کتاب هفته:زنگار،نوشته هربر لوپورریه،ترجمه احمد شاملو:سال کنکور بود اگر اشتباه نکنم که پدر این کتاب را خرید و من منتظر فرصت برای هر کاری جز درس خواندن نشستم پای خواندنش،داستان حکایت یک نویسنده فرانسوی به هنگام جنگ جهانی دوم بود که خانواده اش قربانی جنگ میشوند و مرد دلزده و تنها-گفته بودم من چقدر آدمهای تنها را دوست دارم؟-میرود به یک قریه دور از شهر...اینجاست که دلمردگی مجال میابد تا تبدیل به عشق شود و معشوقی ظهور میکند که شبیه مریم مقدس است از دید نویسنده...نمیدانم بخاطر سن و سال بود یا چیز دیگر که کتاب خیلی روی من اثر گذاشت.بخوانید ضرر نمیفرمایید
فیلم هفته:dangerous beauty :در یونان باستان حضور زنان محترم! در مجالس مردانه قدغن بود پس برای تلطیف فضای این دست مهمانی ها طیف خاصی از زنان آموزش میدیدند و به عنوان معشوق در مجالس حاضر میشدند.اینان که به هتیرا معروف بودند علاوه بر زیبایی به سخن وری و دانش روز مسلط بوده و معمولن خوب ساز میزدند و میخواندند.هتیرا ها اولین جلوه آشکار نقش معشوق در جهان پدر سالار هستند-در شرق دور گیشا ها همین نقش را بازی میکردند-زیبایی خطرناک داستان یکی از همین زنان هتیرا را در ونیز به هنگام قرون وسطا باز میگوید یک عاشقانه خوب که جدا از ارزش های سینمایی نشان دهنده شرایط اجتماعی زنان در پایان قرون وسطاست
آهنگ هفته:ای کاروان،ای ساربان لیلای من کجا میبری/با بردن لیلای من جان و دل مرا میبری...با صدای محسن نامجو
وبلاگ هفته:شب و شعر که حق کشفش میرسد به آزاده...طنز گزنده خوبی دارد
پست هفته:تانگوی تنهایی،نوشته مریم مومنی در این شماره هزار تو...خوشمان آمد
شعر هفته:می آیی و میروی/رنگ ها/مد ها/و مدل ها را/کوتاه و بلند/تند و ملایم و سنگین/پا به پای فصول/می آوری و می بری
دیگر چه باشی و چه نباشی/تنها کتاب بالینی من شده ای/در این اتاق پر از کتای های ناخوانده
با این حواس پنج گانه ای که هیچ کدام/حساب نمیبرند از من/هزار بار هم که آمده باشی/صدای پت پت ماشینت از کنار خیابان/هنوز گلویم را خشک/و مرطوب میکند کف دستانم را
می آیی/میروی/و همیشه پیش از/پشت سر بستن در/طوری نگاهم میکنی/که انگار سقف دنیا از سنگ و/آسمان لرزه ای در راه(عباس صفاری-کبریت خیس)
درنگ هفته: معشوق نوشته امیر احمد
هزار کاکلی شاد در چشمان توست،
هزار قناری خاموش در تمنای من
عشق را ای کاش زبان سخن بود...
کاش می تونستم این کلمه ها و جمله های ساده رو نجات بدم از حواس پاشیده، آسمون ابری، پرنده های بق کرده ی زمستون، تلخ تلخ فراموشی، نفس تنگ ننگ؛ تا پیرهنی بدوزم به اندازه ی تن تابستونت که بپوشی و لبخندت گل کنه و دنیای سگی گم ام بشه...
سنگریزه ها و نارنج های یخ زده، ماسه های کرخت، دریای کدر، شاخه های خوابیده، خیابون های پکر، از دهنم کاش می ریختن بیرون؛ تا آوازی بسازم گندم گیسوت رو، که از آفتاب طلا میشه و از باد دریا...
بشنوم کاش که صدام می زنی به اسم و لحظه ذوب بشه تو مسیر شنیدن و سرم بسوزه از تکرار اسمم...
ای میوه ی لبهات خرمالوی گس، کاش تن بشوره این بارون نرم از من تا آغوشت، تا زخم این سال های بی تویی رو مرهم کنی...
پیامبر بی کتاب و حواری و معجزتم، حوای بی حواس، بودای بارونی، ایلیای بی دل، مام روشنای ... معشوق و زهیر ...!
لذتهای کوچک زندگی:تماشای شادی تو:عادت زهر زندگیست.میگویم زندگی و نه زنده بودن.این میان هر چه که خرق عادت کند خودش ممد حیات است و شاید این میان بیش از همه جوشش خالص شادمانی تو رنگ بریزد روی خاکستری لحظه هایم.آن لحظه ها که میخندی از ته دل و رخصت میدهی به روزگار تا بخندد و یا وقتهایی که من مسبب شادی تو ام و حس میکنم امروز،روز دیگریست و من مرد دیگری هر دو تازه متولد شده...در هر حال تماشای شادی تو شوقی دارد که به سهولت زیستن را تبدیل میکند به زندگی
دوستشان دارم های هفته:
نویسنده:احمد محمود:اولین کشف معشوق در ادبیات جدی برای من با خواندن همسایه های احمد محمود حاصل شد.مدید زمانی من و خالدش رقیب بودیم و هر دو عاشق سیه چشمی که او تصویر کرده بود با کلمات.در خلق شخصیت ها چیره دست بود و چنان حک میکرد، آدمها را در ذهنت که ماندگار میشدند طولانی:شریفه،نوذر،خالد،بلور خانم تبدیل به تیپ های شخصیتی شدند در ذهن خوانندگان آثارش...روحش شاد احمد محمود
کارگردان:تام تیکور:به سه گانه بدو لولا بدو،سلحشور و پرنسس و بهشت بنگرید.در کنار عناصری چون چند گانگی روایت،تعلیق و هیجان پررنگتر از همه حضور کسی است که دوست میدارد و کسی که دوستش میدارند.یکی از بهترین راویان عشق مدرن است در زمانه ما...بین فیلم هایش توصیه میکنم بهشت را با بازی کیت بلانشت دریابید
بازیگر:اینگرید برگمن:میشود گردون با محوریت معشوق نوشت و یاد کازابلانکا و اینگرید برگمن نیفتاد؟یکی از بهترین مثلث های عشقی تاریخ سینما و بازی های معرکه همفری بوگارت و او.زندگی پر ماجرای خود اینگرید برگمن و داستان عشق پر آوازه اش به روسلینی میتواند خودش ماجرای چند فیلم سینمایی باشد:داستان زندگی زنی که انگار خلق شده بود تا معشوق باشد
و دیگران:محسن نامجو:در یکی از بهترین نقد هایی که در مورد نامجو خواندم او را تروبادور خطاب کرده بودند.تروبادور ها برگزیدگان پرووانسی در قرون وسطی بودند که دور دنیا میگشتند و با سازشان نغمه های دلکشی در باب دلدادگی سر میدادند.به تعبیر جوزف کمپبل تروبادور ها نخستین پدید آورندگان مفهوم دلدادگی(آمور)در غرب بودند که تا آن زمان فقط عشق الهی(آگاپه)و عشق جسمانی(اروس)را میشناختند.نامجو با سه تارش و صدای محزونش شاید واقعن ادامه دهنده همان سنت های تروبادوری در عصر ما باشد.میگویید نه بروید یکبار دیگر ای ساربانش را گوش کنید
ايده جالبی بوووود
ReplyDeleteمی بينم که گردون امروز حسابی رو شانس بود و کلی خواننده حسابی گيرش اومده. من هم لازمم اومده بگم آزاده هستم ۵ ساله از اينجا خيلی دختر خوب و نازی هستم و و در بلوار عاقلان دانند خيابان دم شما گرم با پدر و مادر برادر خود زندگي ميکنم. من يه وبلاگ نداشتم مشقام و خوب نوشتم بابام به من عيدی داد يه وبلاگ قل قلی داد. بهتون پيشنها می کنم حتما منو بخونيد چون جالبترم. بر همه دوستاني که به اينجا سر میزنم تکليف می کنم که حتما به وبلاگ منم سر بزنند و اگه سر نزدند الهی غرق شن. در ضمن قول می دم اگه يه روزی وبلاگم محبوبه ترين بشه خودم واسه خودم دست نزنم.
ReplyDeleteخوب و ما گردون: درمورد کتاب اونهايی که قلب نازکی دارند کتاب رونخونند چون پايان تکاندهندهای داره گاهخان داداش موقع خوندن کتاب کنکوری بود پس من ۱۵ سالم بود اين کتاب انقدر روی من تاثير گذاشت که از اون موقع تا حالا يعنی يه چيزی بیشتر از ۱۰ ساله که دلم ميخواد دوباره کتاب رو بخونم جرات نمیکنم
ReplyDeleteتو اين حرفها رو از کجات درمياری؟ نه جون من؟ انقدر خوب بود که من از حسودی مردم.
ReplyDeleteمن هنوز گيج درنگم......محشر بود!
ReplyDeleteمحسن نامجو رو قبلاْ ننوشته بوديد؟؟
ReplyDeleteگردون اين هفته رو آدم دلش می خواد بخوره.
ReplyDeleteامير احمد! منم همون که آزاده گفت
ReplyDeleteامان از دست آزاده ... کلی اولش گيج شدم ... آخه کامنت اين خوشگل پسر ۲۴ ساله رو نخونده بودم ... اما بابت دو پست قبلی ييهو يادم اومد که يه کتاب خوب خوندم به اين نام : « مکتب ديکتاتورها » از « اينياتو سيلونه » ... فکر کنم تو خوندی ... به بقيه معرفی می کنم ... بخونيدش وگرنه از دست می ديد ... چه جوری گير آوردنش رو هم نمی دونم ... خودتون يه فکری بکنيد
ReplyDeleteراستی در مورد موضوع گردونت :
ReplyDeleteملت عاشق که خط و ربط ندارد
من ديروز صدای آمريکا رو از آرشيو سايتش نگاه کردم.راستش رو بگم با اون پستی که نوشته بودی من جبهه گرفته بودم که چی شده.اونا فقط يه پست از تو رو خوندن و قصد هم تحقير نبود.البته بايد بدونی که اينا شو من هستند و بايد کاری کنند که تو فرهنگ ما می شه ميمون بازي برای جلب مشتری.اما کلا جو مثبت بود ...
ReplyDeleteآقا ديروز اين ترنج جناب نامجو رو دانلود کرديم چشمتان روز بد نبيند.. آقا خداييش اگه نکته مثبتی تو کاراشه همون بازخوانی های جاودانه های موسيقی ايرانيه به نظرم.. خداييش صدای گرمی هم داره... لا پيشنهادت هم کلی لذت بدم اما تو را به جان من اين ترنجش افتضاح نيست؟ يا اون اصوات ....
ReplyDeleteراستی امير احمد جان نفست حق.. درنگت به دلمون نشست.. در ضمن احمد محمود تکراری نبود؟
ReplyDelete--------------------
من چرا امروز اينجوری شدم؟
درنگ هفته خوب بود
ReplyDeleteزنگار رو حدود ۱۶ سال پيش برای اولين بار قرض گرفتم و خوندم . ۲۰ سالم بود و کتاب رو که چاپ سال ۱۳۳۰ بود ؛ بلعيدم . بعدها چاپ جديدش رو تو کتابفروشی ديدم و خريدم و پشيمان شدم . مميزی طبق معمول گند زده بود به ريزه کاريهای کتاب . ديگه هرگز نتونستم برم سراغش .
ReplyDeleteاول خواستم جوابی ندهم به اين کامنت بچه های يکشنبه بعد ديدم نميشود:دوست شجاع دل من که توی تاريکی تهديد ميکنی!بچه های يکشنبه اگر تو از آنها باشی بايد بعد از اين همه بگير و ببند آنقدر بزرگ شده باشند که به جای بی نام و نشان تهديد کردن،رو در رو حرفشان را بزنند.شخصا انقدر احترام قائلم برای بچه های يکشنبه که نه بخواهم و نه دليلی داشته باشم برای فيلم کردنشان
ReplyDeleteببين امير حسبن من فیلم تو نمی شم يک حالی بهت بدم حظ کنی
ReplyDelete