Tuesday, November 20, 2007

باران نوشت

چه بارانی،چه بارانی!شخصن دلم میخواهد بروم زیر باران برقصم.نمیدانم چه رقصی فقط میدانم استرپ تیز جزء برنامه نیست...مثل یک پسر بچه هیجان زده ام من باب کشف احتمالی آرک تایپ غالبم.گفتم بیایم این چند خط کوچک را یادگاری بنویسم اینجا من باب گرامیداشت کشف خودم و اولین باران مشتی پاییزی و دلم که قدر دانه دانه این باران دلت را میطلبد!

12 comments:

  1. دلش هم هست حتما که تو می طلبی اش در باران

    ReplyDelete
  2. شکر امروز واجب است. هم برای کشف خودت٬ هم اين باران٬ هم هزاران چيز ديگر ... دلم انقدر خوشحاله از خوشحاليت که حد نداره...

    ReplyDelete
  3. امير سه ساعت از پادگان تا خونه تو ترافيک گير کرده بودم....مثل اسب کيفور شدم...

    ReplyDelete
  4. خيلی هيجان انگيز بود.کلی خيس شدم.

    اولين بارون........

    ReplyDelete
  5. اولين باری که تو ترافيک موندم و عصبانی نشدم!

    ReplyDelete
  6. باران که می بارد آدم حالی به حالی می شود...کاش آسمان مدام تر ببارد بر سرمان...

    ReplyDelete
  7. پس تو هم مثه من ديوانه اين باران شدی ديروز.

    دوستش دارم.

    ReplyDelete
  8. پست هايی که نخوانده بودم را خواندم. پست زهرا بنی يعقوب عالي بود. با خودم گفتم چه خوب که امير هست ، که امير می نويسد...

    ReplyDelete
  9. از پله های ابر

    پایین

    می آید

    بی ذوقی نکن

    چتر سیاه!

    ReplyDelete
  10. اصولن باران چیز مطلوبی می باشد!

    ReplyDelete
  11. باران چيزی نيست که لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود ومی دونی؟دلم برای بارون تنگه.اينجا که همش برف می ياد.زير باران بودن نعمتی است که تنها بندگان مخلص اش داده شده است !!!

    ReplyDelete
  12. و چقدرخوب که در برنامه حرکات موزونت آن استریپ تيز نبود چون واقعا از حرکات بي ناموسی می باشد!!!

    ReplyDelete