Monday, January 2, 2006

اسطوره آفرينش

۱-نخست شک بود:«چرا ما نبايد از ميوه درخت ممنوع بخوريم؟».سپس عشق بود(نجوايی درونی شايد):«تو را چنان دوست دارم که آن اندوه نهفته چشمانت برايم مرگ آورتر از قهر خداوند خداست »و سرانجام طغيان بود:«چرا ما را محکوم به پذيرفتن کرده بی هيچ توضيحی...»


۲-نخست شک بود:«چرا بايد تسليم فرمان شوم و از زيبايی بگذرم؟».سپس عشق بود:(فريادی عالمگير شايد):«بسی بامدادان که به تماشای شانه کردن گيسوانت چشم دوخته ام و دل خوش کرده ام»و سر انجام طغيان بود:«چرا بايد از دل و دلداده بگذرم.با کدام منطق؟...»


ما زاده شک و عشق و طغيانيم.اين سرنوشت محتوم ماست.مباد که فراموش کنيم برای چريدن نواله ناگزير به دنيا نيامده ايم!

28 comments:

  1. کاسه کوسه رو جم کنين که ما اوليم!

    ReplyDelete
  2. اول شدن در يه همچين پست باشکوهی! به معنی اينه که شانس حتمن در خونمو زده! دمت سوپر هات حاجی!

    ReplyDelete
  3. صورتک خیالیJanuary 2, 2006 at 9:42 AM

    من مال يه چيزهايی ديگه ام ولی!

    ReplyDelete
  4. برای اين پست : ياد کليدر افتادم و توصيف محمودخان از عاشق شدن گل محمد :.... عشق اگر چه ميسوزاند اما جلای جان نيز هست ، لحظه ها را رنگين ميکند ،سرخ ! کوهستانی ست افسانه ای ! کشف تازه ايست از خود در خود ! .....  امير ! وقتی عشق باشه طغيان هم هست  باید باشه ،ولی شک چرا ؟

    ReplyDelete
  5. برای پست قبلی : خوشحالم ..........! برای خودمم دلچسبه ،يک ماهی بود که با خودم کلنجار ميرفتم که بنويسمش يا نه ؟ ولی اون روز با اطمينان نوشتمش ! آخرين صحبتهای اون شب که با هم بوديم يادته ؟...... دلگرمم به بودنت !

    ReplyDelete
  6. زاده شک و عشق و طغيان!!! عشق... نميدونم... اين يکی اش رو شک دارم...
    پست دلچسبی بود...خيلی دلچسب...

    ReplyDelete
  7. با شک و عشق می‌شه يه کاری کرد. طغيانش خطرناکه

    ReplyDelete
  8. خبر بد برای تئاتردوستان : خانم مهين اسکوئی از پيشگامان تئاتر ايران درگذشت

    ReplyDelete
  9. اگه منم بودم میوه ی ممنوعه رو می خوردم ! نمی دونی چه کیفی داره بدبخت کردن کل بشریت ! فکر کنم یه چیزی دور و بر بیست میلیارد نفر رو تا حالا بدبخت کرده باشه با این کارش ! دمش گرم !!!

    ReplyDelete
  10. خدا بيامرزدشون!!

    ReplyDelete
  11. منم همون کاريو ميکردم که اونا کردن! شايدم خرابتر از اونا!

    ReplyDelete
  12. يه بابايی توی دفتر خاطراتم نوشته بود شک گذرگاه خوبی است ولی منزلگاه خوبی نيس... !

    ReplyDelete
  13. زيبا بود........چرا بايد از دل و دلداده بگذرم با کدام منطق؟........چرا ما را محکوم به پذيرفتن کرده بی هيچ توضیحی!!!!!!!!!!!!!

    ReplyDelete
  14. يه جمله يادمه . گمونم مال فالاچی . ميگه انروز که حوا سيب ممنوعه را چيد گناه به وجود نيامد . انروز يک فضيلت به دنيا امد که نامش نافرمانی است .... من عاشق اين جمله ام .

    ReplyDelete
  15. خوشگلي اين متن و پست به كنار و استفاده به جا از نام و لقب ما در اين پست به كنار ؛)

    لذت برديم خيلي زياد ...

    ReplyDelete
  16. عشق افلاطونی

    ReplyDelete
  17. سلام  . امير به کجا چنين شتابان ؟ کفم بريد.

    ReplyDelete
  18. چقدر سکوت برانگيز...!

    ReplyDelete
  19. خوبی زندگی به همين آزمون و خطاهاشه هر چند که پدر هفت جد آدم درآد.

    ReplyDelete
  20. ظاهرا قراره اين سرنوشت محتوم تا هميشه با ما باشه..حتی تو ريزترين امور زندگی......

    ReplyDelete
  21. چرا بايد از دل و دلداده بگذرم؟ با کدام منطق؟؟؟؟  از همه بهترش همين طغيان است. شايد اين جمله: شک طغيان است. عشق طغيان است  پس اسطوره ی آفرينش طغيان است و زندگی چقدر خاليه اگر طغيان نبود و نباشد.

    ReplyDelete
  22. ممممم.... نمی‌دونم.... نمی‌دونم.... ......

    ReplyDelete
  23. آخر هم شک هست ؟...

    ReplyDelete
  24. يه عالم فرو رفتم تو فکر بعد از خوندن اين پست! ولی چرا به جايی نرسيدم؟

    ReplyDelete
  25. سلام امير.متن هايی که نخونده بودم.شاديتو...

    ReplyDelete
  26. با اين قياست عشقت رو توجيه ميکنی؟ واسه چی؟ شايدم اينطور نباشه! ولی خوب عشق که توجيه نميخواد...به قول خودت .با کدام منطق؟...»

    ReplyDelete
  27. از نوشته های من و عمو هومن بايد نتيجه می گرفتی که به رفتنش می ارزه ولی با شکم سير! غذاتو يه جای ديگه بخور حال شو اونجا بکن.

    ReplyDelete
  28. دوست دارم چندين بار اين پستت رو بخونم ....در ضمن راجع به کامنتی که گذاشتی هم بگم که بيشتر شدنش رو زياد قول نميدم اما تند تر شدنش رو چشم.سعی می کنم

    ReplyDelete