حسادت که جاری ميشود توی رگهايم،منطق فراموشم ميشود.نيش که ميزند خارهاي حسد، ميشوم بچه کوچکی که با حسرت به دوچرخه نو همسايه نگاه ميکند و ارزوی خراب شدنش را در دل میپروراند.در اوتار حسادت که گرفتار ميشوم دلم ميگيرد، ميشکند.دل دلم ميخواهد قهر کند و برود گوشه ای برای خودش بنشيند.حالا هزاری بيا استدلال کن و بگو اينکار ها در شان تو نيست،واکنش ابلهانه نشان نده،حساسش نکن،بگذار حرفهايش را به تو بگويد...بگو،بيا ،برو وجدانت را قاضی کن که :«مرد گنده مثلا حسابی! اگر نگويد يک جور بلواست و منبر رفتن تو ،که نگفتن همان دروغ گفتن است منتها بد تر!اگر بگويد هم مهمان بی طاقتی های کودکانه تو ميشويم....»افاقه نميکند که نميکند.
باز دلم ميخواهد هر چه درخت خرمالوست از ريشه در بياورم و شب نشينی شب يلدا را تعطيل کنم و...اصلا يکی به من بگويد آش دوغ هم شد غذا؟
پی نوشت:بانو !دلم را در شلوغی اين روح پر غبار پيدا نميکنم،بيا بگذار با چشمان تو نگاه کنم،شايد پيدا شد اين ناماندگار بی زبان!
اول
ReplyDeleteم م م ... خب راستش من برای اولين بار فقط يه بار اينقدر حسوديم شدهمین ۲ ماه پیش .. به نظر من عشق حسادت مي ياره چيزی که شما پسرا تعصب معنيش می کنين!
ReplyDeleteگفتی آش دوغ..دلم واسه آش های دوغ مامان بزرگ خدا بيامرزم بد جوری تنگ شد
ReplyDeleteسلام. به چی حسوديت شده؟ برو خدا رو شکر کن که دختر نيستی با حسادت های وحشتناکش تا بدونی درد حسادت چقدر درد بد و وحشتانکيه. وقتی دختر باشی عاشق هم باشی ديگه واويلاست و به آسمون بالای سرت هم حسودی می کنی و بعد باید به خودت درس صبوری بدی که دختر همه چيز مال تو و سهم تو نيست حد خودتو نگه دار!
ReplyDeleteسلام. خوندمت امیر خان. این لغت ه ( اوتار) یعنی چی؟ به چه زبونی هست؟
ReplyDeleteچنگ نزن که هرچی چنگ می زنی بيش تر فرار می کنه برادر همشهری...
ReplyDeleteشايد همه اينا که گفتی «حسرت» باشه نه حسادت!
ReplyDeleteمن به تو حسوديم ميشه امير ...به اينکه اينقدر قناری و عالی هستی!
ReplyDeleteچقدر از این نگفتن که ازدروغ گفتن بد تر است رنج کشیده ام...بگذار هرکه هر چه را که می خواهد بگوید. /و اینکه امروز همه جا حرف خرمالو هاست /و اینکه امروز راستی چندم آذر است؟ / واینکه جمله ی پی نوشتت چه زیباست...
ReplyDeleteها....ای که درباره درخت خرمالو گفتی يعنی چه ؟
ReplyDeleteچه غم اگر ايمان داشته باشی دلش دلت را در آغوش می فشارد حالا هر کجا که می خواهد باشد اينجا يا در يمن ...
ReplyDeleteمن پارسال اولين بار بود که آش دوغ خوردم ولی خيلی خوشمزه بود. حالا که فهميدم آش دوغ می خوری حسوديم شد :)
ReplyDeleteسلام امير جان // ميدونی مطالبت رو ميخونم ميبينم بابا چه قدر کلمه به کلمه حرفهات برام اشناست // اين درد و مرضی که به جون هممون افتاده يه مرضه درمونش هم مسلما يک دارو بيشتر نيست // اما فقر طبيب داريم // حالا چه کنيم ؟! //// قلمت پر جوهر
ReplyDeleteامروز یه داد محکم زدم ...فریاد کشیدم که : هی کاترينا بهم بگو......... بیا بریم ببینیم کاترینا بهمون راستش رو میگه؟ راستی چرا همه چیز این قدر بهم ریخته؟ ها؟
ReplyDeleteآخی .. پی نوشتت چقدر ملاطفت انگيز ناک بود :)
ReplyDeleteسلام . هاااااااا اينا ک گفتی ينی چه؟؟؟
ReplyDeleteو اينکه همه پی نوشت ها نهايتا به بانو ختم ميشود ... !
ReplyDeleteاول دنبال روحت بگرد ببین پیداش میکنی، آخه دل مال مردمه..
ReplyDeleteپوزش و خداحافظی ده روزه
ReplyDeleteحالا به خاطر شما آش دوغ رو ميذاريم جای پيش غذا..چطوره؟
ReplyDeleteسلام... آخر نفهميدم... تو حسوديت ميشه شب يلدا دعوت نشدی يا حسوديت ميشه که غذا آش دوغه؟... اصلآ تو واسه چی حسوديت شده؟!!!۱
ReplyDeleteضمنآ تو زورت به يه درخت خرمالو هم نمی رسه چه رسد به «هر چه درخت خرمالو»... راستی... مطمئنی حالت خوبه؟
ReplyDeleteدخترکم بهتر است. مرسی از احوالپرسی ات دوست. و اینکه شب نشینی یلدا را یه تخفیفی بده. آخر تولد من است.
ReplyDeleteسلام ...ای حسود...حالا کو تا شب يلدا بابا جون ... غصه نخور اين حسادت يه بيماری اپيدميه..تنها نيستی...
ReplyDeleteدرود...می دونين اسم وبلاگتون باعث شد تا يه سری بيام....ديشب لينکتون رو تصادفی ديدم حتی يادم نمی ياد کجا حتما وبلگ آسمان بود ...آره..وبلاگ رو کپی کردم و همه شو امروز که پنج شنبه ست خوندم. برام جالب بود سبک نوشتن شما مثل خواهر زاده ام بود. وبلاگ (صدايم کن از پشت نفسهای گل ابريشم )مال اونه. اول فکر کردم شايد ليلی من باشين با اسم مستعار ......به هر حال امروز آسمان واسم پيغام گذاشت و آدرستون رو نوشت و گفت به اسم وبلاگتون توجه کنم. که البته من ديشب کشفتون کرده بودم.....خب حالا کجای عسل تلخ بود؟ خودش؟ مومش؟ ...يا کندوی عسل؟ ....شايد هم زنبورها...آره ...آخه بد نيش می زنن. تلخ تر از عسل....حق دارين....
ReplyDeleteبه هر حال اگه اجازه بدين می خوام لينکتون رو فردا بذارم توی بلاگم. سپاس. به روز و بهروز باشين. بدرود
بر فرض که همهی اينکارو را که گفتی با يلدا و درخت خرمالو و ... کردی.با خاطرات چه ميکنی؟؟؟ اين خاطراته که باعث حسد/پشيمونی و خيلی احساسات ديگه ميشه.اميدوارم زودتر رفع دلتنگی بشه امير جان
ReplyDeleteتازگی ها فهميدم خيلی حسودم!حالا اين بده يا خوب؟(خوش گذشت؟)
ReplyDeleteفکر کنم اگر خون بدی شايد يه ذره غيرت خون ات بياد پائيين!
ReplyDeleteسلام خوبين چقد نوشتنتون مثه دوس دختر خاله منه نميدونم از کجا آمدم احتملا از اسمون افتادم خوبين خودتون انشالله؟!
ReplyDeleteآش دوغ که خيلی خوشمزه است!!! دلم خواست! بعدشم من فقط به کسی حسوديم ميشه که صداش خوبه و پيانو خوب ميزنه! همين!
ReplyDeleteاول اينکه اين سرکار سرخک اينجا رو می خونه . دلم می خواد چند تا فحش نون و ابدار بهش بدم بعدم ادرس بابام رو بدم بره سراغش بگه دخترش چه نوگلی شده ((: راستش بدجوری رو اعصابمه سليطه !
ReplyDeleteبعدم اينکه چون خودت می دونی بهت نميگم حسادت باعث ميشه فقط طرف حرفهاش نباشی ديگه . کاش بتونی ترکش کنی .
ReplyDeleteدرخت خرمالو رو شايد اما شب نشينی شب يلدا رو هرگز.....
ReplyDeleteگاهی حسود بودن با عث پيشرفت ميشه.ولی زياديش مرض مياره.
ReplyDeleteموفق باشی.
زندگی يک کلمه است...عشق
ReplyDeleteدلم ميگيرد، ميشکند.دل دلم ميخواهد قهر کند و برود گوشه ای برای خودش بنشيند.(چه دلی، چه دلی باید باشد...)
ReplyDeleteسلام امير جان/ اقلا رحمی به درخت خرمالو کن!
ReplyDeleteاوه رئيس ..... کلاس خلبانی چطور پيش ميره ؟ شاتل بعدی با تو میپره ؟
ReplyDeleteسلام..خوبی.....حسوووووووووووود
ReplyDeleteديشب خواب ديدم به عيادت گنجی رفتم.. به نظرت تعبيرش چی ميتونه باشه؟؟؟
ReplyDeleteسلام. آی امير خان بهت بگم اين روزها بيشتر از احساس تيزهوشی که دارم احساس حسادت می کنم اين پستت هم روح و روانم رو بيشتر به هم می ريزه چون يادم می افته به خيلی چيزها احمقانه حس حسادت دارم شايد هم حسم عاقلانه باشه نمی دونم.
ReplyDeleteفکر می کنم خار گل عشق حسادته . برای پی نوشت قشنگت بی جواب ماندم .
ReplyDeleteسلام دوست من موافقی واسه هم کامنت بذاريم و تبادل لينک کنيم و واسه هم نوشابه بدون قند باز کنيم؟!!! راستی تا يادم نرفته بگم وبلاگ جالبت رو خوندم و از مطالب پرمغز فندق و بادوم زمينيت بسی لذت بردم!
ReplyDeleteنه!!! شوخی می کنی؟ دارم درست می بينم؟؟؟ اينجا آپ نی؟؟؟ شگفتی ها از ريما! نگرانت شدم مادر زنده ای آيا؟ زودتر اعلام وضعيت کن همنام داداشم.
ReplyDeleteنگرد پيداش نمیکنی!
ReplyDeleteنه ديگه آش و پايم که غزا نيست!
ReplyDeleteاميرو ... اومدم برات يه کامنت بذارم سرشار از احساس و مخلفات و کوبيده اضافه ... که يهو ديدم يکی بهترشو برات گذاشته . لذا به عمل شنيع کپی پيست مبادرت ميورزم با اين اميد که حضرت حق از سر تقصيرات اين حقير بگذرد . : « سلام خوبين چقد نوشتنتون مثه دوس دختر خاله منه نميدونم از کجا آمدم احتملا از اسمون افتادم خوبين خودتون انشالله؟! »
ReplyDeleteراستی اين سرخک همونه که من فکر ميکنم ؟؟؟ دختره يا پسر ؟؟؟
ReplyDeleteپی نوشتت به نظر به قلم علی صالحی شبیه بود ... ولی زيبا بود. ميزبان بی ادعای من
ReplyDeleteامیر عزیزم در جواب شهرزاد با اجازت بگم که اوتار جمع وتره البته اگه اشتباه نکنم.
ReplyDeleteميدانين امير جان، بعد از مدتها اين روزها اينقدر سبزم ،اينقدر آرومم، انقدر زنده ام كه حيفم مياد حتي حرف بزنم. ميترسم بلور نازك دورم بشكنه. آروم ميام و مي خونم و ميرم. ديگه حس نوشتن نيست. اما از انكه شما و فاهوس و دوستاي ديگه هستين و مينويسين بيس خوشحالم. سبز باشيد.
ReplyDeleteحالا نمی شه منطقی حسادت کنی؟!!همه ی دل ها حسودن!!راستی من نفهميدم واسه چی ميخوای آش دوغ رو از ريشه در بياری و شب نشينی خرمالو رو تعطيل کنی و .......
ReplyDeleteحسادت ؟؟ هوم اعتراف می کنم با اين همه ادعای روشنفکری ظاهری و هزار ادا و قرتی بازی هاي تيریپ با کلاسی . منم بعضی وقتا عين يه بچه ۴ ساله حسادت می کنم . حسادت می کنم به هر آنچه که و هر انکه دوستش دارم .... تو حديث مفصل خوان از اين مجمل
ReplyDeleteسلام برادر
ReplyDeleteببينم ؟ تو احيانا در حين حسادت کله مبارک رو کوبيدی به ديوار و فاتحه ؟!!! کجايی عمو ؟
ReplyDeleteچون خواستی جوابتو می دما: آش دوغ غذا نيست. مائده بهشتيه!
ReplyDeleteدلت که پيش اونه .مگه يادت رفته
ReplyDelete