Saturday, November 22, 2008

(از عشق و سایه ها)-یک

بیا این طور به قضیه نگاه کنیم:در یک رابطه عاشقانه مرد آنیمایش را فرافکن می کند روی محبوب و زن آنیموسش را...مرد در پی عواطف،شور،توجه،بودن در لحظه حال است و زن در پی قدرت،مرز گذاری،امنیت و منطق...مرد عمومن نمی داند برای چه عاشق زن شده و زن عمومن می داند عاشق چه چیز مرد شده-همین جاست سوال زنانه چرا عاشقم شدی که باعث می شود مرد مثل خر توی گل گیر کند-مرد در پی دریافت مادرانگی،تنانگی و الهام بخشیست است و زن در پی حاکمیت،شیوایی کلام،اقتدار-برای همین است که شاید می گویند زن ها از راه گوش عاشق می شوند و مردها از راه چشم-خلاصه اش کنم مرد در پی معشوقی است که تاییدش کند.معشوقی که مرد را قهرمانی یگانه بپندارد و محبت نثارش کند.زن اما به دنبال قهرمانی است که امنیت،تعهد و اقتدار برایش به دنبال آورد


عاشق و معشوق نخست هر دو فکر می کنند که نیمه گمشده خود را یافته اند.حالا اما وقت شروع تراژدیست.مرد می فهمد که معشوقی که تا دیروز فقط تاییدش می کرده امروز می خواهد کنترلش کند و اصلاحش نماید.زن ناگهان در میابد قهرمان شمشیر به دست حامل امنیت، خودش مجمع الجزایر بزرگی از ناامنی های تاق و جفت است.تصویر  بی نقص رابطه دچار انهدام میشود.آنیمای مرد به او یاداور می شود که زنی که ازش توقع عشق داشته امروز مدام ایراد می گیرد و دیگر مرد، قهرمانش نیست.آنیموس زن به وی ابراز می کند این پهلوان پنبه که نمی تواند امنیت خودش را هم تامین کند چطور متعهد به امنیت تو شده...جنگ تراژیک روابط عاطفی اینجا به اوجش می رسد.عاشق و معشوق از هم جدا می شوند،زن و شوهر از هم طلاق می گیرند.حالا یا در عالم بیرونی یا به طور ذهنی


این عاقبت عشق رمانتیک است.جوزف کمپبل در کتاب قدرت اسطوره تاکید می کند حوزه این نوع عشق،حوزه خدایان است-به تعبیری شاید آنیما و آنیموس-نه انسان ها.برای همین تمام روابط عاشقانه ادبیات بشر غرق در تراژدیست.از رومئو و ژولیت بگیرید تا لیلی و مجنون.کمپبل شوخ طبعانه می افزاید چاره ای جز نرسیدن برای عشاق نیست چون رسیدن خود نرسیدنی دیگر است و می افزاید می توانید تصور کنید رومئو و ژولیت را که با آن عشق فروزان بهم رسیده اند و ده سال بعد در سوپر مارکت محله شان بر سر انتخاب مارک پنیر پیتزا با هم گلاویز می شوند؟


این فاجعه اجتناب ناپذیر باید راه حلی هم داشته باشد.بیایید در موردش حرف بزنیم


پی نوشت:این مجموعه پست ها را بگذارید به حساب بلند بلند فکر کردن من...هیچ برنامه ای برای چطور ادامه دادنشان ندارم ولی فکر میکنم این طور نوشته شدن این افکار به من کمک می کند و شاید برای شما هم جذاب باشد

13 comments:

  1. سلام امیرخان
    به نظر من همین مشکلات و تغییر در طرز فکرهاست که زندگی را جالب می کند اینکه بدانی مردی که تو ازش انتظار حمایت داری خود کودکی بسیار ترسیده و لجباز است و اینکه چگونه باید کودک او را نوازش کنی خود از عجایب این دنیا است

    ReplyDelete
  2. سلام:
    آخ ! که چه حس این زمان منو گفتید.حس غمناک" پی بردن" وغصه بازیچه شدنی که تازه برات بارز شده اما قبل ترها ،او ،برنامه اش بود...
    بازهم بنویسید.

    ReplyDelete
  3. jaleb bod v zemnan vaghyat donyaie ma ansanha to rabtea. neveshtehat por mohtava, v movafagh bashi.

    ReplyDelete
  4. رضا قاری زادهNovember 22, 2008 at 10:20 AM

    فکر میکنم باید طرف مقابل رابطه را با تمامیت جسمانی و روانی در نظر گرفت تا بتوان تا حدودی هم ذات پنداری کرد ، خود را جای او گذاشت و مسائل را از دیگاه او توجیه  و تحلیل کرد تا جایی که بتوان به سناخت نسبتاً ( تاکید می کنم نسبتاً ) جامعی از طرف مقابل رسید تا بتوان نقش هریک را در ادامه ی رابطه محک زد . اولویت سنجی کرد ، و برای حل مشکل باید به یکک خواست دو نفره رسید . خواستی که از نظر من اولین گام است و یا به عبارتی تنها گامی است که می توان عنوان گام نخست را بر آن نهاد . و برای گام نخست مهمترین پیش نیاز شناخت است . از خود ( تمامیت خود ) و طرف رابطه ( تمامیت جسمانی و روانیش ) . حس من این است که مهمترین قسمت این تراژدی که لنگ می زند همان شناخت جامع است . شناختی که تمامیت خواهی ما اغلب نمی گذارد در راستای رسیدن به آن گام برداریم .
    در هر صورت من این بلند بلند فکر کردنهایت را دوست دارم و شدیداً و قویاً حمایتت می کنم ارباب خان جان

    ReplyDelete
  5. عشق وقتی بر حوزه خدایگان پا می نهد
    زمزمه ای چونین می گردد:
    "وصال مدفن عشق است"
    یا
    "لذتی که در فراق و انتظار هست
    در وصال نیست
    چون در فراق و انتظار
    شوق ِ وصال هست و در وصال بیم  ِ فراق .."

    ReplyDelete
  6. رضا قاری زاده عزیز!تا وقتی گرفتار فرافکنی هستی اصلن شناختی به معنای واقعی کلمه رخ نمی دهد...دقیقن رمز ماجرا شناخت است:شناخت خود و دیگری اما این صبوری عاشقانه ای می طلبد که کمتر یافت می شود

    ReplyDelete
  7. سیاوش جان!عشق رمانتیک حوزه خدایانه یعنی ما در واقع عاشق فرافکنی آنیما یا آنیموس-ایزد یا ایزد بانوی درون- می شیم،نه شیفته یک انسان واقعی همان طور که هست...حله؟

    ReplyDelete
  8. امیر فکر میکنم فرافکنی اینقدر جزیی از زندگی بشره که عملا آگاهی کامل بهش مقدور نیست در واقع در پدیده عشق باید خیلی کمال گرا باشیم اگر فرافکنی رو کنار بذاریم نهایت هنرمون این باشه که بدونیم داریم فرافکنی میکنیم اما جدا شدن ازش خیلی ایده آلیستیه... و حالا امیر نظرت در مورد عشق های بعد از ازدواج چیه؟؟ اینکه دو نفر صرفا با معیارهاشون ازدواج میکنن و نه با عشق  و بعد عاشق هم میشن

    ReplyDelete
  9. بلند بلند فکر کردن از بهترین موهبت هایی است که خدا به کسی میدهد... کاش در عالم واقع هم همینطور افکارمان را بیرون میریختیم و راحت میشدیم

    ReplyDelete
  10. باهات موافقم نرگس جان که ما هیچ گریزی از فرافکنی نداریم.دفعه های قبل هم گفتم که ما هیچ اختیاری در مورد فرافکنی نداریم اما اینکه با فرافکنی چه می کنیم در حوزه اختیارات ماست

    ReplyDelete
  11. در مورد مثالی که گفتی خوب این زوج خیلی عاقلانه رفتار کردند اما همین که ما از عشق حرف می زنیم یعنی فرافکنی وجود داره...بحثش مفصله یه ذره.این که طرف عاشق چی میشه؟عاشق چهره ای که معشوقش نشونش میده،این چهره چهره واقعیه؟یا ماسکیه که برای به دست آوردن اون و حفظش به صورت ناخوداگاه می زنه؟بعد این ماسک رو تا کی میتونه نگه داره؟

    ReplyDelete
  12. نمیشه در مورد یه کیس اینطوری نتیجه گرفت.می گن توی روانشناسی از سوال به جواب نمی رسن بلکه از جواب به سوال می رسن...برای همین نمیتونم جواب دقیق بهت بدم

    ReplyDelete
  13. این پست از عشق و سایه هات منو به یاد کتابی به همین نام از ایزابل آلنده انداخت که مترجمش (رستگار) از فامیله و سالها پیش به من هدیه داده بود ...
    اما برای همان پست باید بگم بهترین کاری که بعد از پروژکشن باید کرد که کاریست بس سخت، باز کردن چشمها حتی به زور سیخ و کبریته تا بقیه صفات پروژکت نشده را ببینم. اگه مچ و همگون با هم بودیم به حول قوه ما و خدا که چه بهتر و گرنه باز اگه دیدیم مشکلات قابل حلند که باز چه خوب و می شه بمونیم تو رابطه اما اگه دیدیم با ارزشهای اصلی ما نمی خونه،گور بابای عشق و پروژکشن و قول بیخودی دادن " دستتو بده به دستم من عاشق تو هستم!"
    ضمنا نباید یادمون بره که گاهی انعطاف لازمه و گاهی بخشش در عین حالیکه مرزها مشخص باشه وگرنه هیچ دو نفری توی هیچ رابطه ای بدون مشکل و حرف و نقل نخواهند بود و همیشه همه چیز و همه جا  بهشت برین نیست!

    ReplyDelete