Thursday, November 24, 2005

اضطراب مداوم رفتن

ميدانی گاهی وقتها تحمل اين ملال دايم برايم دشوار ميشود.بغض زور آور  و گلو گير، به پايان ميرسدصبر و فرياد از نان شب هم واجب تر مينمايد-بماند که محملی نيست اين روزها برای فرياد-سخن بس ماجرا کوتاه:آمدم که بگويم حالم خوب است و « ملالی نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالی دور که شادمانی بی سببش گويند»!از لطف همه تان ممنون!


پی نوشت:های بانو!در بی کرانگی گونه هايت،برايم سايبانی از جنس مژگانت به پا کن.ميخواهم آنجا گم شوم!

42 comments:

  1. سلامبرامير.

    ReplyDelete
  2. چقدر باحال گفته بيدی / از آن مژگان بلند گفته بيدی/ گونه هايش را نشيمن کرده بيدی/ قطار قطار آمد ... آقا امير خوش باشی!

    ReplyDelete
  3. صورتک خیالیNovember 24, 2005 at 6:00 AM

    په خوبه که ملالی نيست ُ خيال دور رو هم بسپار به انسانهای خيالی مشکل بالکلهم حل است مومن!

    ReplyDelete
  4. من کاری  به اين اپت ندارم اپ قبليت فوق العادس....۵کمله بيشتر نيس.کلی ميشه واسش کامنت داد..مال من خصوصيه!

    ReplyDelete
  5. خوشحالم از اینکه بهتر شدی

    ReplyDelete
  6. يک آه طویــــــــــــــــــل!

    ReplyDelete
  7. امير.......

    ReplyDelete
  8. هر کار کردم نتونستم برای ۲ تا پست قبل کامنت بذارم.چون احساس می کنم آدم بعضی وقتها فقط دوست داره حرف بزنه نمی خواد چيزی بشنوه.نمی دونم.من که اين جوری ام..در هر صورت مواظب خودت باش

    ReplyDelete
  9. ملالی نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالی دور که شادمانی بی سببش گويند.... خوشم اومد

    ReplyDelete
  10. پس واسه سلامتی حاجی و بانو يه صلوات محمدي..... دوميشو جليلتر بفرس!

    ReplyDelete
  11. الهم صل علی محمد وآل محمد

    ReplyDelete
  12. صبر و فرياد يه کم با هم تناقض ندارن؟! من يه کم گيرم!!!!

    ReplyDelete
  13. اين اواخر دقت کردی پست های بی کامنت زياد شده. اين هم از پست های بی کامنت می باشد!

    ReplyDelete
  14. گوش کن...وزش ظلمت را ميشنوی...من غريبانه به اين خوشبختی مينگرم....من .. به... نوميدی خود... معتادم...

    ReplyDelete
  15. ملالی نيست جز دوری..به لب لبخندکی زوری..به نرخ مفت جون کندن برام سوسو زده نوری...

    ReplyDelete
  16. ميدونم ...ملالی نيست.... اما تو باور نکن!

    ReplyDelete
  17. سینــــــــــــــــــــــــــــــــاNovember 24, 2005 at 6:53 PM

    سلام برار .

    ReplyDelete
  18. صبر و فرياد .... : بغض فرو داده شده و فرياد خفه شده که می خواست دم بر آورد ولی نشد ..... . اين دوران نيز طی می شود ؛ بر بيهودگی اش لبخند بزن !

    ReplyDelete
  19. محمد جوا شکریNovember 25, 2005 at 12:47 AM

    سلام....خوبی امير جان.....با پی نوشتت خيلی حال کردم....

    ReplyDelete
  20. در مورد تابلوی زندگی هم ؛ من هم وقتی داشتم تصوير رو تو بلاگ واسه پست می فرستادم شک کردم که اين اثر  از آنِ  « بيژن جزنی » نام معروف است يا نه ؟ ولی گويا جستجو در گوگل نشان داد که او همان است و نام و خاطری غیر از مبارزات وی در ذهن ما نقش نبسته است ! هر چند عرصه دگرگونه بسيار گسترده تر از آن است که در فکرمان باشد .

    ReplyDelete
  21. دگرگونه = دگرگونی

    ReplyDelete
  22. توی اين شهر شلوغ يک آشنا کنارم نيست ..... حتی يک سر پناه واسه قلب بی قرارم نيست .....

    ReplyDelete
  23. سلام . لعنت بر همه احساسات تلخ و بد . سلام به شادی به خنده به اميدواری ...
    منم الان غرق غربتم ...
    آه ، خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا...

    ReplyDelete
  24. امان از آن گاه که يغض زور آور و گلوگيری پر دوام باشد. همه را تاب آورد....

    ReplyDelete
  25. شما را ملالی باشد ما را دردهاست ! منتظر نظرت در کامنت دونیم هستم !

    ReplyDelete
  26. يه جور تضاد در احساساتت مشاهده می شه . چت شده مرد ؟

    ReplyDelete
  27. اين آرامش بعد از طوفانی که دچارشی خيلی لذت بخشه درست مثل همين که گفتی..گم شدن گاه به گاه...........

    ReplyDelete
  28. يه جور تضاد در احساساتت مشاهده می شه . چت شده مرد ؟ (؟!)

    ReplyDelete
  29. من اگه جای ؛؛بانو؛؛ باشم برای اين پست و پست قبلی يه کامنت مفصل ميذارم. اين کامنت ميتونه ده خط باشه. ميتونه يک کلمه هم باشه يا حتی يک حرف.

    ReplyDelete
  30. اين نيز بگذرد.... خود را در طوفانهای زندگی گم نکنيم...از آن بگذريم....اميدوارم....

    ReplyDelete
  31. ياد مصدق افتادم..حميدشون رو ميگم...پی::
    به همون لطافت اشعار مصدق بود جدی ميگم

    ReplyDelete
  32. موندم تو اینکه چرا عشق این همه بی تاب مي کنه و این همه صبوری می خواد چرا بی قرار می کنه و آرامش می خواد؟!!!يه حس غريب و قريب و زيبا...

    ReplyDelete
  33. سلام... من کی‌م که بخوام با اميرم بر سر لطف باشم يا نباشم؟ حقيقت اين روزها بيشتر با خودم بر سر لطف نيستم. اگه دستم به خودم می‌رسيد٬ دمار از روزگارش در مياوردم... بدين وسيله مراتب ارادت رو به عرض می‌رسونم... يا حق!

    ReplyDelete
  34. می خواستم يه چيزی بگم... حرف نزنم بهتره!

    ReplyDelete
  35. امروز شنبهاست و يک هفته ديگه . هنوز رو به راه نشده ای؟

    ReplyDelete
  36. هزارو یک روزنهNovember 26, 2005 at 7:32 AM

    به چه حقی مطلب نزدی هان!!!؟؟

    ReplyDelete
  37. سلام بر امير عزيز.خوشحالم که خوبی دوست عزيزم.حتا اگر به قول صيد علی صالحی (شادمانی بی سببش بگويند)با يک شعر به روزم.خوشحال ميشم از ديدنت.جاری باشيد دوست عزيز. يادت نروددر آن سايبان هم برای من کمی جا بگذار.

    ReplyDelete
  38. داش عليرضا!برات تو هتل اتاق ميگيرم.اون سايه بان يه نفرست

    ReplyDelete
  39. شلام . چيه باز با ديدنه يه نفر باز مخت هوا کشيده . مراقب باش داداش .

    ReplyDelete
  40. وقتی تو آغوشی .هيچی نمی خوای جز سکوت.دوای دردش فقط همين و بس .حتی اگر خيلی کوتاه باشه.ولی معجزه اش فوق العاده است!!!!

    ReplyDelete