Tuesday, November 27, 2007
از مرگ
مرگ پدیده غریبیست.باورش نمیکنیم و بخاطرش نمی آوریم مگر هنگامی که فرشته مرگ در خانه ما یا یکی از نزدیکانمان را بزند.ما به سهولت حتمی ترین اتفاق زندگیمان را به فراموشی میسپاریم و غرق میکنیم خودمان را با غیر محتمل ترین دغدغه ها...ما به مرگ فکر نمیکنیم،ما از مرگ حرف نمیزنیم و اینطور میشود که ما راز عمیق مرگ را درنمیابیم:اینکه زندگی بدون درک مرگ هیچ ارزشی ندارد.برای یک لحظه تصور کنید فقط یکروز وقت برای زندگی دارید،آیا آن یک روز را هم مثل مابقی زندگیتان میگذرانید یا همه چیز تغییر میکند و دگرگون میشود؟این یک واقعیت غیر قابل انکار است که زندگی از دل مرگ زاده میشود و بی مرگ زندگی صرفن تبدیل میشود به زنده بودن...اینگونه است که برای زندگی کردن باید همیشه گوشه چشمی به مرگ داشت و چنان زیست که وقتی فرشته مرگ به سراغمان می اید چیزی جز جسممان برای بردن نداشته باشد،نه آرزویی،نه حسرتی،نه دریغی...چنین باد
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
آره هميشه تا می خوايم از مرگ حرف بزنيم يکی هست که خفه مون کنه. آخه چرا؟
ReplyDeleteمرگ بوی خوش نا شناخته است.
ReplyDeleteترس ندیدن آن سوی قله است.
...
به آنچه نمی دانم شک نمی کنم
امید دارم
تا بیابم نوری در آن
ای نشسته تو در اين خانه پر نقش وخيال
ReplyDeleteخيز از اين خانه برو رخت ببر هيچ مگو.
تا بحال در مورد ِ نزديکترين هام تجربه نکردم.واسه همين هيچ درکی ازش ندارم.
ReplyDeleteولی وقتی بهش فکر می کنم واقعن درمونده ميشم!
همه چيز بر می گردد به قبول تمام فاجعه هايی که بعد از آن روز پيش می آيد.
ReplyDeleteبستگی داره به مرگ چه جوری نگاه کرد!!!اگه عقيدت اين باشه که مرگ همه چی تموم می شه اين که مدام بهش فکر کنی و راجع بهش حرف بزنی باعث افسردگيت می شه!يا باعث می شه زيادی زندگی کنی!
ReplyDeleteدر کل ترجيح می دم راجع به مرگ حرف نزنم!!چون برخلاف شما مرگ رو مخل انگيزم برای رسيدن به آرزوهام می دونم!!
آقا امير
ReplyDeleteممنونم
برای وقتی که گذاشتی و توجه .
وقتی فرشته مرگ به سراغمان می اید چیزی جز جسممان برای بردن نداشته باشد،نه آرزویی،نه حسرتی،نه دریغی... اگه بذارن دور و وریامون
ReplyDeleteاینو خیلی باش موافقم .
وقتی معنای حقيقی مرگ رو درک کنيم..اونوقت وقتی بهمون بگن امروز آخرين روز زندگيته...به قول يه دوست قديمی ...سرتو بلند ميکنی...نگاه ميکنی... و بعد دوباره سرتو ميندازی پايين و همون کاری رو ميکنی که داشتی ميکردی...اين يعنی همه آنچه که بايد زندگی کرد:)
ReplyDeleteانگار ذهنمون هميشه از بديهيات فرار ميكنه و خودشو درگير راههاي پيچيده اي ميكنه كه اكثرا به هيچ منتهي ميشن، اينم يكي ديگه از بازيهاي درد سر زاي ذهنه
ReplyDeleteچنان زیست که وقتی فرشته مرگ به سراغمان می اید چیزی جز جسممان برای بردن نداشته باشد،نه آرزویی،نه حسرتی،نه دریغی...چنین باد
ReplyDeleteچنين باد، چنين باد .
برای همگی اين آرزو را ميکنم.
با اجازه بزرگترها ، من الان دارم صداتو می شنوم.
ReplyDeleteخيلی هيجان برانگيز ناکه ، شنيدن صدای دوستی بعد از اين همه سال.
خواستم که بدانی و بداند .
ReplyDeleteمن گفتم با اجازه بزرگترها.
خيلی جالب هست هم صدات و هم حرفات .
ReplyDeleteمنم يه دائی دارم که مثل عموی تو از اينجا مونده و از اونجا رونده شد !همه موندن و تاوان پس دادن اونم موند و تاوان پس داد ولی بعد نتونست اينجا بمونه و رفت .حالا نه مال ِ اينجاست نه مال اونجا و اون دوره!!!
ReplyDeleteسلام.
ReplyDeleteمصاحبه با رادیو زمانه رو می شنوم.
خوبه!
فکر می کنم بحث سر اين است که زمانی ما عادی زندگی می کنيم که فکر می کنيم فردا و فرداهايی هست، اما وقتی بگن يک روز يا يک هفته ديگه زندگيت تموم ميشه، ديگه آينده ای نميبينيم برای خودمون که عادی تلاش کنيم، همين ميشه که متفاوت زندگی می کنيم.
ReplyDeleteامير مصاحبه ات با راديو زمانه شنيدنی بود و حرف های جالبی بيان کردی. راستش من خيلی زمانه گوش ميدم و مصاحبه های زيادی با بلاگرها شنيدم، رو همين حساب ميگم يکی از بلاگرهايی بودی که حرف بی خودی توو مصاحبه اش نبود و حرفای حسابی زدی، عين نوشته های بلاگت. صدات رو شنيدم ياد ديدار با همه اتون توو ايران افتادم و دلم حسابی برات تنگ شد. اميدوارم سلامت و شاد باشی. به اميد ديدار دوباره
خوبی امير؟
ReplyDeleteچنان زیست که وقتی فرشته مرگ به سراغمان می اید چیزی جز جسممان برای بردن نداشته باشد،نه آرزویی،نه حسرتی،نه دریغي...چه قدر دوسش داشتم.....
ReplyDeleteكاش مرگ در خواب مي مرد!
ReplyDeleteزندگي پس از مرگ جي.پي.واسواني رو خوندي؟!
ReplyDeleteعمو....پر!.... پروازت مبارک....
ReplyDeleteکجايی امير جان ؟
ReplyDeleteچنين باد
ReplyDeleteکجايي رفيق؟
ReplyDeleteچنين باد ....
ReplyDeleteامیر عزیز اين سه پست آخرت رو امروز خوندم
ReplyDeleteو متاسفم فکر کنم تا زمان مردن نشه اين حضرت مرگ رو درک کرد!
آقای ديوانه عزيز!ياد بگير که تا همه جوانب يک ماجرا را نميدانی قضاوت نکنی...حدس بزن که من هم ميدانم اينهايی که تو ميدانی
ReplyDeleteمتاسفم...هر چقدر تو برادری خوبی هستی...من خواهر بدی هستم.....متاسفم امير جان که اينقدر دير رسيدم برای گفتن سخن کوچک تسکين بخشی!!
ReplyDeleteمرگ گرچه حقيقتي انكار ناپذير است كه مي دانيم همگي ناگزير به تجربه كردنش هستيم اما باز از تلخي و اندوهش كم نمي شود.
ReplyDeleteمتاسفم. اميدوارم اگر خودشان در اين دنيا شاد نبوده اند لااقل روحشان در دنيايي ديگر شاد باشد..