Tuesday, November 25, 2008

توبه فاوست

آمدم خانه و دستانم را شستم.چند بار با آب و صابون اما انگار نجاست دستان مردک چسبیده به سرانگشتانم و پاک نمی شود...اصلن دلم می خواست دستم را بگذارم توی وایتکس تا از نجسی در بیاید تا این سایه لزج ناپیدا از انگشتانم جذب نشود و نرود تا قلبم...یک لحظه نگاه کردم به خودم و خجالت کشیدم.از خودم خجالت کشیدم،از شما خجالت کشیدم...داشتم چکار می کردم با خودم؟آدم اگر هم می خواهد خودش را بفروشد لااقل به خریدارش بفروشد نه به یک مشت قداره بند گوساله که هیچی نشده یاداوری می کنند به تو که انقیاد شرط انجام این پروژه است و سعید امامی اسطوره بوده...اصلن من خر آنجا چکار می کردم؟


پی نوشت:مرده این آدم هایی هستم که افراد مشهور را به اسم کوچک صدا می کنند تا بگویند با آنها رفیق گرمابه و گلستانند.حالا مردک راه می رفت به حاتمی کیا می گفت ابراهیم،به ملاقلی پور،رسول تا شاید ما باورمان شود هنرمند است خیر سرش ششلول بند بیمار!

4 comments:

  1. زود فهمیدن و زود پا پس کشیدن نعمتی ست.

    ReplyDelete
  2. امیر جان خوبی؟!

    ReplyDelete
  3. الهییییییییییییی، خیلی باهات همدردی میکنم دوست جان!

    ReplyDelete