«...عشق در لحظه پدید می آید و دوست داشتن در امتداد زمان.عشق معیار ها را بهم میریزد و دوست داشتن بر پایه معیار ها بنا میشود.عشق ناخواسته شعله میکشد و دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه میگیرد...عشق و دوست داشتن از پی هم می آیند اما هرگز در یک خانه منزل نمیکنند»
دارم به شتاب و یک نفس،آتش بدون دود را میخوانم تا میرسم به اینجاهایش که حرف از عشق است و دوست داشتن.دوباره میخوانم و انگار چیزی جور در نمی آید.تا صدو چند روز پیش اگر میخواندم سطر های بالا را اعتراضی نداشتم اما حالا تجربه ای در دلم پا گرفته و بالیده که نمیگذارد تن بدهم به این تنافر عشق و دوست داشتن.نگاه میکنم به خودم ، به تو و به رابطه ای که بی هیچ اغراقی دوست داشتنی عاشقانه است یا شاید عاشقانه ای دوست داشتنی...رابطه ای که معیار ها را بهم میریزد و معیار میسازد خودش و به این معیار های جدید احترام میگذارد.عاطفه ای که هم ناگهان شعله ور شد و هم همزمان شناخت و شناساند تو و من را به خودمان و دیگری.عاشقانه دوست داشتن شاید بزرگترین هدیه خداوند خدا باشد برای آدمیان.موهبتی چنان پر بها که هیچ چیز جهان اربعه را نتوان شاید قیاس کرد با آن.«جز عشقی جنون آسا هر چیز جهان شما جنون آسا ست».میتوان عمری زیست و نشناخت عشق را یا نفهمید دوست داشتن را و بالاتر از همه پی نبرد به کیمیای دوست داشتن عاشقانه.این آشتی دو تضاد در یک لحظه، در زندگیم فقط و فقط به جادوی چشمانت میسور میشد و بس.من تا مغز استخوان مدیون توام و هر آنچه که به من دادی.داری خدای تضادهای حل نشده درونم میشوی.داری مرا لحظه به لحظه به آرزوهایم میرسانی-حالا میخواهد ارزوی ۱۴ ساله داشتن آتش بدون دود باشد یا آرزوی دیر سال تر دوست داشته شدنم همانگونه که هستم-و در عین حال خودت داری میشوی همه آرزویم جوری که هیچ آرزویی جلوه ای ندارد اگر کرشمه ابروی تو در کار نباشد...دیوانه وار دوستت دارم،دیوانه وار عاشق توام و شیدای آن لحظه هایم که این دو ،عشق و دوست داشتن،مرزهایشان را در هم می آمیزند و هر یک در اوج ،به دیگری تبدیل میشوند اگر و فقط هرم نفسهایت،تعمید دهنده لحظاتم باشند...بمانی و بماند این لحظه ها تا بمانم و بماند هر آنچه که ذره ذره میچشم این روزهای غریب و عزیز
تعريف دوست داشتن و عشق... به نظر من... چه اون زمان که دقيقا اين چند خط رو از ابراهيمی خوندم..چه زمانی که شريعتی گفت.. و چه هر زمان ديگه ای... کار بيهوديه ... به نظرم... اوج خواستن و شدن انچه که ميخواهی در کنار کسی که تو رو به کمال ميرسونه... و يا هر چيز ديگه ايه که بهت حس قشنگی رو بده ميشه هم دوست داشتن باشه هم عشق...بهتره خودمونو درگير واژه ها نکنم ...اصل موضوع مهمه که تو داری اش... او داردش..و خوش بحالتون :)
ReplyDeleteمی خواهم بنويسم برايت اينجا از اين عشقی که می گويی٬ از اين دوست داشتن٬ از اين ديوانگی٬ از اين... نمی دانم از همان چيزی که تمام « نمی دانم» های زندگی ام را معنی کرد اما هر يک کلمه ای که می نويسم دلم می خواهد دوباره برگردم و از نو بخوانم نوشته ات را و دوباره اشک هايم مجال سرازير شدن پيدا کنند و باز دوباره يک کلمه ی ديگر و ... عاشقانه دوست داشتن٬ عاشقانه دوست بودن٬ عاشقانه دوست ماندن. عاشقانه دوست می دارمت و عاشقانه دوستيم و آروزی عاشقانه دوست ماندن هم در سرمان. تصوير از اين ناب تر؟ رويا هم اين اندازه شيرين می تواند باشد؟ به خداوندی خدا نه... خداوند اين بهترين هديه اش را با دستان تو -که معنای خالص امنيت اند و بس- برايم فرستاد.کاش امانت دار خوبی باشم... خط به خط اين نوشته را زندگی می کنم و از شوق اين زندگی سرشار می شوم و دلم -آنکه مدتهاست از هر آنجا که تويی برايم دست تکان می دهد! ـ بی قرارتر می شود. اين بی قراری له می کندم در ميان فشار انگشتانش اما از نو می سازدم. من اين لحظه لحظه نو شدن را مديون توام عزيزترينم! من تمام زندگی را مديون توام ...
ReplyDeleteشايد برای رسيدن به هيچ آرزويی اين چنين به دنبال خدای گم شده ام نگشته باشم که برای رسيدن به آرزوی خط آخرت به دنبالش می گردم ... دوستت دارم
ReplyDeleteمنم آتش بدون دود می خواممممممممممممممم
ReplyDeleteوفا نكردي و كردم خطا نديدي و ديدم
ReplyDeleteشكستي و نشكستم بريدي و نبريدم
اگر زخلق، ملامت و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كيم؟ شكوفة اشكي كه در هواي تو هر شب
زچشم ناله شكفتم به سوي شكوه دويدم
مرا نصيب، غم آمد به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم محبت تو گزيدم
اون ۳ خطی راجع به پست قبل و سايه را برايت می نويسم:
ReplyDeleteدست دراز می کنم
اما فقط خطی کشیده
سایه را بلندتر می کند!
می فهمم
ReplyDeleteمی دونی چه قد ميفهمم
اگه می دونستی که من انقد می فهممت الان
کلی کيفوريم ميشيم
آتش بدون دود رو نخوندم اما شديداً با نظرت موافقم امير جان!
ReplyDeleteتازه عاشقانهتون انقدر داغ و پر نور شده که به من در اين دورترين نقطه دنيا هم نور ميده و گرما. خدا حفظتون کنه که انقدر نازنينيد. همه دلخوشی من اين روزها، تاکيد می کنم همه دل خوشی ام، اینه که به شماها سر بزنم و ببینم باز از عشق چی نوشتید. این روزها همه دلخوشی من شمایید.
ReplyDeleteوای از اين عشق و اين مرز و اين ...
ReplyDeleteموافق نيستم . نمی شه دو تاشو داشت . چون ماهیتشون با هم فرق می کنه . ارزش گذاری نمی کنم اما بهتره از هر کدوم جدا جدا لذت ببریم ...
ReplyDeleteامیر معشوق به کامتان...چقدر لذت میبریم از این که دوستانمان عاشق اند و چه خوب ستایش میکنند این عشق را...فارغ از همه فوایدی که برایتان داشت ..این لاغر شدنی که من از شما توی برنامه وبلاگ نویس های چند هفته پیش دیدم یک چیز دیگر بود.
ReplyDelete...بمانی و بماند این لحظه ها تا بمانم و بماند هر آنچه که ذره ذره میچشم این روزهای غریب و عزیز ......
ReplyDeleteاين روزهای واقعن عزيز
...بمانی و بماند این لحظه ها تا بمانم و بماند هر آنچه که ذره ذره میچشم این روزهای غریب و عزیز ......
ReplyDeleteاين روزهای واقعن عزيز
امير جان شديدا باهات موافقم!
ReplyDeleteاول متنی که يه جا واسه يکی نوشته بودم:
نمی دانم چرا این قدر تفاوت بین عشق و عقل ، عاقل و عاشق و... قائل می شوند. من که تفاوتی ندیدم. و دارم عشق را با عقلم می یابم که معنای زندگی است. باز هم متعجبم چطور عشق را به دو بخش زمینی و آسمانی تقسیم می کنند. آخر چطور ممکن است چیزی به یگانگی عشق را چند قسمت کنیم. عزیزانم عشق فقط عشق است، معنای زندگی، دلیل بودن و فلسفه ی حیات. واقعا به نظر شما تقسیم بدی عشق به زمینی و هوایی و دریایی و ... کار عجیبی نیست؟
واقعا زیباست هنگامی که عاشقانه کسی را دوست بداریم و چقدر این احساس لذت بخش و پر انرژیست. کاش همه ی مردم در زندگی عاشق بودند و به خود می اندیشیدند.
....
ادامش ميره سراغ دوست داشتن و اين حرفا!!!
يک تابستان بود و من و جلدهای رنگين آتش بدون دود ... آلنی و مارالو آن همه عمق و دقت و حس ها و رنگها
ReplyDeleteسخت می گريستم وقت خواندن آخرين صفحه