پناهم بده/خسته ام از تازیانه های روزگار بد دهن/میخواهم کودک شوم در حریم امن آغوشت
پناهم بده/شانه هایم خسته اند از کشیدن بار تن/بگذار دلم تعمید یابد در هرم فروزان نگاهت
.
.
.
پناهم دادی/زمانه زیبا شد/غم خودش را در پس کوچه های ناکجا پنهان کرد/و من دوباره بالیدم
پی نوشت۱:نعمتی بالاتر از این نیست که بتوانی سر خستگی هایت را بگذاری روی شانه ای و امن باشی، بی آنکه کسی بپرسد چرا و بی آنکه مجبور به توضیح دادن باشی...هیچ نعمتی بالاتر از این نیست.
پی نوشت ۲:عنوان را از یک ترانه یغماگلرویی سرقت کرده ام!
غم بايد باشه٬ خستگی بايد باشه٬ دل نگرانی بايد باشه که اون رهايی بعدش حسابی معنی پيدا کنه و آدم حس کنه يک پله رفته بالا... غم بياد اما توی دل موندگار نشه ما هم باهاش خوب تا می کنيم. حالا اصلا بياد موندگار هم بشه خيالی نيست ها می زنيم درب و داغونش می کنيم...
ReplyDeleteکار خوفی کردی که سرقت کردی!!:)
ReplyDeleteببین در مورد آنجلا، چرا لوک بسون این فیلم رو سیاه و سفید ساخته؟ چی پشت این قضیه است؟ اشاره به زنانهگی و مردانگیه؟ با این که کلن از فیلم بدم نیومد و یه جاهاییش رو دوست داشتم، اما حرکتهای بی دلیل دوربین اذیتم کرد و کارگردانی و روایت هم زیادی به نظرم خامدستانه بود. بذار این جوری بگم که از اون فیلمهایی بود که ایده باعث ذوق مرگی کارگردان شده.
ReplyDeleteagar mitoni webloge mano beband...... ba har ki ham dost dari hamahang kon.....
ReplyDeleteشانه هايت رو برای گريه کردن دوست دارم!
ReplyDeleteاما من ميگم نوشته های بعد از عنوان خيلي قشنگ تر بود.
ReplyDeleteيه لحظه آرامشش ميارزه به همهء ناملايمات
ReplyDeleteبالاترين نعمت است قبول دارم
ReplyDelete