
  11. آقای دیوانهJuly 30, 2008 at 10:03 AM

    :| مادر...

    ReplyDelete