Sunday, May 23, 2010

دوم خرداد

١- من فقط بیست سالم بود و بیست سالگی سنی است که آدمی گمان می‌کند دیگر آنقدر بزرگ شده که دنیا را عوض کند. آن جمعه عصر وقتی از مسجد النبی میدان هفت حوض با انگشت اشاره دست راست آبی به یمن استامپ، سمت خانه برمی‌گشتیم مطمئن بودم که ما قدم مهمی برداشته‌ایم تا جهانی نو بسازیم. فردایش رادیو مردد بود بین اعلام نتایج انتخابات و تکرار جمله «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، ظهر که ناطق‌نوری به سید ما تبریک گفت حسم مانند آن بود که شیطان را شکست داده‌ایم . آن موقع نمی‌دانستم روزی می‌رسد که بابت داشتن رییس جمهوری حتی مانند ناطق‌نوری، حسرت خواهیم خورد.


٢- من سی‌و‌سه ساله‌ام. از سی که می‌گذری آدمی آرزو می‌کند کاش آنقدر بزرگ شود که دنیا عوضش نکند. این یکشنبه صبح تقریبن به زور خودم را از خانه کشاندم تا کار. صبح‌هایی را یادم آمد شبیه همین امروز در ایام بهار تهران، میان سال‌های ٧۶ تا ٧٨ که صبح غمگین بیدار‌می شدم، در کسری از ثانیه تصمیم می‌گرفتم نروم سر کلاس. نیم ساعت بعد می‌رفتم تا روزنامه فروشی سر خیابان جامعه و صبح امروز می‌خریدم و ساندیس و کیک- آن موقع‌ها ساندیس خوردن هنوز اسباب شرمندگی نبود- بعد می‌آمدم خانه و می‌گذاشتم ذهنم مدام قضاوت کند شیرینی کامش از کیک است یا کلمات روزنامه


٣- تفاوتش شاید در همین است: آن روزهای بیست سالگی می‌شد صحنه را خالی کرد، هنوز جا بود برای عقب رفتن، هنوز می‌شد در جستجوی قهرمان روزگار گذارند. این روزهای سی و چند سالگی، آدم می‌داند  که در هر حالی باید بیاید سرکار، که مقابل زندگی و روزگار مسوول است که نمی‌شود جاخالی داد و باید ایستاد...خرداد هشتاد و نه نسل من می‌داند که با یک غفلت چه چیزهایی را می‌شود از دست داد، خرداد هفتاد و شش ما نمی دانستیم چه جای خوبی ایستاده‌ایم. به قول معروف «فرق می‌کند خرداد با خرداد»...برای دانستن این تفاوت ما هزینه‌های گزافی داده‌ایم، ما قوی‌تر شده‌ایم

33 comments:

  1. يادش بخير من راي اولي بودم اون خرداد خاطره. انگار خرداد به خرداد همه چي سختتر مي شه

    ReplyDelete
  2. یادمه توی جلسه زنونه قران که مامان اون موقع ها می رفت تبلیغ وسیعی برای ناطق می شدو برعکسش برای خاتمی. مامانم تعریف می کرد که حاج خانوم روضه خون می گفته برای خوش تیپی به کسی رای ندین!!!!و حرفای تکراری که دخترا می خوان بدحجابی کنن که خاتمی رو انتخاب می کنن و الخ
    مامانم بلند میشه وسط جمعیت و دفاع جانانه ای میکنه وقتی تعریف کرد من و خواهرم با دهن باز گوش می کردیم آخه اصلا این کاره نبود و نیست اصلا سیاسی نیست و نبود. یادش بخیر چه روزای خوبی بود.
    فکرشو بکن اگه همین اتفاق پارسال افتاده بود الان باید برای ملاقات مامان می رفتیم اوین!!! :'(

    ReplyDelete
  3. منم رای اولی بودم و افتخار می کنم به اینکه باوجود تمام فراز و نشیب هایی که اصلاحات داشت، همچنان امیدوار به آن مانده ام ...چه خوب نوشتی فرق میکند خرداد با خرداد، خرداد هفتاد و هشت کجا، خرداد هشتاد و هشت کجا و  خرداد دلگیر و پردلشوره هشتاد و نه کجا؟

    ReplyDelete
  4. هر روز سعی می کنم بخندمو خودمو بزنم به اون راه اما انگار نمیشه فراموش کرد اون شوقی که داشتیم واسه ساختن واسه آینده....حالا چی مونده؟قراره به بجه هامون چی بدیم؟میراث ما رنج ماست.درد ماست و هر روز تنها نفسی که میکشیم

    ReplyDelete
  5. جگرمان کباب است از یاد آوری آن روز ها. جگر حمید مان کباب تر که چه حرصی می خورد از دست همه آنها که انتخاباتی که وزارت کشورش هنوز دست خاتمی بود راتحریم کردند...

    ReplyDelete
  6. منهم آنروزها افتخار می کردم که برای بار اول رای می دهم و هنوز دلم از شوق آن روزها می لرزد. هنوز هم امید دارم. ما کار بزرگی کردیم. ایمان دارم.

    ReplyDelete
  7. امروز در بین لحظه های کار و بی کاری تقویم را نگاه کردم . دست کشیدم به تاریخ روز و یک دنیا خاطره آمد و رفت و یک دنیا حسرت آمد و ماند.

    ReplyDelete
  8. و من باید بگم که خرداد 88 رای اولی بودم با یه عالمه امید برای چنگ زدن به آزادی که نبودش 4 سال از دوران نوجوونیه من رو گرفته بود ! کاش نسل ما هم پیروزی رو مثل شما تجربه می کرد ... حس بدیه تحمل درد و ریختن خونت به خاطر اولین رایی که فکر می کردی برای نجات مملکتت دادی ... به این فکر می کنم که ده سال بعد من در مورد امروز چی خواهم نوشت ..؟

    ReplyDelete
  9. گاهی اما داشته های اندک بهتر از هیچ نداشتن است. حتی اگر روزی حسرت کسی را هم خوردیم مثل ناطق اما دوم خرداد 86 یکی از بهترین  روزهای عمرمان بوده. مگر نه؟

    ReplyDelete
  10. man un ruza 21 sale budam..daneshju budam..por az eshtiaghe taghiri ke dar rah bud..hanuz ham asheghe in marde andishmandam.ba hameye karayike tunest bokone ya natunest..hanuz ham ba iman migam ke kheili kara kard..& bavar daram ke baz ham taghir dar rah  ast

    ReplyDelete
  11. ساندیس رو خوب اومدی...

    ReplyDelete
  12. من روز تولدم بود همان روز... رای اولی بودم، یادم هست روزهای امتحان بود آن روزها...روز بعد از انتخابات از صبح پای تلویزیون نشسته بودم منتظر اعلام نتیجه، از ذوق و شوق یک کلام درس نخواندم برای امتحان روز بعد، امتحان را گند زدم اما خاطره ی خوش اولین بار رای دادن باقی ماند، همین طور خاطره ی خوش در رفتن از مدرسه به شوق صبح امروز و خرداد و پیام امروز و نشاط و عصر آزادگان، یک گوشه ی نشستن و خواندن تا ظهر بشود و برگردی خانه...

    ReplyDelete
  13. من دوازده سالم بود و حالا 25! چه جنایتیه 20 تا 28 سالگی  نسلی رو به گند کشیدن.گاهی فکر میکنم خوش به حالشما  پنجاه وششی ها پنجاه و هشتی ها.روزگاری خوبی داشتین برای "جوانی کردن"."جوان بودن"

    ReplyDelete
  14. من به جای خواهرم رای دادم. هنوز هم بهترین رای یه که دادم. آره امیر حسین. قوی تر شده ایم. پخته شده ایم...

    ReplyDelete
  15. اگر آن روزها میدانستیم این روزها را.................چه زود

    ReplyDelete
  16. چه روزهای شیرینی بود و واقعا فکر میکردیم ،شیطان را شکست داده ایم...

    ReplyDelete
  17. وقتی خاتمی اومد و توی کل 8 سالی که بود خیلی های ما میدونستیم چه حای خوبی ایستادیم ... اونایی نمیدونستند که همیشه نمی دونند و همیشه دنبال یه چیز دیگه - حالا هر چیزی غیر از اون چیزی که الان هست - می گردند ...

    مایی که با همه بچگیهامون طعم خفقان و حرف نزدن و ندیدن و نبودن و نشدن و ممکن نبودن رو چشیده بودیم، با اومدن خاتمی احساس محترم بودن کردیم ... اما خیلی از همین ماها پشت خاتمی رو خالی کردیم، وا دادیم، بد کردیم، کمکش نکردیم ... گذاشتیم بار خیلی چیزا رو تنهایی به دوش بکشه ... اونو در معذوریت خیلی چیزا گذاشتیم ... مجبورش کردیم بواسطه خیلی چیزا ما رو با انگشت ملامت بهش نشون بدن که : بفرما ... این ملت ایران بارها ثابت کردن که لیاقت خیلی چیزا رو خودشون ندارن ... اینجوری بار اومدن ... سالهاست ... حالا تو هی سنگشون رو به سینه بزن ... حالا این وسط یه عده ای هم می فهمند اما بهتره که نفهمند ... تشکر نمادینمون شد همون لنگه کفشی که حواله خاتمی کرد اون خانم محترم توی یکی از آخرین سخنرانی های سید ...
    بیا یه کمی واقعیت ها رو هم ببینیم ... ما خیلی جاها نشستیم و گفتیم برامون کاری نکردند و ... اما یه جاهایی هم که یه اتفاقات

    ReplyDelete
  18. بیا یه کمی واقعیت ها رو هم ببینیم ... ما خیلی جاها نشستیم و گفتیم برامون کاری نکردند و ... اما یه جاهایی هم که یه اتفاقاتی مثل معجزه حضور خاتمی رو داشتیم چکار کردیم؟ ... ( اکثریت رو میگم نه اقلیت ... ) همون اکثریتی که سینه سپر کردیم و گفتیم نوری نمیخوایم و خاتمی باید بیاد ...
    حرف من اینه : ما ملت ایران گاهی خیلی خوب جلو میایم اما وقتی دونه ای که کاشتیم جوونه زد - همون جایی که تازه باید بایستیم و مراقبتمون رو شروع کنیم - اغلب ولش می کنیم به امون خدا ...
    هیجانی و احساسی و اغلب جو زده بار اومدیم و معنی اصیل خیلی چیزا رو از یاد بردیم ... باری به هر جهت شدیم و انگار فقط منتظر جرقه ایم که بسوزونیم و نابود کنیم حالا هر چیزی که شد ...
    گاهی هم بی خیال و بی مسوولیت و بی تفاوت ... هر چه بادابادی عمل می کنیم به حکم دست بذار روی کلاهت باد نبره توی این وانفسا ...

    ReplyDelete
  19. ضمنا من هیچوقت اینو اینجا نگفتم اما حالا میگم : میرحسین موسوی هرگز خاتمی نبود ... قابل قیاس نیستند این دو با هم ... شاید حتی میرحسین در حد و قواره رهبری جنبش سبز هم نبود ... اومد که تحولی باشه در قیاس با یکی مثل احمدی نژاد ... اما خاتمی نبود و نیست ... از دوره احمدی نژاد و بار روحیش رها می شدیم اما کی میدونه چی قرار بود انتظارمون رو بکشه ... هرچند انکار نمی کنم انتخاب بین افتضاح و بد قابل قبول یا شاید حتی با تخفیف خوب متوسط بود ... این جنبش اما چیزی و کسی فراتر از این رو می طلبید ... برای همینه که میگم باید ببینی حد و قواره هر کس و هر چیز چقدره ...
    هرچند قبول دارم گذار از خاتمی به احمدی نژاد یه سقوط ناگهانی بود ... شاید باید دوباره پله پله بالا می اومدیم ... شاید میرحسین برای بالا اومدن دوباره پله خوبی بود ...
    ختم کلام طولانی بنده : یه تغییر کلی در ساختار و نگرش ملی و مردمی بباید ... اینکه بدونیم ارزشمون و خواسته مون واقعا در چه حده و کی باید کجا باشه و چکار کنه و چرا ... و اونوقته که برای موندن و جاخالی ندادن دلیلی هست به قیمت کل وجود و حضور و زندگیت  ...

    ReplyDelete
  20. زنده باد "ما"

    ReplyDelete
  21. باید عرض کنم که:
    اولا منهم وارد بحث مقایسه میرحسین و خاتمی نشدم فقط اشاره کردم اما نقد کردن به معنای کنار گذاشتن و نفی کردن کلیت یه آدم نیست ... اولا که میرحسین هنوز در شرایط عمل قرار نگرفته که ببینیم اونم فرصت سوزی بلده یا نه و تا چه حد اگر بله ... ثانیا آب به آسیاب دشمن نریختم اگر نقد کردم ... اشکال اینه که همه ما فکر می کنیم سیاستمدار یا سردمدار خوب یعنی آدم بی عیب و نقص ... همینه که وقتی یکی مثل خاتمی میاد و می بینیم که اونم عیب و نقص های خاص خودش رو داره آخر و عاقبت قضاوتمون میشه چیزی در حد توهین کردن!
    شخصا به هیچ وجه احمدی نژاد و احمدی نژادیسم رو قبول ندارم اما بهتره قدری هم توی انتخاب و قضاوتمون منطقی باشیم تا هیجانی و ایده آل گرا ... اگر من نوعی قادر باشم نقد کنم - منطقا - و نقد هم بپذیرم زودتر میتونم اصلاح کنم اونچه رو باید ... این  خودش میتونه نقطه قوتی برای من باشه ...

    ReplyDelete
  22. ضمنا خاتمی نماینده "ما" بود ... خیلی جاها اما "من" شد ... یه جاهایی تقصیر ما بود یه جاهایی سیاست خودش شاید ...
    در هر صورت این فرصت سوزی ها شاید از همینجا شروع شد که وقت ضروری ای که باید "ما" می بودیم،‌ نبودیم ... فکر کردیم ما بودن فقط برای قبل انتخاباته ... بعدش هر کسی مال خودش، کار خودش، جای خودش ...
    الان هم اگر قصه همونه، عاقبت قصه هم چیزی جز اون نیست ... حرف من اینه ...

    ReplyDelete
  23. من دانشجو بودم... یک پارچه شوق و ذوق و هیجان بودیم...
    صبح روز بعد خوابگاه بودم... صدای رادیو بلند بود و...
    گزارش لحظه به لحظه و جیغ و داد بچه ها...
    کی فکرشو میکرد اینجوری بشه...
    "آن موقع نمی‌دانستم روزی می‌رسد که بابت داشتن رییس جمهوری حتی مانند ناطق‌نوری، حسرت خواهیم خورد"
    ...

    ReplyDelete
  24. حداقل شما واسه دوم خرداد احساس کردین این مملکت مال شما هم هست...من که اون موقع نمی تونستم رای بدم و الان هم که خودتون دیدین...    ناراحتم...

    ReplyDelete
  25. خنیاگربادMay 24, 2010 at 5:55 AM

    عجب دورانی بود/هست....

    ReplyDelete
  26. واقعا دوره طلایی بود.
    روزنامه داشتیم و کتاب و رویایی در سرمون بود!

    ReplyDelete
  27. ولی ما بیست ساله های سال 88  غفلت نکردیم چون تجربه سال 78 شما رو دیده بودیم

    ReplyDelete
  28. خداد76 پانزده روز تا اجازه داشتن برای رای دادن کم داشتم...
    اما هنوز ایمان دارم که شیطانو شکست دادیم برادر...

    ReplyDelete
  29. آرمان آریاییMay 25, 2010 at 8:05 PM

    ما اگر وقایع 22خرداد 88 رو داشتیم ثمره بستری بود که در زمان خاتمی ایجاد شده بود و به این مرد بزرگ مدیونیم هر چند که کم اشتباه نکرد..اما نمیدونم اگر از سیاستمدارانی که میشناسیم کس دیگه ای جای سید بود آیا بهتر عمل میکرد؟...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  30. چقدر بیست سالگی و سی و سه سالگیتون شبیه منه

    ReplyDelete
  31. درکت میکنم...خیلی دردناکه!

    ReplyDelete
  32. درکت میکنم...خیلی دردناکه!

    ReplyDelete
  33. برای خاتمی که می رفتیم توی خیابانها تبیلغ فقط 7سالم بود..پوستر خندانش را گرفته بودم دستمو با بوق زیاد ماشینها حال می کردم...

    انتخابات بعد فقط 15 سالم بود و وقتی پستر های دوباره می سازمت وطن دستم بود و عکاس ها از من کوچک عکس می گرفتند کلی بهشان لبخند می زدم.

    انتخابات 19 سالم بود. تمام خیابانهای جنوب تهران را با تمام کوچکیم پیمودم تا مردم را قانع کنم رای دهند ...تمام دانشگاه را پر از دستبند سبز کردم...
    اما...

    ReplyDelete