کودکیم جایی گم شده،این را مطمئنم.زود بزرگ شدم،زود فهمیدم زندگی روی سختی هم دارد که اگر بخواهم صادق باشم فقط فهمیدم زندگی روی سختی دارد.کودکیم گم شد،جوانی هم ایضن.شاید نشود کودکی را زندگی کرد به سالهای جوانی-یادم می اید که کودکی میکردم و عتاب آمد که چقدر بچه ای و شاید هم حق داشت-و همانطور میدانم که دیگر نمیشود جوانی کرد به میان سالی...
حالا میدانم که زندگی میتواند پر از شادی باشد و برکت و فراوانی،که همه زندگی سختی نیست،که برای رنج بردن خلق نشدیم،که کودکی هایم بعد از سالها محملی یافته اند برای جولان دادن پیش تو،که هنوز سه دانگی مانده از جوانی و میشود دریافتش،که...حالا این روزها دارم دوباره خودم را میسازم.کار سختی نیست:گل وجودی که موجود است و کمی آب دانش چگونه بودن و از همه مهمتر گرمای نگاهت که این آب و گل جدید سامان بگیرد و نگسلد با هر بادک بی مقداری
این همه حرفهای این روزهاست!
پی نوشت:صدایم که میکنی امیر حسینم،کس دیگری میشوم،خودم میشوم که سالیان سال گم کرده بودمش...خدا میداند چقدر مدیون توام دلبرکم!
سلام
ReplyDeleteضمن بازدید از وبلاگ خوبتان و آرزوی موفقیت بیشتر
با مطلب
سريالهاي امسال ماه رمضان
در وبلاگ شـمـسـه
منتظر پیامتان هستم
همه حرف های اين روزهايت چه دلی می برد از آدم ...
ReplyDeleteاين احساس شما رو جناب معشوق ما هم در اوايل رابطه درک کرد و به زبان هم آورد
ReplyDeleteولی اين جانب نمی دونم چرا اين پسوند علی را در ادامه ی امیر نمی توانم بيارم
در اين ۴ -۵ سال خودمان را ببخشيد خفه کرديم ولی بازم نتونستم
ولی باور کن دلبرکت استعداد دارد که می تواند بگويد تازه فک کنم ماله تو سخت تره
(حالا میدانم که زندگی میتواند پر از شادی باشد و برکت و فراوانی،که همه زندگی سختی نیست،که برای رنج بردن خلق نشدیم)
ReplyDeleteاين جمله ات خيلی به دلم نشست ، امير.
دست مريزاد بايد گفت به اون کيمياگرت.
حالا چقد کامنت من بی ربط بود خودت قضاوت کن
ReplyDeleteسرتیپ ما هم مدتی نبوديم و مدتی دلمان تنگ شده بود و البته مدتی هم دورادور شما را زيرنظر داشتيم
ReplyDeleteو البته هزاران «چيز» هم هست که موافقم و چيزی نگفتم ازشان
و ناگهان چه زود دير شد
ReplyDeleteشايد عاشقانه ترين پست بود در اين حوالی ....
ReplyDeleteچرا انقدر كم پ.ن عشقولانه مينويسي؟؟
ReplyDeleteهی... احسنت!! عاشقانه های اينجوری رو هيچ جای دیگه نديدم اميرحسين جان عالی بود!!
ReplyDeleteآقا ما از چندی پیش خواننده ثابت شماییم و دلبسته بعضی نوشته هایتان. امروز لطفتان را دیدیم به وبلاگمان و مسرتمان چند چندان شد. ممنون.
ReplyDeleteكيمياي زندگي همين است شايد..
ReplyDeleteچه حس خوبی
ReplyDeleteهميشه عاشقانه هايت رو دوست داشتم!
ReplyDeleteسه باری نوشتم و پاک کردم!!! لذت حالت مستدام ... تف به قبر دل ما که کسی نمی برتش ...
ReplyDeleteخوب می فهمم بزرگتر از سن خودت بودن چه رنجی داره.
ReplyDeleteهی فلانی... زندگی شايد همين باشد.
ReplyDeleteيک فريب ساده و کوچک.
آن هم از دست عزيزی که تو دنيا را جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی بايد همين باشد.
به نظرم يونگ داره کار خودشو می کنه .
ReplyDeleteمنم داغون می شم بعد از هر جلسه .....