قدیمیها گمانم پیشانینوشت مینامیدنشان:چیزهایی که تبدیل میشوند به تقدیر آدم. یعنی یک تجربه واحد وقتی با افراد متفاوت هی میان زندگی آدمی تکرار میشود دیگر نمیشود اسمش را گذاشت بدشانسی، روزگار بد یا فرد نامناسب.
بعد ممکن است ناگهان چشم باز کنی و ببینی زخم از پی زخم خوردهای و همه هم یکجا. هر بار انگار تمام این عرض و طول تو نادیده گرفته شده و تیر تقدیر دقیقن اصابت کرده به همانجایی که قبلن هم زخم بوده و خونچکان. هر بار زخم عمیقتر شده و جراحت چرکبارتر. هر کداممان که بگردیم چنین چشم اسفندیاری در زندگیمان پیدا میکنیم.
من راستش همیشه با این تقدیر جنگیدهام. آن روزهای نخست زخم را انکار کردهام، بعد مقصر به گمانم ضارب بوده، بعد سرنوشت و سرانجام یکسانی نقطه جرح حتی آدم کم عقلی مثل من را هم متقاعد میکند که پدر جان نمیشود این همه آدم ایراد داشته باشند که... بعد فکر میکنی روی زخمت را پوشاندهای که اینبار قویتر از قبلی که دیگر تمام شد و هی مدام انرژی میگذاری که تقدیرت را نفی کنی و باز هم نتیجه به همان فضاحت قبل است... خب حالا متقاعد شدهام انگار نمیشود، با سرنوشت نمیشود جنگید
اما از پس تمام این اندوه مکرر، من ایمان دارم سرنوشت را میشود تغییر داد به شرطی که آن را پذیرفت. امروز را باید یکجورهایی همیشه در زندگیم گرامی بدارم. روز سخت لعنتی بود اما رنج نابش قانعم کرد من ضعیفتر از آنم که با تقدیرم بجنگم و قویتر از آنم که سرتسلیم فرود آورم. به گمانم فهمیدهام: تقدیر با تنها با پذیرش میتوان تغییر داد.اینطور میشود که آدم بلند میشود خاک ناشی از زمین خوردن را میتکاند و میگوید سلام سرنوشت!
اول از همه که جدا کیف کردم از آن جمله آخر. آدمها وقتی از خودشان اراده نشان میدهند من لذت میبرم از شاهدشان بودن. / دوم این تکرارها را فروید که مفصل توضیح داده یونگ چیزی درباره ریشههای ناخودآگاهیشان ندارد؟ / قدیمها که سایکیک کار میکردم استادمان جمله معروفی داشت. میگفت زندگی معلم بیرحمی است وقتی زخمی میزند باید درسش را بگیری وقتی نگرفتی دفعه بعد سختتر زخم میزند.
ReplyDeleteداغ دلم تازه شد با این پست...میدونید که کلاس یونگ رو تعطیل کردن و ما موندیم تو خماری :((((((
ReplyDeleteبازم در عجبم از اتفاقایی که کاملا مشابهند و برای افراد مختلف میافتن ! چقدر زندگی ها تکراریه ...
ReplyDeleteاگر بدانی که روز خرفهم شدنمان مصادف شده است با هم تعجب نمی کنی؟ همون پدیده ی همزمانی ای که یونگ میگه بین من و تو زیاد اتفاق میفته! البته به صورت کاملاً یکطرفه! از قدرت روح به شدت متعجب شده ام!
ReplyDeleteدقت کردی که از سی سالگی که گذشتی هر چند ماه که می گذره هی، دائما یک چیز جدید در مورد خودت می فهمی که می پذیری؟
ReplyDeleteهی قبول می کنی اتفاقات رو؟ هی یک جور دیگه می بینیشون؟
امیر دقت کردی توی این سال ها چقدر آروووم شدی؟
بزرگ شدن چه شکلیه؟
این رو هیچ کس تعریف نکرده؟
فروید هم بهش میگه مکانیزم تکرار
ReplyDeleteروزگار به آدم درس می ده. اگه درس رو یاد نگیری رفوزه می شی و دوباره درس می ده. دوباره و دوباره... که خیلی هم دردناکه ولی راهش اینه که مسئله رو حل کنی.
ReplyDeleteخیلی از اتفاقاتی که تو زندگی ما می افته و یا نوعی که تربیت میشیم از اراده ی ما خارجه.وقتی تولد ما خارج از اراده ی ماست پس خیلی چیزای دیگه هم به نقش ما تو زندگی میتونه مسیری بده که شاید دلخواه ما نباشه.ما فقط میتونیم از جایی که شعورمون رسید شروع به انتخاب و تفکیک خوب و بد از هم بکنیم.بعد میرسیم تازه به اینکه انتخاب قبلی درست بوده یا غلط و با توجه بهشرایطی که 20-30 سال گذشته ی زندگی ما بوجود آورده که همه بهش میگن قسمت و تقدیر ، شخصیت ما چه جوری شکل گرفته بعدش دنبال تکوندن خاک ناشی از زمین خوردن و ایجاد تغییرات بشیم.من به اینکه سرنوشت و میشه عوض کرد اعتقاد دارم اما اینکه گاهی این تغییرات به تاخیر می افته و ما دیر به این نتیجه میرسیم به دلیل ذهنیت هاییه که زندگی ،، خونواده و خودمون برای خودمون ایجاد کردیم و هر اتفاقی و میگیم سرنوشت ، تقدیر و .... وقتی فهمیدیم "من " از کجا " من " شده و ریشه های " من " از کجا شکل گرفته رویارویی با واقعیات راحتتره .نه؟
ReplyDeleteیک نظریه فلسفی - عرفانی عقیده داره اتفاقاتی که انسان برای تکامل روح به این دنیا آمده و درطی مراحل زندگی با گذر از سختی ها و آسانی ها آبدیده و کامل می شود.تکرار اتفاقات به این دلیل است که تو از آن اتفاق درسی را که باید بگیری نگرفتی پس آنقدر تکرار می شود و زخمیت می کند که چشمانت را برآنچه باید ببینی باز کند.پس درهر اتفاق خوب وبد باید به دنبال درس پشت سرش باشیم تا هم زودتر بگذرد هم تکرار نشود.یعنی نه باید خیلی از اتفاقات خوب خوشحال شد ونه از اتفاقات بد ناراحت شدباید به تعادل همیشگی رسید
ReplyDeleteتحسین می کنم دیدتان را ،
ReplyDeleteو بگذارید چند کلامی من نیز سخن برانم آنهم از آنچه در زندگیم تجربه کردم ، در مدت بسیار کوتاهی شاید کمتر از یک سال ، و در آستانه ی سی سالگی...
مدام از تقدیرم می نالیدم و مدام روزگار بدتر از پیش می شد و من تنها به ناله ها می افزودم و دیگر هیچ...
آن دستی که بیرونم کشید از این ورطه ،دستان ِ به آخر راه رسیده ی خودم بود و بس ، فهمیدم مفهوم سرنوشت را در کنار اختیار ، و شروع کردم به جریان یافتن در مسیر کائنات و نه تداخل با آن.
تمامی کائنات همچون رودیست که نام این کلیت تقدیر و سرنوشت است ، ما در این رود هر راهی را می توانیم انتخاب کنیم و حتا عکس مسیر برانیم اما تنها باید مراقب باشیم تا با دیواره ها تداخل نکنیم ، پس اختیار هم مفهوم یافت.
من اینک آرام تر از هر زمانی با روی باز به استقبال هر آنچه بر سر راهم قرار می گیرد می روم و چون هماره خود را به دست این جریان می سپرم معجزات بسیار در این مدت کوتاه دیده ام.
ما لایق بهترینها هستیم به شرطی که از خود نرانیمش.
کتاب "درمان با عرفان" نوشته ی دکتر وین دایر را به همه پیشنهاد می کنم ، از خواندنش پشیمان نخواهید شد.
پرگویی مرا ببخشید.
س
سرنوشتتان پر باد از هر آنچه نیکوست..
ReplyDeleteاز: سرنویسنده (پیشانی نبیسنده ی سابق)
ReplyDeleteبه: امیرحسین
موضوع: انذار و اخطار
علیکم السلام؛
و اما بعد، در راستای اصل پاسخگویی به شکایات ارسالی لازم است چند نکته را به شما مشترک گرامی یادآور شویم:
1- ما در توایم و با تو. با خود (ما) مجنگ!
2- کسی را یارای دستکاری در برنامه های ما نیست. ببینید فلک با آن همه دبدبه، در گوش دل خیام چه اعترافی می کند:
در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی!
ما را نمی توان تغییر داد.
3- جهت اطلاع یادآور می شویم طبق بند صفر از اصل صفر اساسنامه ی سفر آفرینش شما تنها و تنها مجاز به کشف و کاربرد برنامه های ما (ژنوم، جنم) هستید.
خوش باشید و از برنامه های ما لذّت ببرید.
همه کاره ی شرکت سرنوشت ساز با مسئولیت مطلق
امضاء: ما
خب! زندگی همینه دیگه
ReplyDeleteنتیجه میگیرم که هیچ وقت بلند نمیشم.
ReplyDeleteواقعا پذیرفتیش؟
مشکل همین گفتن سلام سرنوشته...نمیاد به دهن
ReplyDeleteما
ReplyDeleteسه نفر بودیم
تصمیم گرفتیم
آنچه که روی پیشانی ی مان نوشته
پاک کنیم .
یک نفر خسته شد
زندگی قورتش داد
دومی
جاکش از آب درآمد
لابد روی پیشانی ی او نوشته بود
اما من
هنوز علافم
وبرای دخترم
هر وقت که خواست
پاک کن می خرم . / عباس گلستانی
------------------------------------------------------------------------
دوم مرداد هشتاد و نه-دهمین سالمرگ احمد شاملو -بامداد شاعر- بر همه اهالی اندیشه و شعر تسلیت
تقدیر؟
ReplyDeleteفکر میکنم این فقط یه اسمه
وجود نداره اما انگار که هست مثل خدا
دلم نمی خواد باورش کنم