Monday, November 10, 2008

ماندگاری

انگار همه دارند می روند.هر کس را که می بینی یا دارد چمدان می بندد،یا دم در سفارت است،یا دارد از بدرقه دوستی تازه راهی شده باز می گردد،یا...و من دلم می گیرد هر کدام تان آشنا یا غریب که می روید.دلم برای این خاک می سوزد که بهترین فرزندانش این چنین مجبور می شوند دل ببرند از دامانش


باور دارم رفتن حق هر آدمی است.مهاجرت نه حق که وظیفه است، وقتی می بینی تمام راه ها برای تحقق خودت و برای شادمانیت بسته است.باید بروی تا مدیون خودت نباشی.تا این جای ماجرا خدا پشت و پناهتان اما چرا وقتی می روید این طور بذر ناامیدی می پاشید همه جا؟چرا چنان وضع موجود این مملکت را سیاه جلوه می دهید که آدم از نفس کشیدن هم مایوس شود؟بابا جان ها بگویید ما خسته شدیم،ما دیگر طاقتمان تمام است،ما اصلن می خواهیم برویم پی زندگی بهتر اما تمام صدر تا ذیل این خاک را به توبره نکشید طوری که وقتی آدم نوشته هایتان را می خواند حس کند در افغانستان طالبان یا کامبوج خمر های سرخ گیر افتاده...ایران با همه مصایب و سختی هایش یک جامعه زنده است.فقط نگاه کنید به راهی که در این مملکت از مشروطیت تا امروز طی شده.یک جامعه با زمینه ذهنی استبدادی را که نمی شود یک شبه تغییرش داد.شاه و فقیه بهانه اند،ما ملت هنوز تمام سلول هایمان استبداد مال است و لاغیر.ایران امروز نه یک حکومت فاشیستی دارد نه یک حکومت توتالیتر نه یک استبداد مطلق العنان.این پدر سالاری که در حکومت می بینید مگر جز آیینه تمام نمای پدر سالاری جامعه ایرانی است؟آیینه تک تک ما وقتی جمع می شویم؟


برای جامعه ای که همیشه سهراب و سیاوش را قربانی پدرسالاری کرده نیاز به یک گذر سخت بود به روزگاری که پسران فاتح قلعه های عقاید پدران باشند.انقلاب ۵٧ همان گذرگاه بود و همه سختی این روزهایمان بخاطر طی دوران گذار.حتی همین محمود احمدی نژاد هم نماینده نسل پسران است،نمی بینید که داریم کم کم ازین تونل وحشت بیرون می آییم؟نفت پنجاه دلاری و فشار خارجی و میل داخلی به تغییر، چنان حاکمیت را به دست و پا انداخته که پریشان، از عذاب الهی می ترساندمان.


می روید به سلامت!سفر خوش اما چنان کوچه تنگی از ایران امروز توصیف نکنید که امید هر آنکس که مانده ویران شود.ما هنوز زنده ایم و حتی در تاریک ترین لحظات بیست سال اخیر این ملت داریم نفس می کشیم،حرف می زنیم و می نویسیم...رفتن تان به اندازه کافی سخت هست،دیگر با این حرف ها امید هر آنکه می ماند در ایران را ویران نکنید

21 comments:

  1. غمگين  نباش خورشيد !
    جدايي پلك هاي انتظارم را بر هم نمي گذارد
    پرده را كنار بزن
    ببين چگونه يادگاري هايم
    روي ديوار غروب پاك مي شوند
    وقتي تورا جا گذاشتم
    روي ديوار كاه گلي محله نوشتم :
                " كوچه ي ما
                     كوچه ي رويا و ترانه است "

    نمي دانم  خورشيد!
    نمي دانم دل اناري ات
    با صداي كدام خواننده فشرده مي شود!!
    دل من كه مثل انار آخر پاييز
    با گريه ي كودكي لجباز ترك بر مي دارد
    اما تو خورشيد
    مواظب روشنايي فلق و
    دل تنگي ديوار هاي كوچه باش

    ReplyDelete
  2. رضا قاری زادهNovember 10, 2008 at 2:31 AM

    درد اینجاست امیر که گاهی این توجیهات ناروا پز روشنفکری هم می شود برای برخی دوستانمان .... وقتی ما به هجرت آنها احترام میگذاریم و درکشان می کنیم کمترین توقعمان این است که آنها هم مبارزه ی ما را ارج بنهند

    ReplyDelete
  3. سلام عزیز
    خوشحالم که هنوز مردانی مثل تو عاشقانه در مورد کلمه ای که سالهاست انگار مفهومش رو از دست داده مینویسند . در مورد وطنمون .... وطن عزیزمون ...
    مرسی از کلام دلنشینت .

    ReplyDelete
  4. میروند و ...
    چند سالی طول میکشد تا با چشم بصیرت تحقیر جهان سومی بودن را با گوشت و پوست لمس کنند و تبعیض را به معنای واقعی دریابند ... سی چهل سالی طول میکشد تا بفهمند که ایکاش عمرشان  را صرف آبادانی ایران می کردند و ...
    این شجاعت را هم ندارند که دم بزنند که :

                     "ما آنجا خوش نیستیم "
           "فقط به خوش بودن  تظاهر میکنیم "

    ReplyDelete
  5. آفرین بر امیر^سالار
    حق با شماست دلاور
    ما به خون دل رفتن شان را نظاره گریم کاش آنان هم ذره ای مهر و وفا نشان می دادند و....

    ReplyDelete
  6. امیر جان
    غمت مباد. هستند کسانی هم که با امید به ایرانی آباد و عزتمند بر می گردند (البته منظورم اصلا خودم نیست ها :)))))))

    ReplyDelete
  7. گفتنی هارو گفتی امیر جان... ولی مایی که موندیم آیا واقعن انتخابمون این مونده یا از سرناچاری بوده ، که اگه اولی درست باشه یعنی این حرفا و سیاهکاریا مایوسمون نباید بکنه؛ درسته؟؟

    ReplyDelete
  8. رفتن هیچ اسون نیست. زیر هیچ اسمونیم هیچ خبری نیست... گذاشتن و گذشتن از بیست سال زندگیو پدرو مادرو ادما و محله ها و خاطره ها خیلی سخته... وقتی از دار دنیا یه داداشی داشته باشی که نتونی رشد و بلوغشو ببینی میدونی از تو چقده داغونت میکنه؟ میدونی سخت ترین قسمت کار کجاست؟
    وقتی از فرودگاه امام زنگ میزنی تا برای اخرین بار با عشقت خداحافظی کنی و اون زجه میزنه که نرو و تویی که دیگه دست خودت نیست و باید بری...  اینا خیلی سخته ولی  اینکه یه روزی برمیگردی البته با امید اینکه دیر نباشه تحملشو اسونتر میکنه...

    ReplyDelete
  9. در جواب رضا قاری زاده عزیز: چه مبارزه ای برادر من؟ مشتی چس ناله کردن در وبلاگ هایمان را نمی شود گفت مبارزه.تا ماتحتمان فرو کرده اند و صدای مان در نمی آید آن وقت تو می گویی مبارزه؟ بنده که به شخصه در اولین فرصت از این مملکت خواهم رفت و تمام تاریخش را و همه کوفت و زهر مار دیگرش را هم می گذارم برای بقیه.

    ReplyDelete
  10. با همه این تفاسیر ما دلمون برای وطن تنگ شده و تا یک هفته دیگر  رجعت می کنیم

    ReplyDelete
  11. دوست نظر باز من!اگر منظورت از مبارزه مثل چه گوارا بودن است بعله ما هیچ کدام اهل مبارزه نیستیم.اما اگر به هر تلاش کوچکی که منجر به تغییر شود حالا هر چقدر تدریجی و آهسته به چشم یه تلاش پویا برای پیشرفت نگاه کنیم شاید قضیه فرق کند نه؟

    ReplyDelete
  12. قدمت سر چشم عرفان جان

    ReplyDelete
  13. آرمان آریاییNovember 10, 2008 at 8:09 AM

    سلام..من هنوزم پشیمون نیستم از ایران موندنم..با اینکه بغضی از اقوام هنوز هم ناامید نیستن و گهگاهی تیر به تاریکی میندازن که چرا برنامه ای برای رفتن نداری؟ درسته که اونطرف یه چیزهای خوبی داره که اینجا نداره اما اینجا یه چیزی داره که به همه چیزهای اونطرف می ارزه! چقد چیز تو چیز شد!!...به امید فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  14. امیر جان هر جامعه ای یک نوع مبارزه را می طلبد و من مطمئنم که دوای درد ایران مبارزه ی اینترنتی نیست.

    ReplyDelete
  15. عرفان جان اومدی حتما یک خبری بده در خدمتت باشیم یک قهوه ای،چیزی،شاید آقا سید رضا داد یه کام هم از پیپش بگیریم.

    ReplyDelete
  16. نمی دونم چرا ما برای حفظ  یک ارزش ،دست به نقد همدیگر می زنیم
    این مهم نیست که یکی بنا به طرز فکری میره و یکی بنا به دلایلی نمیره.
    مهم حسی است که به جای که در آن بزرگ شدیم داریم (البته مرز و ...خیلی نباید پایه ارزش گذاری ما برای طبقه بندی قرار بگیرد)
    دوره چگورا و خیلی چیزهای دیگه گذشته الان شاید واقعا کار فرهنگی و هنر بهترین اثر رو داشته باشه
    مشکل ما ایرانیها فقط تمامیت خواهی و ....حکمرانان نیست .احمدی نژاد و حزبی که نظریه پرداز این دولت و ...است از همین مملکت هستند .همین جا و با این فرهنگ بزرگ شدند.....
    اگر زمانی تونستیم با همدیگر به گونه انسانی وعلی رغم تفاوت در افکار و عقایدمان ،زندگی کنیم،می توانیم در جای که هستیم احساس زندگی و... داشته باشیم. حالا که نداریم اونی که می تونه بره و نفسی موقتی بکشه ،خوب بره چرا فکر می کنیم جارو خالی کرده ،شاید به عنوان یک انسان در همان جا بتواند تبادل و شناختی ایجاد کند؟!!!!!

    ReplyDelete
  17. من فکر کنم ونها هم ناراحت که میرن این طوری رنشون می‌دن دیگه نمی‌شد موند و باید می‌رفتند.  فکر کنم قابل درکه.

    ReplyDelete
  18. به نظرم نظر بازي تا حدودي درست مي گه .به نظرم امير هم درست مي گه...
    اگه قراره كسي بره به خودش ربط داره ..ديگه واسه چي بقيه ارو با خودش مقايسه مي كنه..
    مبارزه اينترنتي هم مبارزه نيست...

    ReplyDelete
  19. مرسی که نوشتی, ممنون. می دونی اگر من ای که ایرا نیستم بنویسم همه بر می گردن می گن تو چی می گی بابا, تو که ایران زندگی نمی کنی...یه عالمه خوشحال شدم که یکی نوشت اینها.

    ReplyDelete
  20. فکر نمی کنم هر موندنی به معنی مبارزه و هر رفتنی به معنی فرار باشه.

    ReplyDelete