وقتی این پست را نوشتم ناشناسی برایم کامنت گذاشت که کاش می نوشتی نماینده اصول گرای مجلس با رشوه دهنده برخورد فیزیکی کرده و...راست می گفت،من ننوشتم.عمدن هم ننوشتم.چند بار قبلن هم اعتراف کردم در مواجهه با جناح اقتدار گرای حاکمیت منصف نیستم و با خشم می نویسم.درک این خشم شاید برای آدمهایی مثل خودم راحت باشد اما تجربه کردم حتی آدمهای مذهبی خارج از حاکمیت هم نمی توانند دلیل این بغض را درک کنند.به نظر آنها به رغم بحران و پاره ای بی کفایتی ها جمهوری اسلامی مثل هر ساختار حکومتی دیگریست و نباید تا این حد از آن خشمگین بود.
چرایی ماجرا را باید در این دید که همه ما آدم های خارج از حاکمیت با ارزش های سکولار محرومیت هایی کشیده ایم در این سی سال که یک آدم مذهبی با ارزش های نزدیک به حکومت هرگز نمی تواند حتی تصورش را کند.حدس می زنم ذهن آدم های مذهبی الان متوجه بگیر و ببند های اجتماعی جمهوری اسلامی شود اما منظور من فقط این نیست.از تجربه خودم اگر بگویم از وقتی که یادم می آید دستگاه سانسور مذهبی آزار دهنده بود.از نوار های قصه سوپر اسکوپ که توقیف می شدند گاه به گاه بگیر تا مجله گردون که در نوجوانیم تعطیل شد،آن همه روزنامه های دوم خردادی،کتاب های سانسور شده،مثله و ممنوعه،فیلم هایی که باید مثل یک خریدار هرویین مخفیانه ته یک پارکینگ بخری و...واقعیت این است دوستان مذهبی من که جمهوری اسلامی همه جوره طبقه متوسط سکولار را تحقیر کرده است.مجبورشان کرده آن طور که سنت حکم می کند بپوشند،بنوشند،بخوانند و در یک کلام زندگی کنند.
ما طبقه متوسط هم البته هر جوری که از دستمان برآمده راه خودمان را رفته ایم.روسری هایی که عقب می روند،کتاب های افست شده،فیلم های کنار خیابان ،مهمانی های بدور از بگیر و ببند حکومتی و...اما با همه این اوصاف هر بار که مجبور شده ایم تن بدهیم به جبر مذهبی-حکومتی از هر دو رکن این اجبار خشمگین شده ایم و احساس تحقیر کرده ایم.تجربه ای که شما آدم های مذهبی احتمالن هیچ وقت در این سی سال از سر نگذرانده اید.برای همین، خشم شاید نگذارد منصف باشم با هر قسمتی از حاکمیت که مجبورم می کند ریاکارانه شبیه خواست مضحکش زندگی کنم
باب بحث در این مورد باز بوده از تضارب آرای احتمالی استقبال می کنم
آنچه رخ زیبای آزادی را می خراشد همین اجبارهاست.تحقیرهایی که عقده می شوند و انقلابی دگر می سازند.
ReplyDeleteراست گفتی وقتی اینگونه خشمگینی منصف نمی توانی باشی. لبخندت نیشخند است و زهرخنده /وقتی دیگری بجای تو فکر می کند و تصمیم می گیرد احساس توهین شده ای را داری که آتش خشم را زبانه می دهد.خاصه آنکه از طبقه متوسط اجتماعی چونین هم باشی
امیرجان اگه بیای بلاد کفر رو ببینی بیشتر غصه می خوری که چه قدر ذات قضیه مسخره و اشتباهه. مسائلی که اینجا به کلی و به سادگی حل شده تو ایران به نا هنجاریها و معضلات اجتماعی خفن تبدیل شده. چند ماهه به این نتیجه رسیدم که ذات جمهوری اسلامی اشتباهه. فکر کردن به سرنوشت ایران خیلی گزنده ست.
ReplyDeleteعوضش میری بهشت.
ReplyDeleteکاش کسی از آن طرف اصولگرا اینجا را می خواند و بدون تهدید و ارعاب به ما جواب می داد آیا واقعا جمهوری اسلامی ایران اسلامی و مذهبی است؟ آیا پدران و مادران ما بیشتر مسلمان بودند یا کودکان همین دهه شصت و هفتاد، دهه انقلاب انفجاری نور؟
ReplyDeleteسلام عزیز
ReplyDeleteنوشته هات آنقدر ساده، عمق و معنای کلام را میرساند که .... دقیقا همینطوره .
خوشحالم که دوباره مثل قبل مینویسی. من اینجور نوشته هات رو خیلی دوست دارم.
حرفت خیلی منطقیه امیرجان! وقتی ما توی مسائل شخصیمون تا این حد با حکومت درگیر هستیم دیگه مطلقا نمیشه دم از انصاف زد اول باید طرف گلوت رو که حتی توی خونه ت داره فشار میده یه لحظه رها کنه بعد تو تصمیم بگیری که منصف باشی یا نه.
ReplyDeleteمگه می شه منصف بود با وجود همه ی این زخم ها ی به قول رضا؟
ReplyDeleteهمه خشم از همون تحقير دانسته نشات مي گيره!!!
ReplyDeleteهمه درد از همون احمق فرض كردن ما ها نشات مي گيره!
ديگه اينجا رو دوست ندارم.مدتيه كه ديگه دوست ندارم...
مرتیکه میگه اونهایی که به من تهمت بی سوادی زدن رو به دادگاه عدل الهی واگذار میکنم...
ReplyDeleteیکی نیس بره بزنه تو دهنش خفه شه...
مرتیکه....
ببخشید عصبانی شدم...
این تحقیر ها و ارعاب و فشارها شاید از همون تفکر مذهبی نشاُت میگیره که باید رنج ببریم تا رستگار شویم!!!؟ راستش من همون قدر که ازکسانی که الان ازین سیستم به نحوی دفاع میکنن خشم دارم، از کسانی که روزگاری نه چندان دور همین سیستم رو پایه گذاری کردن و به نام این نظام با چوب و چماق بر سر کودکی و جوونیمون کوبیدن اما حالا برگشتن و دم از آزادی و دموکراسی میزنن حالم بهم میخوره...کسانی مثل گنجی و سازگارا و و و
ReplyDelete