بعد از ظهر جمعه گذشت به تماشای« پاریس،تگزاس»ویم وندرس.خوب همین جا اقرار میکنم که من حوصله این جور فیلمها را خیلی ندارم،فیلمهایی کند و آرام که برای پیشبرد روایت به ماجرا متکی نیستند.ضرباهنگ سریع یکی از نکته های خیلی مهمی است که من را پای فیلم مینشاند اما خوب در این یک مورد خاص مساله ویم وندرس مطرح و فیلمی که دیدنش برای افه های گاه بیگاه روشنفکری از نان شب هم واجب تر بود.تا نیمه اول فیلم با خودم مدارا کردم و چند بار هم پرسیدم که اگر فیلم چنین شهرتی نداشت باز هم ادامه میدادی تماشایش را؟به رغم اینکه باید ظاهرن میگفتم نه اما همان ضرباهنگ کند، جادویی با خودش داشت که مرا پایبند کرد و نیمه دوم فیلم محشر محشر بود.وندرس از یک سوژه تکراری-خانواده از هم پاشیده،مادر گم شده،پدر مفقود،بچه ای که جای دیگری بزرگ شده و تشنه والدین واقعیش است-فیلمی ساخت که نفس ادم را بند می آورد.حتی آدم بی صبری مثل من را!
خدایا چند سکانس داشت که معرکه بودند.توصیفشان واقعن محال است که درک شکوه تصویر دیدن میخواهد نه خواندن یا شنیدن.آن سکانس معرکه مکالمه تلفنی بار دوم بین تراویس و جین یا آن سکانس نهایی که از دیشب تا حالا صد بار از خودم پرسیدم آیا اگر تراویس را منتظر تماشای رسیدن مادر و پسر به هم نمی دیدیم هم انقدر تاثیر گذار میشد.غریب فیلمی بود پاریس تگزاس.
پی نوشت:اینکه سوژه ای عادی داشته باشی و تکراری-مثل زندگی روزمره هر روز ما-و از آن چنین شاهکاری بسازی شاید امری فراتر از کیمیاگری باشد.شاید این همین کاریست که لازم است ما با زندگیمان انجام دهیم هر روز و هر روز و از عادی ترین اتفاقات روزانه شاهکاری بسازیم تعریف کردنی.شاید این همان گم شده روزمرگی هایمان باشد
پی نوشتت را حال کردم
ReplyDeleteسلام ..وبلاگ جالبي داري...يه سر هم پيش من بيا..پشيمون نميشي!
ReplyDeleteدر مورد پی نوشت بايد بگم که نميدونم شايد ...
ReplyDeleteامیر اینو برات تو وبلاگ هم نوشته بودم خواستم بخونیش
ReplyDeleteامیر جان اون غول مرحله آخر هم مرگه .
همین که میکشیمش خودمون هم تلپ می افتیم می میریم.
يا شايدم خود زندگيه .
ReplyDeleteآره این درست تره غول زندگيه که همين که شاخشو ميشکنيم خودمون هم می ميريم.
از روزمرگی هيچی نگو که بد گرفتارم کرده. بايد اين طوری بخونيمش روز-مرگی
ReplyDeleteممنون دوست جان به خاطر فيلمهايی که معرفی می کنی
ReplyDeleteو از این روزمرگی چیزی نمی فهمم چون مسواک زدن و صورت شستن و ... این چیزا هم هر روز برای من یه فرم و رنگ دیگه دارن
از پی نوشتت خوشمان آمد. و ايستفاده برديم. خود فيلم را چون نديده ايم نمی توانيم ابراز نظر کنيم. به اميد روزی که ببينيم.
ReplyDeleteچه پی نوشت معرکه ای نوشتی امير
ReplyDeleteشما بسيار باهوشی آقای امير. اشاره پانوشت منو هيچکس ديگه نگرفت!
ReplyDeleteشکيبايی را هم با هامونش هستم فطيرررر
ReplyDeleteپی نوشتت رسما مهر تاييد زد به همه رفتار اين روزهای من...شايد دليل شاد بودن عظيم اين روزهايم همين باشد:)
ReplyDeleteخب طبق معمول من اين فيلم رو ديدم و چيزی که اين فيلم را ارزش مند کرده نوع نگاه اروپايی کارگردان هست و خيلی کارش يه سينمای کيشلوفسکی نزديک هست... به نظرم فيلم خوبيه ولی خیلی دوام نیاورد یعنی می خوام بگم موندگار نشد...
ReplyDeleteفيلمش رو نديدم اما اگر قبل از تعريفت می ديدمش حتماْ نصفه رهاش می کردم حوصلش رو نداشتم اما اينجور که شما تعريف کردين اگر بخوام ببنيم تا آخرش می بينم اولش هم اگر بهم نچسبيد به خودم روحيه می دم هی می گم امير گفت خوب می شهُ!نيمه ی دومش محشر محشر می شه و با اين کلمات تا اخر فيلم بر جايمان ميخ کوب می شويم...مرسی بابت لطفت.در مواقع ضرورت بی زحمت نمی گذاريمت دوست جان جديد يا دوست جديد جان!به هر حال مرسی که گفتی...
ReplyDeleteاتفاقا من عاشق ايت فيلمهای با ريتم کندم!
ReplyDeleteبه خصوص فيلمهای ژاپنی!
نميدونم چه جوريه که هر چی تلاش ميکتيم بیشتر توی این گرداب روزمرگی فرو میریم!
ReplyDelete