خاموش،خاموش چه ايد؟خدای را ای همگان بی همهمه/نهيبی اگر نه/ناله ای که هست؟سيد علی صالحی
۱-يادم نيست اخرين باری که پنج روز ننوشتم کی بود؟اينجا ديگه کاملا جزء هويتم شده...
۲-هيچ وقت تو زندگيم مهاجرت از ايران رو جدی نگرفته بودم و بهش فکر نميکردم.نهايت دور شدن برام رفتن تا دوبی بود و بس...حالا مدتيه که دارم جدی به رفتن فکر ميکنم.وقتی من اين همه جدام از اين مردم، وقتی هيچ جايی برای دلخوشی نيست،وقتی روز به روز بيشتر راه نفست رو ميبندن...وقتی اينجا ارزش جان ادمی چيزيه در حد پشم بز،وقتی اقای تعليم رانندگی هنوز اعتقاد داره همه چيز جهان تو قران نوشته شده و ما به هيچ چيز ديگه ای احتياج نداريم...وقتی من اين همه حماقت اطرافم ميبينم...وقتی احمدی نژاد هفده ميليون رای مياره،وقتی خودبزرگ بينی و بی همتی از حد ميگذره...وقتی...بايد رفت ديگه نه؟
پی نوشت۱: ميدونی واقعيتش چيزی که نگرانم ميکنه و فکر رفتن رو تو کلم انداخته اينه که يواش يواش خودم هم دارم جزيی از همين پلشتی دنيای اطرافم ميشم
پی نوشتی ۲: از دست خودم خيلی عصبانيم.چرا خواهش کردن و خواستن يه چيزی انقدر برام سخته؟حتی خواستن حق خودم؟
پی نوشت ۳: خوبه يه وقتايی يادم بيفته لااقل به خاطر شماها بايد سر پا بمونم.
مرد اين شهر اساطير نبود ٬زن اين شهر به سرساری يک شاخه انگور نبود....قايقی خواهم ساخت....
ReplyDeleteسرساری=سرشاری
ReplyDeleteدلايلت رو دربست (بدون مسافر بین راهی) قبول دارم!
ReplyDeleteرفتن خوبه ولی حتما برگرد چون مسولی !
ReplyDeleteمعلومه که بايد رفت !
ReplyDeleteاسمش هرچی ميخواد باشه ( خودبزرگ بينی ، تکبر ، غرور بيجا ... ) من فکر می کنم استحقاقی خيلی خيلی بيشتر از چيزی که اينجا بهم ميده دارم . اميرم . هر ادمی يه بار به دنيا مياد . دست کم در هربار به دنيا اومدنش همون عمر رو درک می کنه . چرا بايد اين عمر رو ، اين زندگی رو که من قبول دارم می تونه بسيار زيبا باشه ميون حماقتها هدر داد ؟!!!
ReplyDeleteيه جايی از کتاب خداحافظ گری کوپر هست که اون يارو امريکاييه به يه فاحشه سياهپوست امريکايی که اومده فرانسه ميگه تو چرا از امريکا اومدی ؟ من اگه سياهپوست بودم تو امريکا می موندم چون اونجا دست کم ادم می دونه چه مرگشه و واسه چی عذاب می کشه ( نژاد پرستی ) ... من هميشه زندگی اينجا و خارج رو با اين حرف مقايسه می کنم ... اونجا اگه تحقير بشم حداقل می دونم چرا ... اينجا چرا دارم تحقير ميشم ؟؟؟!!!
ReplyDeleteآدم تا يه دردهايی رو خودش رو پوستش احساس نکنه فکر رفتن به سرش نميزنه. دبيرستانی بودم که خيلی از دوستان و آشنايان نزديک بار سفر و مهاجرت بستند و رفتند ٬ اونموقع رفتن از اينجا برام اصلاْ معنی نداشت و به هيچوجه نميدوتونستم حتی بهش فکر کنم. ولی الان ......... منتظر اولين فرصتم برای فرار از این سرزمين مادری.
ReplyDeleteمی روم تا آشيان بر گنبد دنيا بسازم..دور از اين دنيای هستی اين بساط خودپرستی..می روم تا آشيان خود کمی بالاتر از بالا بسازم
ReplyDeleteميدونی امير اگر کسی شرايط رفتن را داره بايد بره بدون ترديد.انجه حداقل هماگه سختی بکشی اميدی هست که نتيجه اش ببينی اينجا چی؟
ReplyDeleteنميدونم ولی وقتی اينجا انقدر غريبيم چه برسه به غربت!
ReplyDeleteاولندش قايقم پيدا کنی کو تا دريا ُ دومندش رفتی نيويورک يادت نرده کريسمسها کارت پستال برفستی...اممم بعضی وقتا هم اگه زحمتی نيست يه نسخه از اون نيويورک بوک ريويو رو برام بفرس دوس دارم بدونم کتاب متاب جديد چی هس تو بازار باشه؟ اين قول بهم بده امير ...
ReplyDeleteآقا دستت درک نکنه يه چند تيکه لباسم از سالنای مد نيويورک واسه من بيار!!!!
ReplyDeleteاز تهران به خارج(!) عليکم السلام امير جان.
ReplyDeleteجدای از شوخی...خيلی می فهممت.مث هميشه.
ReplyDeleteوقتی تو تلويزيون حکومتی تيغ سانسور آنقدر برنده شده که مجری برنامه رو هم سر در گم ميکنه و درست اون موقعی که ميليونها آدم منتظر اين هستند که بفهمن تيم کشورشون تو کدوم گروه قرار ميگيره با اشتباهش هزاران انسان رو از ترس تا مرز سکته ميبره!! وقتی که برای حضور فقط يک دخترک چشم آبی - آبی پوش ........... آره امير جون بايد رفت .. بايد رفت
ReplyDeleteاره داداش موافقم .. بيا بريم از اين ديار بيا بريم اينجا نمون .. بيا بريم از شهر غم بيا بريم اينجا نمون!
ReplyDeleteبمان جاودان بمان محلش مهم نيست...
ReplyDeleteاگه واقعا کلافه شدی از اينجا برو......
ReplyDeleteاگه از زندگيت لذت نمی بری برو ....
چون تو مسول زندگيت هستی ....
من دوست دارم موقعيتهای جديدو تجربه کنم....
ولی درست به اون چيزايی که به دست می اری و از دست ميدی فکر کن....برات بهترينها رو آرزو می کنم
درود....ولی من هميشه حق خودم رو می گيرم....يعنی سعی می کنم. به روز و بهروز باشيد. بدرود
ReplyDeleteاينايی که گفتی هيچ کدوم دلايل خوبی برای رفتن نيست اما خوب دلايل خوبی برای دررفتن هست
ReplyDeleteمثل هميشه ، حرف دل خيلی ها رو به صراحت وبا شهامت گفتی ، دمت گرم و سرت خوش باد .......
ReplyDeleteدورانی شده که « دست بردار ازين در وطن خويش
غريب » ورد زبون ها شده .....آه اگر آزادی سرودی
ميخواند ، کوچک .........
آره با اين تفاسير بايد رفت!
ReplyDeleteميدونی...با اينکه بارها فرصت رفتنم بود..نرفتم!
ReplyDeleteاگرچه...هنوز در اين ديار احساس خفگی ميکنم از غبار جهالتش و می ترسم هنوز از نيش مارهای اين بيابان!....ولی نميدانم به کدامين حماقت!...هنوز لذت می برم از بودن با هم انديشانم..........
(من عمرا اينجور فلسفه مابانه نيستما!!...همينجوری از اين ذهنم در وکردم!!)
سلام . دوست من -در هر مملکتی اين موارد وجود داره . بيا ما صحيح حرکت کنيم . بيا در ابتدا از خودمون سپس خانوادمون و کم کم اجتماعات بزرگتر شروع کنیم . اینجا وطن ماست . چه خوب چه بد ... ما متعلق به ایرانیم - متعلق به خاکش - به مردمان و دولتی که گاهی به بیراهه میروند . بیا به جای فرار از رنجها و ضعفها -بمونيم و بسازيم . هرکس در حد خودش و قابليتاش ... خواهر کوچک شما بهار
ReplyDeleteما هممون به اين احتياج داريم که زندگی رو زندگی کنيم
ReplyDeleteاين نوشته ات واقعن به تلخی عسل بود!
ReplyDeleteبرای جمع و جور شدن چیزهایی که تو مغزته ، درست فکر کردنت ، افزایش تمرکزت ، از بين رفتن نگرانيت ، کم شدن عصبانيتت و از همه مهمتر برای اومدن يه لبخند رو لبت : « دکتر احمدی نژاد گفتند همه چی رو ارزون می کنند ، ديگه گرونی بسه البته بجز لبنيات ، اونم بخاطر هفده ميليون گاوی که بهشون رأی دادن » :)
ReplyDeleteدر ضمن با خواهرت خيلی موافقم
ReplyDeleteسلام سال گذشته همين روزها بود که داشتم برای اين رفتن بی بازگشت برنامه ريزی می کردم اما موانع جديی داشتم که نشد. موندم و امروز زندگيم از اين رو به اون رو شده کی فکرشو می کرد امروز من اينطور اينجا باشم با چنين زندگی و احساساتی؟! کی فکرشو می کرد...؟ برای همه چيز از خدا سپاسگزارم.
ReplyDeleteسلام . يه سوال : منظور از سرپا حالت موال که نيس هس ؟ ببين امير اونجايی بهشته که دل آدم خوش باشه ميخواد تهرون باشه يا داهات النگه تو جاده چالوس يا هر سگ دونيه ديگه ای . بقول خودت دلت خوش داداش .
ReplyDeleteبه خاطر شماها !!! نمی تونی سراپا بمونی خيلی شاهکار کنيم دليل موندنمون ميشه يه نفر ديگه...جمع نبند...
ReplyDeleteدر رفتن هم چيزی عوض نمیشه... فقط شاید بشه کمی نفس کشید... یا حق!
ReplyDeleteوااااااااااااااااای بالاخره يکی ارنگه رو شناخت...محمد جون اون ارنگه ست نه النگه...بعضی وقتام عين بهشته...من فکر ميکنم اينا پلشتی نيستن...بعضياشون البته...يه سری عقايد پوچن که تو کله ی هممون جا افتادن...يه کم طول ميکشه که جرآت کنيم جلوشون بايستيم...
ReplyDeleteمعلومه که بايد سرپا بمونی.... نه فقط به خاطر ما.... به خاطر خودت..يا شايد به خاطر.......آهان شايد به خاطر همون بانويی که ميخواستی از دريچه چشمانش دنبال دل گم شدت بگردی.......
ReplyDeleteمن می دونم که اينجا نفس کشيدن چقدر سخته ولی نمی دونم همین نفس کشیدن اونجا چه طعمی داره! /...به بعضی از نزديکان که رفتند و غربت آنجا را تاب نياوردند و برگشتند و حتی به بعضی ديگر از نزديکان که آن غربت را تاب آوردند و ماندند اما هر بار که آدم را می بينند می گويند که اشتباه کرديم و آرزو داريم با همه ی بد بختی هايی که توی ايران هست اينجا باشيم اما اينجا پای بند و اسیر شده ايم که نگاه می کنم نميدانم چه تصميمی بايد گرفت./
ReplyDeleteسلام..خوبی....ناله که خوبه ....فرياد...با تمام وجود
ReplyDeleteراست گفتی اين روزها من هم دقيقن به اين نقطه رسيدم برا خودم هم عجيبه منی که هميشه میگفتم اينجا مال منه مثل احساس تملکی که حتی يه کارتون خواب ميتونه به حيطه خودش داشته باشه اما اين روزها ديگه راضيم نميکنه کمکم دارم زمستون رو حس میکنم سرماش به استخوون هم رسيده بايد از اينجا کند.....اگرچه با وجودی که از شدت مچالگی در کارتون ديگه راست ايستادن رو فراموش کرده
ReplyDeleteمن آپم...در ضمن نوشته ات خيلی قشنگه...به من سر بزن...
ReplyDeleteسلام....تقريبا تمام مطالب وبلاگتون رو خوندم...خيلی جالب بود...تبريک ميگم بهتون....خيلی خيلی خوشحال ميشم به منم سر بزنی....
ReplyDeleteنه بخاطر من نه بخاطر او فقط به خاطر خودت
ReplyDelete۱- مممممم . هويت يا بخشی از وجود .... ۲- يه زمانی اينقدر کله خر بودم که فکر می کردم می شه يه کارهايی واسه جايی که توش به دنيا اومدی انجام بدهی ... ولی ... هنوز بايستی آخرين راهها را امتحان کرد هر چند که پايانش را می دانی چيست .....پی نو....۱ : پلشتی ... روزگار کثيفی است ! ۲: حق ؟ حقی هم مگه وجود داره ؟ ای بابا بی خيال . ۳ : کلی تحويل گرفتی ..... . اميدواری بهتر از نا اميدی است هر چند گاهی ظرفيت به حد انفجار می رسد ... .
ReplyDeleteپس تو هم يه جورايی به حرف من رسيدی! همين قدر که تا حالا اينجا موندی و اين محيط رو تحمل کردی دينت رو به اينجا ادا کردی. اونایی که به موقع رفتن و مثل ما دلتنگ خاطره ها و کوچه پس کوچه های شهرشون نشدن و فکر نکردن باید بمونن و بسازن بردن. چرا من و تو بايد تاوان بديم؟! اصلا تاوان چی رو بايد بديم؟!
ReplyDeleteديگه حتی پای رفتنی هم نيست.
ReplyDeleteسر پا بمون ولی نه به خاطر ماها به خاطر خودت سر پا بمون. اگر فکر می کنی ماها بيشتر از خودت به تو احتياج داريم اشتباه ميکنی...امير عزيز چه از اينجا رفتی و چه موندی سر پا بمون...ما بايد سر پا بمونيم
ReplyDelete