عطف به دو پست قبل،دوستی در کامنت ها پرسیده بود که ایا وقتی از زخمهای گذشته حرف میزنیم،کسی که الان در کنار ماست آزرده نمیشه و جایگاهش رو در خطر نمیبینه اگر حس کنه ما هنوز درگیر گذشته ایم؟
سوال خیلی خوبیه.فکر کنم دیگه وقتشه همه ما قبول کنیم که عصر افسانه نارنج و ترنج گذشته.زمانی که نارنجی رو پوست بگیریم و از توش دخترک آفتاب و مهتاب ندیده ای بیرون بیاد و یک دل نه صد دل عاشق ما بشه و ما عاشقش بشیم-این که میگم دخترک برای رعایت اصل افسانه است،همین حکم در مورد پسرک ها هم صادقه-ما آدمهای عصر مدرنیم و جدا از اینکه خودمون چقدر مدرن یا سنتی هستیم در جامعه معلق بین سنت و مدرنیته زندگی میکنیم.زندگی مدرن ملزوماتی داره که تعدد برخورد ها بین انسان ها رو اجتناب ناپذیر میکنه،از این تعدد، تجارب تلخ و شیرینی به وجود میاد.بخواهیم یا نخواهیم زخم میزنیم و زخم میخوریم.این اجتناب ناپذیره.حالا بیایید فرض کنید آدمی با همچین کوله باری وارد یک رابطه عاطفی جدید شده،چه باید کرد که طرف مقابل این رابطه تا سر حد امکان بخاطر گذشته تاوان نده؟
در درجه اول باید هر کدوم از ما بپذیریم که زخم خوردیم و این زخمها سرمایه های ما هستند برای انسان بهتری بودن.دوم اینکه به نظر من بهتره با طرف مقابلمون صادق باشیم،اینطور فکر نمیکنم که اتوماتیک باید همه گذشتمون رو بریزیم روی دایره ولی هر جا که ازمون سوال شد باید رو راست رو راست جواب بدیم-در واقع گذشتمون رو انکار نکنیم و ادای دختر یا پسر نارنج ترنج رو درنیاریم-سوم اینکه این زخمها در دو سطح قابل بررسین.لایه خودآگاه و عمق ناخود آگاه.جدن بر این باورم که اگر نتونستیم خودآگاهمون رو از شر خاطرات گذشته و زخمهایی که بهشون آگاهیم شفا بدیم و باز وارد یک رابطه جدید بشیم کاری که میکنیم کمتر از جنایت در حق بشریت نیست-من ابلهانه یکبار این کار رو انجام دادم و سعی کردم از یک رابطه جدید برای شفای درد یک رابطه قدیمی استفاده کنم و گند زدم-در واقع من فکر میکنم ما وقتی محقیم وارد یک تجربه عاطفی جدید بشیم که درسهای رابطه قبلی رو یاد گرفته باشیم و بفهمیم چرا اون رابطه شکست خورد؟نقش ما و اشتباهات ما چی بود و از همه مهمتر ذهن هوشیارمون از شر خاطرات رها بشه.اما در مورد لایه ناخودآگاه کار چندانی در کوتاه مدت از دست ما بر نمیاد.مطلبی که من نوشتم در مورد خواب بود و میدونید که خواب زبان ناخودآگاه است.باید به این اشاره ها توجه کرد و دنبالشون رفت و اجازه نداد تا سر حد امکان حتی زخم های ناخود آگاه هم روی رابطه جدید تاثیر بذاره.باید این درک متقابل بین دو نفر وجود داشته باشه که بین زخمهای سطح هوشیاری و ناهوشیاری تفاوت قائل شن و حتی برای حل مشکلات ناخودآگاه بهم کمک کنند.واقعن فکر میکنم اگر کسی نمیتونه این اختلاف رو درک کنه و توقعات ماقبل مدرن از یک رابطه مدرن داره کودکیه که باید اول بزرگ شه و بعد وارد یک رابطه عاطفی!
پی نوشت:اینها همه را نوشتم و دلم برایم بشکن زد که خوش بحالم رییس!خوش بحالش که تو را دارد...
اول اول اول
ReplyDeleteيادم بماند که :
ReplyDeleteزخمها
سرمایه های ما هستند
برای انسان بهتری بودن
بنظرم صداقت می تونه ارزش والاتری داشته باشه تا آفتاب مهتاب نديده بودن!
ReplyDeleteاما سخته رها شدن از اون زخمها.
ReplyDeleteباهات هم عقيده ام رفيق!
ReplyDeleteاگر زخم خورده باشی خيلی سخته تحمل کردنش و خيلی خيلی سخت تر فراموش کردنش...اما چاره چيه؟
ReplyDeleteبه نظرم آدم بیزخم نمیتونيم پيدا کنيم و اگر هم پيدا کنيم من اصلا بهش اعتماد ندارم، زخمها يعنی اين آدم کلی جنگ پشت سر گذاشته و اين خوبه. وقتی بد می شه که تو ببينی طرف رابطهات برای انکار زخم هنوز در حال خونریزیش سراغ تو اومده
ReplyDeleteموافقم شديداً و عميقاً...
ReplyDeleteاين پرشين بلاگ خيلی بی شعوره که نظر خصوصی نميشه گذاشت. شايد آدم يه چيزی بخواد دم گوشت بگه خب...
ReplyDeleteامير بعضی وقتها صادق بودن خيلی سخته خيلي.
ReplyDeleteآزاده راست می گه ادم بی زخم کيليويی چند؟
ReplyDeleteمنتها نه نيازه که همه زخماتو بگی و توضيح بدی و نه اينکه هيچکدومو نگی و پر مدعا و صفر کيلومتر خودتو جا بزنی
اين يكي از اون بحث هاييه كه هميشه ذهن منو به خودش مشغول مي كنه..
ReplyDelete