دلم برای با تو بودن تنگ شده...يادش بخير روزهايی را که فاصله اندک ميان درود و بدرودت را لحظه لحظه زندگی ميکردم... ميدانی... هر لحظه که بی اذن چشمانت ميگذرد فقط شرمساری فزون ميکند بانو!
سلام آقا امير. مرسی از آدرس. با نظرت موافقم ولی با يه تفاوت. در شرايط عادی اگه مردی مورد نامهری قرار بگيره تا اين حد بی پناه و بی دفاع نمی مونه. قانون و شرع و عرف ما نرینه ست. منم منظورم کوبیدن مردها(نیمی از جمعیت دنیا) نبود. دلم به حال بی پناهی يه آدم سوخته... چه قشنگ احساست رو بيان می کنی.
سلام امير جان! من قبلآ «درود» رفتم. توی لرستانه. ولی راستش نمیدونم «بدرودت» کجاست. پس دربارهی فاصلهشون هم نمیتونم حرف بزنم. امضا: سبکبار ساحلها... يا حق!
سلام از اين که بلاگت رو کشف کردم خوشحالم برای اين خانم شهردار ازروی موفقيت ميکنم .خوشحالم که ميشنوم تو ايران خانم ها به پست نسبتا بالا ميرسند. به اميد بالاتر رفتن فرهنگ ايران.
دلم برای چه همه آدم تنگ شد...
ReplyDeleteسلام..خوبی....چه عاشقونه.......اميدوارم هر چه زودتر بهش برسی
ReplyDeleteدل تنگی.... جزو لاینفک زندگی همه امان شده هریک به نوعی....
ReplyDeleteنخير . ديگه کم کم داره حسودی ام گل می کنه ...
ReplyDeleteيادش بخير....اين روزا اين جمله رو ميگم و ميشنوم...روزی چند بار يادم نمی ماند. من مجبور به کوچ اجباری شدم ولی هنوز هستم
ReplyDeleteاين قدر ساده و روان و صميمی بود که اصلا نميشه چيزی بهش اضافه يا چيزی ازش کم کرد...
ReplyDeleteميدونه دوری چشمهاش انقدر سخته؟؟!!
ReplyDeleteسلام آقا امير. مرسی از آدرس. با نظرت موافقم ولی با يه تفاوت. در شرايط عادی اگه مردی مورد نامهری قرار بگيره تا اين حد بی پناه و بی دفاع نمی مونه. قانون و شرع و عرف ما نرینه ست. منم منظورم کوبیدن مردها(نیمی از جمعیت دنیا) نبود. دلم به حال بی پناهی يه آدم سوخته... چه قشنگ احساست رو بيان می کنی.
ReplyDeleteدست گذاشتی رو دلم...داغش تازه شد.يعنی هميشه تازه ست.يه تلنگر تازه ترش می کنه...خيلی ساده و صميمی بود
ReplyDeleteاااااااااااا/سانی يه گه ديگه////بابا قم!
ReplyDeleteایشا الله شما هم دست در دست بانو به طرف افق برین و فیلم تموم شه !
ReplyDeleteبيچاره چشمهای هاج و واج!
ReplyDeleteمنم اصلا از کامنتت ناراحت نشدم واقعا!
ReplyDeleteاینجور وقتا نظر سانچو چیه؟
ReplyDeleteمن پست قبلی را کش ميروم و از طريق مسنجر برای دوستانم ميفرستم.
ReplyDeleteميبينم که تو هم دلتنگی.
ReplyDeleteجز تحمل تاریک این تکلم خاموشی، راهی نیست!
ReplyDeleteسلام امير جان! من قبلآ «درود» رفتم. توی لرستانه. ولی راستش نمیدونم «بدرودت» کجاست. پس دربارهی فاصلهشون هم نمیتونم حرف بزنم. امضا: سبکبار ساحلها... يا حق!
ReplyDeleteخوبه همه داريم عاشقانه در وکنيم. ای جانننننننن
ReplyDeleteآخی باز اميرخان عاشق دل تنگ ه. نازی نازی ايشاا.. باز به زودی ميبينيش
ReplyDeleteسلام از اين که بلاگت رو کشف کردم خوشحالم برای اين خانم شهردار ازروی موفقيت ميکنم .خوشحالم که ميشنوم تو ايران خانم ها به پست نسبتا بالا ميرسند. به اميد بالاتر رفتن فرهنگ ايران.
ReplyDeleteامير جان لطف کن اون کامنت قبلی رو ديلت کن مال بلاگ تو نبود شرمنده
ReplyDeleteهی...
ReplyDeleteامیر جان حرف دل منو گفتی........................این نیز بگذرد
ReplyDeleteيادش به خير ؛ درود ها و بدرود ها ! لا مصب اين چشه چکار ها که نمی کنه ... .
ReplyDelete........................................................................
ReplyDeleteبقول آلن پستت هيچ کامنتی نداره ... خلاصه ..از ما گفتن ....
ReplyDeleteدلتنگی دلتنگی دلتنگی
ReplyDeleteاز پستهای بی کامنت می باشد.
ReplyDeleteولی اينو می دونم اون کسی که دلشو به دريا زد برد. نه اونکه کنار ساحل در انتظار گنج به ديدن دريا دل خش کرد. امير بجنب (می دونی که منظورم چیه؟)
ReplyDeleteخش =خوش می باشد
ReplyDeleteنخطه سر خط
سلام . تو هم سردرگمی مثل من ؟
ReplyDeleteسلام امير عزيزم . حتما روي اين موضوع بحث خواهم کرد موضوع فوق العاده قشنگ و قابل توجهی است. به هر حال ممنون!
ReplyDeleteآخی/دشمنات شرمنده باشن ////نه امير جان من خدا نکنه فيروز کوهی باشم/ولی بدترشم!!/خبر نداری من واتيکانيم؟!!!
ReplyDeleteواللا چه عرض کنم. به قول پسر رعد از پستهای بی کامنت می باشد!
ReplyDelete