صدایت میکنم باران:زمانی که واژه هایت، دانه به دانه غبار می روبند از روحم
اسمت را گذاشته ام باد:هنگامی که خیالت سرزمین روحم را،کوچه به کوچه کشف میکند
می نامم تو را ابر:وقتهایی که میبینم غم چشمانت را و جانم در مه گم میشود
میخوانمت رنگین کمان:پایکوبی مردی که ظهور دردانه اش را به جشن نشسته
دلم عجيب خوش است و خواندن اين خطوط هم که ديگر ...
ReplyDeleteباران باد ابر ... اگر رنگین کمان نبود فکر می کردم که می شد پاییز صدایش کرد
ReplyDeleteسلام امير جان..طاعات قبول٬ عيدت هم مبارک...به اميد فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنيا
ReplyDeleteو شما؟؟شايد زمين!
ReplyDeleteمی خوانم تو را بابا شاعر، بابا ايول، بابا دمت گرم، بابا داداش خان
ReplyDeleteباشد که از ستايش محروم نمانيم !
ReplyDeleteخواندم و دوباره و چند باره...عجب متنی... آدم را می برد به ته خيالش...سالی يک بار اين دست متن ها را خواندن برای آدم کافيست...دمت گرم باد
ReplyDelete