پدر آرش مرد.به همين سادگی.آرش داشت از آخرين لحظه هاش ميگفت،نفسم بند اومد...اين پسر چی کشيده اين مدت و چقدر مسائل مختلف ديگه رو بايد تحمل کنه!منم که کاری براش ازدستم برنمياد جز دعا.تف به گور اين کار کارمندی بياد که ادم از بس نوکره نميتونه برای خودش تصميم بگيره.لعنت به قوزک پای من اگه کارمند باقی بمونم.بايد الان اونجا کنارش بودم...
پی نوشت ۱: آدم معمولا از شريک عاطفيش توقع داره ازلحاظ روحی تو شرايطی عادی هم حمايتش کنه،چه برسه به وقتی که تو وسط همه فشار های متصور دنيا باشی و محتاج شونه ای که سرت رو بذاری روش و گريه کنی،يا بشنوی که «هی !اينم ميگذره،تو از پسش بر ميای،ما از پسش بر ميايم».من واقعا نميفهمم چطور کسی که تو اين شرايط نه تنها حمايتت نميکنه که حتی شروع به تسويه حساب های ابلهانه ميکنه،رو ميشه شريک عاطفی فرض کرد.يه کارايی ننگ آوره...آدم اگه يک جو آدم باشه حتی با دشمنش هم نبايد اين کارو بکنه چه برسه به کسی که...
پی نوشت ۲:...می ترسم/می ترسم/و سردم می شود/ آنقدر که راه کوتاه تنهایی تا آغوش ترا بدوم.
پس شما خارج از قانون بلاگستان عمل کرده ايد !...........
ReplyDeleteخيلی وقتهاست که خودمون خودمون رو فحش می ديم واسه چيزی که تو به هيچ وجه قادر به تغيير اون نيستی ........... واسه دوستت هم متاسفم ....... پی نوشت ۱ : نمي شه گفت توقع داره .... شريک عاطفی بايستی اين گونه باشه و گرنه شريک نيست ! مشرک است !!!جمله آخری تریپ ملّايی بود .
خدايش بيامرزد. اميدوارم خدا به باز مانده هاش صبر بده. امير جان هر چيزی حکمتی داره ولو من و تو نفهميم اون شريک بی عاطفه هم اگر محق نباشه چوبش رو به موقع ميخوره. کاش تا دير نشده جلوش رو بگيره
ReplyDeleteآه که پدر ها چه ساده می ميرند. و دوستان چه ساده درگير زندگی می شوند/ بعدش تصفيه حساب های ابلهانه آدمو می بره تو فکر و آخرشم اينکه شعری که لينک دادی شاهکاره. پيش پای شما اونجا بودم./به قول امير :دلت خوش! يا چيز تو مايه های دست حق و از اين حرفا.......دلم گرفته.
ReplyDeleteخدا سايه ی پدر را از سر کسی کم نکنه. چيزی که در مورد شريک عاطفی نوشتی هميشه به صورت علامت سوال تو ذهن من يکی که می مونه/ و پی نوشت ۲ محشر بود.می خوام بنويسم اما نمی دونم از کجا شروع کنم.ولی به زودی آپ ميکنم
ReplyDeleteمرگ پدرا کابوس زندگيمه...هنوزم وقتی ياد روزای آخر بابابزرگ ميفتم قلبم ميخواد فرياد بزنه...تلخه...خيلی تلخه...خدا بهش واقعا صبر بده...
ReplyDeleteخدا بيامرزدش ...شريک عاطفی هم وجود داره؟من که نميبينمش
ReplyDeleteمرسی سر زدی... فکر نمی کردم کامنتای پست های قبليت رو بخونی! خدا بيامرزدش! :( شريک عاطفی؟ من دارم به پايه و اساس هر جور وابستگی شک می کنم!
ReplyDeleteبهترين نقش پر بدک نيست.هست؟....... متوجه نشدم ؟
ReplyDeleteبرای دوستت متاسفم. و اون پ.ن ... آره بدترين چيز ممکن ميتونه باشه. يه حالت غير قابل پيش بينی
ReplyDeleteمن که نه از خودم و نه حتی از خدا پيغمبر هم توقع ندارم چه برسه به شريک عاطفی.. راستی نگو پدر آرش مرد بگو پدر آرش هم نامرئی شد.. هر موقع روحش هم مثل جسمش مرد بعد با اين قاطعيت بگو مرد..
ReplyDeleteغمگين نبينمت.....نه تو نه دوستاتو.......من ميفهمم چی می گی من هم از کارمندی متنفرم...من هم لعنت به قوزک پام اگه کارمند باقی بمونم
ReplyDeleteدرود....اين لحظات هميشه توقع رنج کشيده بالا می ره تا حدی که آدم توقع نداره که طرف اين قدر متوقع باشه. بهش سر بزنين . زنگ بزنين. اينجا براش چيزی بنويسين. باور کن آدم واسه عروسيش انتظار نداره که عزيزانش بيان......اما واسه مرگ عزيزان هميشه و همه به سر سلامتی احتياج دارن......به عنوان خواهر بزرگتر که کارمند هم هست اين تجربه منه.
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteوب خوبيه.بايد گفت خيلي سخته ادم ادعاي شراكت مهر وعطوفت كسي رو داشته باشه و بهش عمل كنه .هيچ كسي نميتونه خوب جواب بده اين امتحانو.موفق باشي .سرزدي خوشحال ميشم.موفق باشي.
مرگ خوب نيس مخصوصا اگه غير منتظره واسه کسی که انتظارشو نداری باشه ... خدا پدر دوستتو بيامرزه و سايه همه پدر مادرا رو واسه پچاهاشون نگه داره ... // و اينکه نميدونم راجب پی نوشت منظورت کس خاصی بوده يا نه ولی من به همون اندازه که واسه کسی هستم از اونم توقع دارم .. کلا بايد به مورد برسی نميشه قاعده کلی داد ...
ReplyDeleteدر مورد کارمندی هم کاملا باهات موافقم ... منم خيلی با اين مساله مواجه شدم تاحالا به نظرم راه حل اينه که يه پاتو بذاری اينور کارمندی اونيکی پاتو اونور بعدشم ...!!
ReplyDeleteسلام . تسليت . بالاخره عمره . اين شتريه که روی همه ميخوابه .
ReplyDeleteبرای دوستت متاسفم... در مورد کارمندی حق با ماست! ... قضاوت کردن سخته اونم در مورد مسائل عاطفی. گاهی طرف مقابل آدم اونی نيست که ما فکر می کنيم ولی به زور می خوايم تو چارچوب ايده آل هامون بگنجونيمش. گاهی هم، شايد بهتر باشه يه جور ديگه به قضيه نگاه کنيم.
ReplyDeleteتسليت برای رفتن يک پدر- دعا میکنم دوستت بتونه با صبرو مقاومت اين بار سنگين رو نحمل کنه.
ReplyDeleteبه تو و آرش تسلیت میگم... فکر رفتن عزیزان دردناکه چه برسه به تحمل روزهایی که دیگه نیستن... اسم اون آدمی که توی پ.ن2 توصیفش کردی شریک عاطفی نیست سوهان روحه...همچین آدمی نمیتونه شریک عاطفی کسی باشه...
ReplyDeleteمنظورم پ.ن ۱ بود.........;)
ReplyDeleteخدايش بيامرزد. نميدونم امير نميشه قضاوت کرد فقط شايد برای تسفيه حساب زمان خوبی را انتخاب نکرده.
ReplyDeleteپ ن دو را هم خيلی دوست داشتم.
ReplyDeleteتو فوق العاده ای امير واقعا نمی دونم چی بايد بگم هر چی جديد نوشته بودی خوندم...من دارم فکرتو..ذهنتو... از بر می کنم.قلمت از طلاست نه اون طلايی که می سازنش و به گل و گردن آويزون می کنن ازون طلاها که...می فهمی چی می گم ...مطمئنم که می فهمي منو
ReplyDeleteهمين ديروز بود تو يه وبلاگ درباره ی يه آرش خوندم.اون ميخواست همه چيزش رو توی ايران ول کنه بره خارج از کشور...خيلی مشکل داشت...اون هم نوشته ی دوستش بود...بيچاره آرش ها
ReplyDeleteبه من سر بزنی خوشحال ميشم...
ReplyDeleteسلام.....
ReplyDeleteاووووم:(
متاسفم
زندگی کارمندی؟؟؟؟؟؟؟؟!
از من بپرس!
متنفرم
خدا بيامرزتشون.....
ReplyDeleteاگه دوسته ، حست رو می فهمه ، بی آنکه حتی حرفی بزنی ، ..... اما بگو ، تو اين موارد تکرار مکررات هم يه جور تسکين ميده ، دل آزرده به آهی سازد ،.......
ReplyDelete|||||||||\\\\\\\\\\_ _ _ _ _ .......................
ReplyDeleteسکوت
ReplyDeleteنمی دونم چرا منم دچارCtrl+f5 شدم هی جند روزه دارم۲ پست قبلی ات رو می خوندم:(
ReplyDeleteهميشه لازم نيست آدم حضور فيزيکی داشته باشه امير جان.بعضی وقتها همين که آدم حس کنه دردش برای يکی ديگه هم مهم هستش کافيه و مثل يه مرهم روی زخم عمل ميکنه ....نبينم غمگين باشی
ReplyDeleteپ.ن خيلی حس خوبی داره...بدون حجابه...خودشه مگه نه؟ حالی هرچی هم که عريان باشه!
ReplyDeleteاز آدم هايی که آگاهانه به زندگی ادم استرس وارد می کنند بدم مياد. از کوچولو هايی که يه دفه ياد تصفيه حساب يا حتی مهربونی و دوستی ميفتند هم.... کارمند که شدم مطمئنم ـ مطمئن ـ که اين جمله رو يادم نميره <لعنت به قوزک پای من اگه کارمند باقی بمونم> با همين از کارمندی ميگذرم. ... اون موقع ميام بهت ميگم.
ReplyDeleteاین نیز بگذرد
ReplyDeleteاينم يه راه دلداری اون قدر با اين حرفاش اعصابتو بهم ميريزه که کلا اون مشکلی که داشتی فراموشت ميشه ...منم از کارمندی بيزارم
ReplyDeleteيکی نيس بياد جوابه خانواده حدود ۱۰۰ نفری که امروز تو سقوط هواپيما مردن رو بده ... واقعا وحشتناکه اينجوری مردن ...
ReplyDeleteآنقدر با پی نوشت ۱ موافقم که حرفی برای گفتن ندارم
ReplyDeleteداش امیر، اون مطالب قسمتی از یه کارِ بزرگ تره که بعد از تکمیل هم تو وبلاگم میذارم و هم به صورت فایل پی دی اف رو شِیرمِیشِن که نقص منابع فارسی تو این زمینه کمی جبران بشه.شاد باشی امیر جان.
ReplyDeleteدر مورد شریک عاطفی هم غم نخور که مردی چون تو باید که تاب بیاورد و مستقل از هر چیز، بتابد و بدرخشد و روشن کند.فارغ از همه چیز،زاینده و گرما بخش و قائم به خود...چه باک اگر دیگران کم می آورند...
ReplyDeleteبلاگاتون رو ميخونم و بعدش يه سيگار روشن ميکنم!
ReplyDeleteخيلی راحت تر از اين حرفها... امروز هواپيما رو ديدی؟ چند تا جوون... آدمهايی که هنوز کلی آينده در انتظارش بود... کلی وقت واسه زندگی داشتن ولی... همين امروز... گذاشتن و گذشتن.
ReplyDeleteحرفی ندارم که بگم.. از همه عالم پرتم اين روزها... فقط اومدم اينجا که غيبت نخورم..
ReplyDeleteسلام... قبلآ در مورد بردگی نوين حرف زياد زديم... يا حق!
ReplyDeleteما حق قضاوت نداريم داريم؟!
ReplyDeleteعجب روزگاری شده ....!!!!
ReplyDeleteدر غم از دست دادن دوست خوبمان عزا داريم به مجلس عزای ما بياييد و دلداريمان بدهيد ... شبکه راديويی جوان
ReplyDeleteمی گفتیم وطن، یعنی نفس، نفسمونو بریدند.
ReplyDeleteمی گفتیم وطن، ورای نفس، نفسمونوبریدند.
حالا شدی قفس
یه قفس تنگ
هر چه درد جان عمیق تر، پرواز فراخ تر
اینجا وطن من است
آلودگی اش از حد مجاز گذشت
وطن،دیگرنفسی ست که بر نمی آید....
تسليت باد!
لامصب بنويس ديگه .. بنويس از اونا که نصف امثال فروهر و زنش و امثالهم هم سن نداشتن ولی بدتر از همه اونا دسته جمعی خاکستر شدن ... بنويس ...
ReplyDeleteکجايی؟
ReplyDeleteسلام ..چرا دیگه بهم سرنمیزنی؟؟ها ؟
ReplyDeleteآپ کردم ..... دانلود مصاحبه تلفنی شادمهر....
کجايی ؟ چرا سکوت کردی ؟!
ReplyDeleteبرای بار دوم تکرار می کنم زنده هستيد آيا؟.. من گفتم بیام اينجا يه عالمه پست راجع به هواپيما راجع به منوچهر نوذری راجع به آسمون خاکستری (اون آسمون نه اين آسمون) و خيلی چيزای ديگه نوشتی...!!!!
ReplyDeleteچه برسه به کسی که (!) ... کارمنديه ديگه!
ReplyDeleteهمه اينها که نوشتيد بودند ، هستند و خواهند بود . اما انگار امروز پر رنگ تر از ديروز ... چون انسانيت - آدميت و احساس داره از وجود آدمها پر ميکشه ... موفق باشيد
ReplyDeleteيک آغاز هفته پر کار هميشه چنين آخر هفته ای را در پی دارد..
ReplyDeleteسلام . خوبی ؟ برگشتم ! // تسليت من رو پذيرا باش به خاطر پدر آقا آرش و کارمندی !
ReplyDeleteاینم نظر شصتم انگار: ...کو رفیق شفیق ؟...
ReplyDelete۶۱
ReplyDelete۶۲
ReplyDelete۶۳-۶۴-۶۵-۶۶-۶۷-۶۸-۶۹-................بابا بی خيال ! ما فرض می کنيم ناز می کنی ، د بيا ! (بعد از مراسم ديدن حاجی واشنگتن ، دارم مينويسم ، می فهمی که چی ميگم ، به دل نگير ! )حاجی حاجی حاجی ...... واشنگتن ! .......به ياد ........حالا کی ميخواد اون اعداد پائين رو درست بخونه و وارد کنه ....بسم الله الرحيم....
ReplyDeleteشما کجاييی؟!
ReplyDeleteدارم دوباره می خوانم و فکر می کنم که آدم نبايد توقع حمايت از هيچ شريکی ش داشته باشه. توقع حمايت روحی از شريک عاطفی مثل اينست که از شريک تجاری مان توقع حمايت مالی داشته باشيم. اين دوره زمونه توی هر جور شراکتی هر کسی به منافع خودش نگاه ميکنه./ زيادی تلخ شد. ببخشين اينجوری هام نيست!!!!ولی امروز دل من اينجوری فکر ميکنه....
ReplyDeleteچاره ای جز اين نيست!هست؟
ReplyDeleteسلام... اينجا قرار نيست بروز بشه؟
ReplyDeleteامير جان تو اين مرز و بوم مثبت انديشي فايده نداره. بايد واقع بين بود!
ReplyDeleteشريک!!!!!!معنيش کن امير
ReplyDeleteمرسی امير مرسی امير مرسی امير... کتابها رو توی اولين فرست ميخونم...
ReplyDeleteبازهم مرسی....
ReplyDelete