Tuesday, February 28, 2006

حصار امن چشمانت...

نه،نميتوانم فراموشت کنم/زخم های من بی حضور تو از تسکين سر باز ميزنند...(شمس لنگرودی)


وقتی مرز بودن و نبودن ميشه يه مو،حضورت عين يه معجزه است بانوی من!لذتی داره کناری نشستن و تماشا کردن که اون همه دغدغه و مشکل چطور تو هرم نگاهت بی رنگ ميشن!


پی نوشت:بهترم و بی انرژی.فقط نميدونم اين حال نقاهت يه بيماره که اوج شدت رو از سر گذرونده يا مجالی برای نفس تازه کردن و دوباره فرو رفتن...اقرار ميکنم نای دومی رو ندارم.

24 comments:

  1. اينجا هم اول! خدايا یعنی خواب ميبينم!!!‌

    ReplyDelete
  2. به فاصله دو دقيقه در دو فروند از مشهورترين و وزين ترين وبلاگ های تاريخ بشر اول شدم ( دکتر نگاه و حاج امير!) يحتمل خوشبختی ديگه دس از سرم بر نميداره!‌ شکرا لله!

    ReplyDelete
  3. دوباره ميسازمت رفيق ! ..اونم با يک کباب ترکی وسط خيابون ستارخان ....!!!!

    ReplyDelete
  4. آره برين نشاط!!ولی گمونم بايد با ۲ تا کباب ترکی بسازيش!!.......دروغ ميگم امير؟!

    ReplyDelete
  5. همت کن...

    ReplyDelete
  6. حصار امن چشمات!!!!چه عنوان قشنگی برای نوشته ت گذاشتی....اميدوارم حالت از نوع جمله اولت باشه

    ReplyDelete
  7. دوتا ؟ نه بابا اينی که من ميشناسم حداقل ۴ يا ۵ تا ميخواد ... ببين ميشه جاش سيب زمينی سرخ کرده بخوری‌؟ با نوشابه دوبله ؟ قول ميدم آخرش از شدت خوردن بترکی ؟ قبوله ؟

    ReplyDelete
  8. اوه ...جدی اسمش نشاطه ! ...

    ReplyDelete
  9. ببخشيدا...نميخوام حرفای نا اميدی زنم...ولی خدا يه فرصتی بت داده يه نفسی بکشی واسه دومی اتفا قا...مثِ من!...ولی ياد گرفتم که ديگه هی سوال نکنم ازش...هی نپرسم چرا؟...هی...چه ميدونم چيزايی که آدمو بيشتر کلافه ميکنه...بضی چيزا جواب ندارن...هيچ جوابی!...من که ميگم بزا تو همين دوره نقاهت بمونی....دوران بعد از نقاهت اصلن خوب نيس!...(ميدونم که باز نميشه آدم خودشو گول بزنه!)

    ReplyDelete
  10. هميشه يه معجزست که ميتونه آدمو آروم کنه...

    ReplyDelete
  11. وقتی مرز بودن و نبودن ميشه يه مو ...آخ که هر چی می کشم از اين يه تار مو ی ناقابل می کشم

    ReplyDelete
  12. متنهای عاشقانه ات رو که ادم ميخونه هوس ميکنه عاشق بشه

    ReplyDelete
  13. خدا بانو رو واست نگه داره.

    ReplyDelete
  14. اين هم از نتيجه بی مشکليه. همش خودمون رو ميزنيم به فهميدم.

    ReplyDelete
  15. بانو! داش امير ما رو تنها نگذار ديگه . تنها تو نوشدارو هستی . يه چيزی تو مايه های جام جهان نما .

    ReplyDelete
  16. سلام . آخه پسرم . کو دست نوازشگری که مماغ را بخاراند کوووووووووووووووو؟

    ReplyDelete
  17. بانوی عزيز لطفا به دادش برس...........
    راستی آدرس اون رستورانه تو خيابون وليعصر روبروی پارک ملت برج سايه......فقط مواظب باش به درد ما دچار نشی.....

    ReplyDelete
  18. شاعر ميگه: اگه چشمات بگند آره:)!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    ReplyDelete
  19. ...خيال مي کردم خسته ام اما / هرچه دويدم / از پا در نيامدم...

    ReplyDelete
  20. سلام... امير جون! ميگذره... سخت نگير.... (می‌خوام بدونم می‌تونی به من فحش بدی يا نه؟)... يا حق!

    ReplyDelete
  21. ردپاي ايامMarch 1, 2006 at 7:12 AM

    زهی امير خان ! ............... وصد البته بانو‌!

    ReplyDelete
  22. از آقايي‌ته عزيز گل پسر!

    ReplyDelete
  23. چه خوب که بهتری. خوشا بحالت امير که بين بودن نبودند يک مرزی هست، ولو به نازکی يک مو باشه. خدا بانوت رو ازت نگيره. خوش باشی

    ReplyDelete
  24. نه می تونم به نگاهت چشم بدوزم ..ميون شعله ی عشق تو بسوزم.. نه می تونم از نگاهت چشم بگيرم..پشت يخبندون عشق تو بميرم..

    ReplyDelete