من خاطر رفيقمو ميخواستم/اما اون قالم گذاشت/ديگه حرفی ندارم/اين شعر به همون نرمی که شروع شد/تموم ميشه/من خاطر رفيقمو ميخواستم!(لنگستن هيوز)
زمان زيادی گذشته نه؟ يکسال شده که تو اين خونه ام.اين نوشتن ته دلم مونده بود،حالا هم که دارم مينويسم نه ميدونم چی بنويسم نه ميدونم اين پست به آخرميرسه يانه؟اصلا پابليشش ميکنم...؟برای فهميدنش بايد کمی صبر کرد.
خوشحالم که ديگه اينجا رو نميخونی،خوشحالم که داری ميری سراغ زندگی خودت،خوشحالم که....ميدونی اگه شب يلدا بابک زنگ نميزد و من اونطور مچاله نميشدم زير هجوم آوار ويرونه ای که حماقت خودم باعثش بود اين پست هرگز نوشته نميشد.
من برای همه چيز،همه خاطرات عزاداری کردم.تموم شده.تو تموم شدی...ميدونی وقتی تونستم خودمو از زير نکبت اون همه حقارت بيرون بکشم سه تا راه حل داشتم:يا بخزم کنج عافيت و ترک دنيا کنم،يا تلافی مصيبت مشترکی که با تو کارگردانی کرديم رو سر بقيه ادما در بيارم يا دوباره پاشمو مثل سالهای قبل ۷۸ ادامه بدم و من راه حل سوم رو انتخاب کردم.
ميدونی تو خيلی چيز ها رو خراب کردی: احترام،اعتماد ، علاقه و...ولی نتونستی اين باور رو از من بگيری که انسان قابل احترامه و انسانيت هم.اين شد که دست رو زانو هام گذاشتم ،خاکشونو تکوندم،اشکامو با پشت دست پاک کردم و بلند شدم.
من باور نکردم و نميکنم که رفتارم در گذشته اشتباه بود.من هنوز هم نميخوام ساحت علاقه رو ملوث کنم با سياست ورزی.من هنوزم تا هميشه ميخوام رو بازی کنم،راست بگم و يه رنگ باشم با کسی که دوستش دارم.فکر کن چه چيز مهوعی ميشه وقتی برای گفتن يک دوستت دارم چرتکه بندازی،يا احساسی رو پنهان کنی تا مثلا سياست به کار برده باشی...هر جا محل اين چند رنگی ها باشه فضای احساس نيست.
من هنوز هم با وجودم همه اون بی مرامی ها يقين دارم ادمی هست که وقتی بهش احترام ميذاری فکر نميکنه ازش حساب بردی،اگر هر روز بهش گفتی دوستت دارم حوصلش سر نميره،اگر بدی نکردی فکر نميکنه از بی عرضگيته...
من اينطوری فکر ميکنم و پای هزينه هاش هم ايستادم...ديگه حرفی ندارم.هر جا که هستی دلت خوش و شاد و به سامان!
امير جان .. واسه همه اين خوبيهات هست که دوستت داريم .... دوست داريم امير آقا .....:)
ReplyDelete........
ReplyDeleteزنده باد اينگونه انديشيدن و اينگونه زیستن.
ReplyDeleteنميدونم از کجا رسيدم به اينجا.اما وقتی خوندم احساس کردم همون حرفهائيه که تو دلم مونده.تو راه سوم رو انتخاب کردی اما مسئله اينجاست که من هنوز تو بهت موندم......
ReplyDeleteیعنی اینکه ... ؟؟؟
ReplyDeleteالهی آبجی قربونت بره ، معلومه که هر کی قدر محبت تو رو ندونه بی لياقته و ارزش تو رو درک نکرده. هر کی درک نکنه من که می فهمم مردهايی مثل تو نايابند. من اينو به همه گفتم که اکه يه مرد تو دنيا باشه اون تويی. مواظب خودت باش عزيز دل.
ReplyDeleteرفيق من باهاتم ....
ReplyDeleteمی دونی من فکر می کنم اون که قبل از انجام کاری همه رو باخبر می کنه هيچ وقت کارش رو انجام نمی ده.مثل اين هايی که مثلا قرار خودکشی کنند همه رو خبر می کنن آخرش هم خودکشی نمی کنند....فکر می کنی واقعا ديگه نمی خونه؟
ReplyDeleteاين پستت حسابی من رو زير و رو کرد.نمی دونم چرا
ReplyDeleteخوبه اينجور فکر ميکنين/ اما چقدر کمن ادمايی که يه احساس پاک و قدرش و بدونن ...........
ReplyDeleteروی احساسات هم می شه دو ؛ دو تا چهار تا کرد ؟!! هه مسخره است . بهترين راه حل رو انتخاب کردی ؛ هر چند گذر اون روزها واست سخت بوده .
ReplyDeleteسلام . ميدونم چی ميگيم . وقتی خوندم تمومشو قشنگ حس کردم . بفکر اين باش که که با زنگت در باز بشه نه با کليد . ميدونی امير ....... خوش باشی پسر
ReplyDeleteسلام امير جان... مسئله ظاهرا شخصيه! پس نظری ندارم... باز هم مثل هميشه از نثرت لذت بردم!
ReplyDeleteواين یکرنگی حتما جواب ميده......
ReplyDeleteعجيبه که اينه همه کامنت موافق نوشته شده ولی همه انسانمون آرزوست !
ReplyDeleteخوبترين قسمتش اين بود که تو اون شرايط سخت راه درست رو انتخاب کردی... يعنی راه سوم/ هيچ وقت برای تغيير کردن دير نيست رفيق. اگه با تغيير زندگی قشنگتر می شه... پس چرا نه؟!/ ديگه اين که... شعره خيلی خوب بود. يه جورايی تازگيا احساس می کنم که شبيه همه ام. يعنی خيلی چيزاشون مثل منه و آينده ام می تونه بالقوه شبيه آينده همه اونها باشه. تصميم های کوچولو تو لحظه های کوتاه سرنوشت رو تعيين می کنه. کی می دونه آخر قصهچيه؟!
ReplyDeleteما انسان را رعایت کردیم...
ReplyDeleteسکوت سکوت سکوت.................
ReplyDeleteاين هم ۱ روی ديگر زندگی وعشق هست
ReplyDeleteآفرين امير جان. خوب كردي كه عمرت رو تلف انتقام و گوشه نشيني نكردي. با قلبي اينقدر صاف و روحي اينقدر لطيف و ديدگاهي تا اين حد روشن غير از اين هم انتظار نمي رفت از شما. از اينكه بعد از يك تجربه احتمالا تلخ، با اين اطمينان به خودت و عقايدت مومني لذت بردم. احساسات بشري دودوزه بازي برنميداره. بايد رو بازي كرد. شاد وسبز باشيد و عاشق تا هميشه.
ReplyDeleteنظرم اينه: آهنگ پوست شير...(ابی)
ReplyDeleteسلام... همچين آدمی پيدا ميشه ولی پدرت در مياد تا پيداش کنی... اينو دارم از ته دل ميگم. یکیش رو خدا بهم داده ولی من هنوز نتونستم دوميش رو پيدا کنم... يا حق!
ReplyDeleteامير ميدونی هيچی ؛ برات بهترين آرزوها رو دارم.
ReplyDeleteاين تاريکی هم بالاخره تموم ميشه.
ReplyDeleteآخيش اگه تو اينارو نمی گفتی امکان داشت من بترکم. اصلا هر چی بيتا گفت منم پايه ام. بيتا دمت گرم. تو هم شکلاتی جای من تو خواهر امیر بودی که هستی الان امیر سه چار تا بچه داشت. می دونی فرق خواهری من وتو چیه اينه که تو خواهر شوهر زندگی بر هم زن محسوب نمی شی من می شم جيگر
ReplyDeleteاين فصل ديگري ست
ReplyDeleteكه سرمايش
از درون
درك صريح زيبائي را
پيچيده مي كند .
امير جان ميخواستم بگم چقد خوبه که برای کسی که احترام،اعتماد ، علاقه ...رو ازت گرفت آرزوی دل خوشی و سامان داری! لطيف مثل ابريشم و عشق و اين معصومه:)
ReplyDeleteba ejaze dozdidam shere dozdito
ReplyDeleteامير جان! دلم می گيره از همه چی اين دنيا که هيچيش سر جاش نيست.گاهی فکر می کنم آدم تنها بايد سرش تو کار خودش باشه و توقع مرام و محبت از هيچ کس نداشته باشه، اينطوری همرنگ محيط اطرافت می شی و کمتر آسيب می بينی. افسوس که ما نمی تونيم بی تفاوت باشيم و هميشه دنبال اينيم که کامل تر باشيم .
ReplyDeleteسلام امير جان. اميدوارم اونچه که از خوندن متنت فهميدم نادرست باشه و مسئله ديگه ايی باشه/ و اما از صداقت باز هم کاملا باهات موافقم. هیـچکس و هيچ چيز ارزشش رو نداره که روش انسانيت رو تغيير بدی اين روش مشکلات خاص خودش رو داره اما هميشه خيالت آسوده است که صاف و يکرنگ بودی و مشکل نداری با روح و احساس و وجدانت. من به واقعا به این شعر معتقدم و باورش دارم ---> راستی کن که راستان رستند .... در جهان راستان قوی دستند.
ReplyDeleteبسيار احساس قرابت نزديکی با شما ميکنم . نوشته هايت را که ميخوانم احساس ميکنم کسی مثل من مينويسد .تو مثل منی تو هم مثل از اون دسته ادمهای هستی که چوب قيافه شون رو می خورند نه نون قيافه شون رو.بلند شو برادر و گرد و خاک نشته بر زانووانت را پاک کن ....هیچ چیز برای همیشه نیست لحظه ها را غنیمت بشمار...برادر مردان ضعیف و ترسوهابه دنبال فرصت مینشیند امامردان قوی فرصت میافریند . تو سرمايه عظيمی داری سرمايه ای به وسعت يک باور و باوری به وسعت..احترام..انسانیت..برايم بنويس. خدا حافظ.
ReplyDeleteمی دونم خيلی شخصی بود اما بسيار لذت بردم!شيوه ی نوشتنت رو خيلی دوست دارم!سعی کن بلند شی و توی هيچ خاطره ای جا نمونی!
ReplyDeleteنه . درباره سياست به اون معنی چرتکه و فلان باهات موافقم اما ... ذهن ادما انقدر پيچيده است که نميشه گفت رو بازی کردن هميشه خوبه ... تازه مرز رو بازی کردن با خيلی چيزای ديگه قد يه موست . بايد مراقب بود . خيلی زياد .
ReplyDeleteولی نتونستی اين باور رو از من بگيری که انسان قابل احترامه و انسانيت هم...
ReplyDeleteامير در مورد دوست داشتن و چرتکه انداختن باهات يک قدم هم همراه نيستم شايد چون من هميشه دوس داشتم با تفکر و چرتکه زندگی کنم و حتی عشق بورزم.می دونی ؟ اما اگر احساس می کنی با اين اصولی که خودت نوشتی و مطمئنا قبولش داری مزه سعادت را می تونی بچشی .يک لحظه غفل باعث پشيمانی است.
ReplyDeleteغفل=غفلت
ReplyDeleteدر مورد عزاداری روی خاطرات شديدا موافقم. برای هر رابطه از عاطفی بگير تا کاری و... بهترين کار برای تمام شدن قضيه يه عزاداری باشکوه است.نخطه سر خط!
ReplyDeleteدلت هميشه خوش امير و به سامان.......يقينت هميشه مستدام.......
ReplyDeleteچقدر بيرحم بوده مخاطب اين نوشته! اين پاراگراف خيلی برای من آشناست :من هنوز هم با وجودم همه اون بی مرامی ها يقين دارم ادمی هست که وقتی بهش احترام ميذاری فکر نميکنه ازش حساب بردی،اگر هر روز بهش گفتی دوستت دارم حوصلش سر نميره،اگر بدی نکردی فکر نميکنه از بی عرضگيته... // آره ... انسانها پيش بينی نشده ترين موجوداتن. خوبه که تو همچنان به باورهای زيبات پايداری و يک شکست نتونسته تو رو از سنگ کنه.
ReplyDeleteبا زندگی "امیرانه" رو در رو شدی! / تلخ مثل عسل! / هرچیزی یه روزی نخ نما میشه، امیرجان / ماشین، لباس، خونه، عشق، کفش، دوچرخه، .../ مهم اینه که وقتی نو و تازه ست / به قول خودتون حالشو برده باشی / برای لیوان شکسته گریه نکن، برار / به روزهایی فکر کن که چه چای قهوه های خوشمزه ای توش خوردی / و چه حظی بردی.
ReplyDeleteرفيق منم باهاتم....yah yah...ميدونی يه زمانی من اصلا نمی فهميدم که چرا گذشت آدما رو به حساب نفهمی ميذارن...و....مهرشون رو به حساب خريتشون....هنوزم دليلش رو نفهميدم...فقط اينو فهميدم که بی خيال ...به همين راحتی به همين خوشمزگی!!
ReplyDeleteممنون...شما خوبی؟
ReplyDeleteممنون...شما خوبی؟
ReplyDeleteخوب می دونی که من هميشه ساز ناکوک مخالف مي زنم می تونی پاک کنی حرف هام رو /همه گفتند چه ادم خوبی هستی .يادم نمی آيد در مورد خوبی آدم ها از اين نظر های کيلويی داده باشم.حالا اصل حرف .به نظرم تو عزاداری کرده ای و حالا داری با يه مرده حال مي کنی.اگر واقعن از نظرت همه چيز تمام شده بود نوشته هات يک مخاطب ديگر داشت و ديگه برات فرقی نمی کرد که فلانی می خواند حرف هات را يا نه/خيلی تلخ و بی ملاحظه هستم؟ به نظرم از ۷۸ به اندازه کافی گذشته که خوش ها و ناخوش هاش را کنار بگذاری. به نظرم در هر رابطه ی احساس خود ادم مهم و لذت بخشه .دوست داشتن فارغ از دوست داشته شدن است .ببينم ۶ سال پيش هم به نظرت حقارت و نکبت بود؟ گمانم نه .چون ادم اگه مازوخيسم نداشته باشه از خوشی بيشتر خوشش می ايد تا نکبت .مهدی جان من به آدمی که چند سال پيش با توجه به دانسته ها و نادانی هايش جرات کرده يکی را دوست داشته باشه احترام بمی گذارم .خوبه که زمانه حساب گر و سياس نکرده تو را .دلت شاد سرت بلند.
ReplyDeletejenab miyay coment midi mellat poshte saremun harf dar miaran , man hamin ja bitarafimo elam mikonam va takid mikonam ke bitaghsiram az in rabete o dozdio rooye bazo hameye bando basatash
ReplyDeleteسلام امير جان...می خوام بهت تبريک بگم که تونستی توی اون شرايط بهترين راه حل را انتخاب کنی...اشکت را با پشت دست پاک کنی و دوباره بلند بشی..اين يعنی اينکه شخصيت قوی و قابل احترامی داری...اين دل تنگی ها هم هرچند سخت اما بالاخره ميگذره... الان اکثر آدما از شنيدن دوستت دارم خسته ميشن اونم خيلی زود... کاش بتونيم اون کمياب ها را پيدا کنيم
ReplyDeleteميترسم از همه چيز ... چرا بيشتر وقتا يکی از دو نفر بايد در وجودشون بی وفائی - تلخی - سردی و ... وجود داشته باشه ؟؟؟ چرا ؟؟؟ اميدوارم آنکس که لایق احساسات شماست در مسیر زندگیتون قرار بگیره ... خدانگهدار
ReplyDeleteنویسنده ماهری هستید... ملتی را سر کار گذاشته اید!
ReplyDeleteخيلی خوب زير پوستين خلق در گردشید.
موفق باشيد.
چه ساده لوحند آنان که اين گريه ها را باور دارند!
ReplyDeleteاين مطلب خيلی با زندگی من رزونانس داشت!
ReplyDeleteتو که وضعت از من هم بدتره!...موفق باشی....سر بزن
ReplyDeleteچی بگم....خيلی اين حرفا نزديکه بهم...ميدوني اين حرفا خيلی خوبه..خيلی صحيحه..اما به شرطی که از زبون کی بشنوی...من منظورم تو نيستی ها...برميگردم به تجارب شخصی يکی اين حرف رو به ادم بزنه که خودش هم به اين باورها که ميگه خيلی عمل نميکنه خيلی زور داره... خوشحالم که اينطوری فکر ميکنی
ReplyDeleteانگار اين مسئله شخصی بد جوری ذهنت رو مشغول کرده. غيبتت داره از سه روز تجاوز ميکنه مهندس! بپا استاد حذفت نکنه!
ReplyDeleteخدای نکرده اينا رو که واسه بانو ننوشتی ؟ ....
ReplyDeleteسلامبرامير. اميدورم اوضاع هر زودتر بر وفق مراد شود! در هر حال با خوندن اين پست بدجوری حالمون گرفته شد! اوچيکتيم آقا امير، راستی اگه يه موقع بدخواه مدخواه داشتی....
ReplyDeleteميو
ReplyDeleteاين نيز بگذرد ، حرفامو حضورا عرض کردم ................ راستی گفتی چند وقته........... ۱۵....... ؟
ReplyDeleteخوش به حالت که راه سوم رو انتخابب کردی رفيق! من راه حل چهارم رو انتخاب کردم. ولی بهترين گزينه همين سومي . شک نکن. موفق باشی
ReplyDeleteميشه امير ... پيدا ميشه ...
ReplyDeleteاميرخان .. کجائی دادا ؟....... چرا آپ نميکنی ؟... سال نو ۲۰۰۶ مبارک (" اين ادونس " )..........سال خوبی برای همه دوستان ناديده و نگفتنی باشه........;)
ReplyDeleteچرا نيستی؟فکر کنم الان به يه گل سرخ احتياج داری؟!!!!!!
ReplyDeleteسلام... چرا هنوز نتکونديش؟
ReplyDeleteانگار همه این روزو باید تو زندگیشون تجربه کنن. اثرش همیشه می مونه .خاطره عزاداری رو میگم
ReplyDeleteای بابا پس اون عاشق اساطيری که بعضی وقتا غبطه دخترای ديگرو بر میانگيخت کجاست چی شده پسر بلند شو ميدونم بلند شدی اما بيا اينجا بنويس
ReplyDeleteاين روزها هم ميگذرد و تو ميمانی و تو...
ReplyDeleteآقا امير گل! همه مون زمين می خوريم. اين چطوری دوباره رو پا واستادن مونه که شخصيت و قدرت مون رو نشون می ده.
ReplyDeleteسلام. من برگشتم.اولا پست قبليت معرکه ای بود.دوما فکر می کنم بيشترين سودی که می تونی از کل زندگی ببری تو همين هزينه ای باشه که ازش صحبت کردی.هر روز و هر لحظه ات به شادی
ReplyDeleteمنم تاريکی رو دوست دارم ولی بعضی وقتا بيا بيرون ببين چه خبره...بد نيست!
ReplyDeleteشايد هيچكي نتونه بفهمه تو چي ميگي يا منظورت دقيقن چيه يا چي ديدي و شنيدي و تجربه كردي ...
ReplyDeleteولي حس و حال اين نوشته براي من خيلي اشنا بود
از نوشتت لذت بردم و از نوع نگاه و نگرشت؛ خصوصن اونچه تو پاراگراف 6و7 گفتي ...
كاشكي همه ميتونستن اينجوري باشن و برخورد كنن ...
به خاطر داشتن اين تفكرا و باورا بهت تبريك ميگم ؛ هرچند فكر ميكنم گرون به دستشون اوردي ...
داداشی قربونت برم ...بی زحمت يکم برو عقب...آها عقبتر....آها....خوب ..اممم ...نه خوب يکمم من برم عقبتر..آها حالا خوبه!....مرتيکه ..ُ ....ُ ...ُ خاک تو اون سرت بکنن آبروی مارو هم بردی ..همين امسال تو ان که روی اينا رو زياد کردن...خاک بر سرت!...آخيش دلم خنک شد.!
ReplyDeleteخيلی خوبه امير...
ReplyDeleteنگو که بانو مخاطب اين پستته!
ReplyDeleteبعضی وقتا آدم برای خیلی از کارهای معمولی روزانه هم وقت کم مياره ! مثلا نميرسه صبحونه بخوره ، صورتش رو اصلاح کنه،..... یا وبلاگش رو به روز کنه ! تا بخواد هالتر رو بذاره زمين ، دو تا ليفتراک بزنه و دمبلی دور مچ بچرخونه نصف شب ميشه ! خوب ديگه هميشه کارهای مهمتری هستن که انجامشون ضروری تره ! نه ؟
ReplyDeleteسلامت آدم و محبتی که ديده در کورکی و پشتوانه های عاطفی امروزش خيلی به آدم کمک می کنند. بهتر هم ميشی. من مطمئنم. (يه سوال. چرا عاشقانه ها دم های آخر اوج می گيرن؟ من ام اين طور بودم. برای من از اين بود که تخيل قوی ای داشتم و شرايط واقعی رو نمی فهميدم. مثل بچه ها که پاشون رو ميکوبن زمين و ميگن نه! ) . امید وارم سال ها بعد از اینکه اوضاع اینطور پیش رفته احساس خوبی داشته باشی.
ReplyDeleteخدایا! تو به خودت می گی الکن؟ من تمام این بلاها رو دیدم ولی یک جمله نتونستم راجع بهشون حرف بزنم چه برسه که بنویسم. تو! تو! پسر تو چیت الکنه؟ من اشک ریختم و خوندم هق هق کردم و خوندم نفسم را حبس کردم و خوندم ضربان قلبم به صد رسید و خوندم داغ کردم و خوندم فشار خون رو تو رگهای گردنم احساس می کردم...و خوندم راه سومت معرکه است هر کسی نمی تونه قضیه رو اینطور که تو دیدی ببینه خدا خیلی دوستت داره امیر چون تو اونو دوستش داری اونقدر دوستت داره که قدرت بلند شدن تکوندن زانوها و فکر کردن بعد از زمین خوردن رو بهت داده آره من هنوز معتقدم می توان عشق به آنها آموخت
ReplyDeleteتو اين پست هاحرفات و افکارت
ReplyDeleteتضاد داره !
امیر
(...سر شار از دوستت دارم که همه اينها حاصل شده به يمن دوستم داری هايی که تو در رگان زندگيم جاری کردی!)...
و تو پست بعدیت
(برای گفتن يک دوستت دارم چرتکه بندازی،يا احساسی رو پنهان کني...)