Thursday, February 28, 2008

برای همنفسم که بی قرار است

نمیدانم چه بنویسم برایت که مصداق «رطب خورده خود منع رطب نکند» نشود.نمیدانم اصلن این نوشتن فایده ای هم دارد یا نه.بعد به خودم میگویم برای تو هم که آب نداشته باشد شاید برای من نان داشته باشد و لااقل تسکینم بدهد.تسکینم بدهد از اینکه میبینم داری جلوی چشم هام میسوزی و من هیچ کار لعنتی نمی توانم بکنم برایت.
من خرابی را و بی قراری را و سکونت در قعر هاویه دلتنگی را میفهمم.میدانم راه به سوی نور از میان تاریکی میگذرد.به خاکستر نشینی آشنایم.همه اینها سر جای خودش محفوظ و عزیز حتی بگذار بگویم مقدس اما جان برارم!رفیقم!همنفسم!آن تاریکی وقتی ارزش دارد که بزنی به دلش و بروی چشم بسته سمت ناکجا که نور باشد در دلت.که بدانی حامل نوری،که یادت نرود رنج تاریکی را به جان میخری برای به دنیا آوردن نور برای تولد امید...بی پرده بگویمت من در این راه که میروی نور نمیبینم.خودت خوب میدانی انقدر گرامی هستی در نظرم که حتی به این خودکشی تدریجی ات هم احترام بگذارم،که بگویم با خودم اگر دارد با خودش این کار را میکند حتمن به همه چیز فکر کرده...نه میخواهم برایت منبر بروم نه میخواهم منصرفت کنم فقط میخواهم یادت بیاندازم یک چیز را که شاید یادت رفته باشد:میخواهم برایت از فضیلت باختن بگویم.
باختن،شکست خوردن،ناکام شدن همه را ما تجربه کردیم.بار ها و بارها تجربه کردیم.عزیز ترین دوست همه روزگارانم!یادت نرود بخاطر خدا که باخت یعنی جسارت این را  داشته ایم که تن بزنیم به آب که حتی خلاف آب شنا کنیم.یعنی جنم زمین خوردن و بلند شدن را داشته ایم یعنی خم شده ایم بار ها و بار ها مکرر اما نشکسته ایم.همه چیزی که از تو میخواهم شاید همین باشد:که خم شوی اما نشکنی و من بیقرار است دلم از خیال شوم شکستن تو...ما در شکستن هایمان انسان شده ایم رفیق!فضیلت این سرگردانی و این باختن ها را به یاد بیاور...به یادبیاور که به قول شاملو ما عشق را و انسان را رعایت کردیم و همین برای سربلندی مان شاید بس باشد تا قیام قیامت

13 comments:

  1. برای همنفست آرامش و قرار آرزو می کنم

    ReplyDelete
  2. چه قدر قشنگ احساساتت با رقص کلمات این پست نمایان می شوند و چه لذتی دارد خواندن و خواندن و دوباره خواندنشان برای منی که این پست هیچ ارتباطی با من نداردچه برسد برای ان همنفس...

    ReplyDelete
  3. خیلی وبلاگها رو دیدم دلنوشته داشتن,شعر گفته بودن و ...ولی عجیب دلنوشته های شما دلنشین است ...

    ReplyDelete
  4. امیر جان...
    آن تاریکی وقتی ارزش دارد که بزنی به دلش و بروی چشم بسته سمت ناکجا که نور باشد در دلت.که بدانی حامل نوری،که یادت نرود رنج تاریکی را به جان میخری برای به دنیا آوردن نور برای تولد امید...
    اشکمو درآورد
    آرزوی آرامش خاطر می کنم

    ReplyDelete
  5. به امید یک آرامش دوست داشتنی برای دوست ات ..رفیق ات..هم نفس ات.. تو بحبوحه مشکلات..دوستان اینچنین به داد هم میرسند امیر جان ولو با یک پست دلنشین:)

    ReplyDelete
  6. گاهی اوقات جریان زندگی فقط می خواهد تو را چپه نماید و بهتر است که مقاومتی نشان ندهی تا شاید وقت آن فرا رسد که تو آن را به زمین بزنی .
    هی روزگار....... .
    به امید روزهای نیک برای همه دوستان

    ReplyDelete
  7. خدا رو شکر همنفست نیستم !‌

    ReplyDelete
  8. مهم نیست که او کیست همینقدر که هم نفس توست، نیکوست.
    امید که هر دو در آرامش و خوشی باشید

    ReplyDelete
  9. شاید" مشکل" بی هدفی باشد

    ReplyDelete
  10. شاید" مشکل" بی هدفی باشد

    ReplyDelete
  11. خیلی وقتا همدلی بزرگترین تسکینه، خصوصن اگه انقدر دلنشین و عمیق باشه.

    ReplyDelete
  12. گردون چی شد؟؟؟

    ReplyDelete
  13. امیر جان می دونم نگرانش هستی و این حس مسولیت بزرگتر بودن که گاهی وقتا خوب است و گاهی وقتا بد .
    اما خوب گاهی وقتا باید زمان داد تا خودشرهشو پیدا کنه .
    نگران نباش فقز از دور بپاش تا اگه یک وقت دستی خواست دستت باشد .
    همنفست هم به نظر عاقل می رسد راهش را پیدا می کند .
    نگران نباش امیرجان .

    ReplyDelete